eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 لالم از توصیف این لذت، چشیدن لازم است!😌 خواندن یک “جامعه” دورِ قبور سامرا... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #سردار_بی_مرز خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) #قسمت_بیست_و_سوم حفاظت از #سردار ما کمی سخت بود، چ
💔 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) خبرنگار و عکاس آمده بود ،نه یکی و دوتا! دلیلش هم فوت پدر بود! من هم جزء همین عکاس ها بودم که دیدم حاج قاسم اشاره می کند بروم کنارش. با همان لبخند و نگاه مهربان گفت: _از این که اومدید تشکر ، اما خواهشم اینه که به همکاراتون بفرمایید منم یه آدم مثل بقیه مردم ایران. این همه گروه اومدید این جا، هم زحمت شماست ،هم شرمندگی من! 🌿این ادبیات پیامبر ست که تنها پیروان راستگو آن را دارند، 💚انا بشر مثلکم من مثل بقیه مردم ایران! مسئولینی که با روی کار امدن ، رنگ شان عوض می شود، صحنه مبارزه شان عوض شده است. به جای مبارزه با نفس وشیطان و آمریکا ، می شوند شبیه هوس ها و شیطان بزرگ! مستکبری زندگی می کنند. شبیه مستضعفین نیستند! ... 📚حاج قاسم ... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ آه ای لبنان ...... تو در هجوم سیاهی های شب استوار بمان بیروت زیبای من ، نامت بلند آوازه باد دوباره خود را خواهی ساخت ✨جزئیات از انفجار بیروت انفجار دیروز در بیروت حاصل اشتعال مواد محترقه در انبار شماره ۱۲ بندر این شهر بوده است. 🔹 این انفجار خسارت‌های مادی گسترده‌ای در محل حادثه بر جای گذاشت و این علاوه بر زخمی شدن بسیاری از افراد است که با آمبولانس به بیمارستان‌ها منتقل شدند. صدای انفجار فراتر از بیروت در شهر صیدا و منطقه جبل لبنان شنیده شده است. این انفجار بزرگ‌ترین انفجار در بیروت از سال ۲۰۰۵ و حادثه ترور رفیق حریری به شما می‌رود. 🔹 گفته می‌شود صدای انفجار تا فاصله ۸ کیلومتری بیروت حدود شهر نبیه شنیده شده است. 🔹 در این انفجار بسیاری از مناطق پایتخت لبنان زیان دیدند و نمی‌توان خسارات را به منطقه‌ای محدود کرد. 🔹 دود نتیجه انفجار همچنان در آسمان بیروت مشهود است. علاوه بر ساختمان‌ها خودروها در بسیاری از مناطق بیروت و منطقه ضاحیه خسارت دیده‌اند. ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 فیلم‌های آخرالزمانی از لحظه انفجار مهیب بیروت 🔻 تصاویر به خوبی میزان خسارت‌ها را نشان می‌دهد و کسانی که این منطقه را می‌شناسند می‌دانند که از محل انفجار چیزی باقی نمانده است. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🍃:: :: یہ روز یہ ایرانیہ تو عملیات آزادسازے سوسنگرد تنها مونده بود با لشکرے از تکاوران و تانک‌هاے بعثے! در میان نبرد پاهاش مجروح شد!با پاے مجروح خودش شروع بہ راز و نیاز کرد: "اے پاے عزيزم، اے آنكہ همه عُمر وزن مرا تحمل کرده‏‌اے، و مرا از كوه‌‏ها و بيابان‌‏ها و راه‏‌هاے دور گذرانده‏‌اے، اے پاے چابک و توانا،كہ در همہ مسابقات مرا پيروز كرده‌‏اے، اكنـون كہ ساعت آخر حيات من است،از تو می‌خواهم كه با جراحت و درد مدارا كنی،مثل هميشہ چابک و توانا باشے، و مرا در صحنہ نبرد ذليل و خوار نكنے." و بہ خون خود نهيب زد: "آرام باش، اين چنين بہ خارج جارے مشو،من اكنون با تو كار دارم و مےخواهم كہ بہ وظيفہ‌ات درست عمل كنے!"بہ نبرد ادامه داد و حماسه‌اے خلق کرد کہ زبانزد خاص و عام شـد! تک و تنها یک لشکر از تانک‌ها، زره‌ پوش‌ها و تکاوران بعثے را مجبور بہ عقب نشینے کرد! اون شخص کسے نبود جز "شهید دکتر مصطفے چمران" . ‌منبع:↓ ریشوهاے باریشہ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 باز صد رحمت به باباش لااقل اون معتقد بود مذاکره کنیم و امتیاز بدیم اما این میگه بدون مذاکره امتیاز بدیم به این میگن جهش ژنتیکی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 نٻمہ‌شب بلند مےۺـــــــد [نماز📿 مٻخۅاند ۏ دعـ🤲🏼•ـا مۍڪرد ۅ مےگفٺ ؛ ❜خُداٻا بہ مَـن دســٺۅر دادۍ انجامـ ندادمـ ـ ـ نۿےام کردۍ برنگۺٺم طرفٺـ خُداٻا الاڹ بنده‌اٺ در مقابڶِ ٺۅستـ ۿـــــٻچ بہانہ‌اۍ ندارمـ❗️ ایڹ‌ۿا را امام مۍگفٺ؛؛؛ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 رسول اکرم (ص) با اشتیاق تمام در انتظار وقت نماز بود . چون وقت نماز می رسید به مؤذن خود می فرمود : « ارحنی یا بلال » ای بلال (با اذان گفتن ) خوشحالم کن .   ... 💕 @aah3noghte💕
💔 . بچه‌ها بیایید یه کاری کنید که امام زمان برنامه‌هاشو روی ما پیاده کنه؛ ما اون مأموریتِ خاصِّ آقا رو انجام بدیم!😭😭😭 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 فیلم‌های آخرالزمانی از لحظه انفجار مهیب بیروت 🔻 تصاویر به خوبی میزان خسارت‌ها را نشان می‌دهد
💔 . قابل توجه دوستانی که برای ابراز همدردی با لبنان فحاشی کردند خبر رسیده چند نفر اروپایی هم بین کشته‌ها هستند! سریع شمع و استوری‌هاتون و آماده کنین.. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 می‌گفت: ملیحه..! ما یه نگاه کردن داریم یه دیدن من تویِ خیابون شاید ببینم اما نگاه نمی‌کنم.. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_91 دانیال چند ضربه به در زد و وارد شد. لبخند رویِ لبهاش جا خشک کرد ( چه عجب ب
گیج و منگ به درخواستهایِ در گوشیِ فاطمه خانم و نگاههایِ پر نگرانیِ دانیال، لبیک گفتم و رویِ دورترین مبل از حسام نشستم. استرس و سوالهایِ بی جواب، رعشه ایی پنهانی به وجودم سرازیر کرده بود. در مجلس چشم چرخاندم. حسام متین و موقر مثله همیشه با دانیال حرف میزد و میخندید. پروین و فاطمه خانم پچ پچ میکردند و منِ بی خبر از همه چیز، زل زده بودم به جعبه ی شیرینی و دسته گلِ رویِ میز. امیرمهدی برایِ تمامِ شب نشینی هایِ دوستانه اش، چنین کت شلوارِ شیک و اتوکشیده ایی به تن میکرد؟ یا فقط محضِ شکنجه ی من و خودنمایی خودش؟ بی حرف و پرتنش مشغولِ بازی با انگشتانم شدم. هر چه بیشتر میگذشت، تشنج اعصابم زیادتر میشد. این جوانِ خوش خنده یِ شیک پوش، امروز پتک به دستم داد تا خودم را خورد کنم و وقتی مطمئن شد، بی خیالِ حالم همانجا درست وسطِ حیاتِ امامزاده رهایم کرد و حالا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، با همان ژستهایِ سابق دلبری میکرد. اینجا چه میخواست؟ آمده بود تا له شدنم را بیند و گوشزد کند که هیچ چیز برایم نمانده؟ عصبی انگشتانم را فشار میدادم و اصلا چرا باید در جمعشان مینشستم؟ از جایم بلند شدم که همه به جز حسامِ عهد بسته با زمین، در سکوتی عجیب سراسر چشم شدند برایِ پرسیدن دلیل البته بدونِ بیان کلمه ایی. و من با عذرخواهی، عازمِ اتاق شدم. این روزها چقدر دلم ناز و ادا داشت و چشمانی که تا چند وقت پیش معنی گریه را نمیفهمید، بی وقفه بغض را تبدیل به اشک میکرد. رویِ تخت نشستم و زانو بغل کردم. بغضِ عقده شده در سینه ام، ترکید و نرم نرم باران شد بر گونه ام. درد داشت شکستنِ غرور از کشیده شدن ناخن هم دردناکتر بود. دوست داشتم جیغ بزنم و آن جوانِ متکبرِ بیرونِ اتاق را به سلابه بکشم. اشک ریختم و گریه کردم و با تموم وجود در دل ناسزا نثار خودمو خواستنم کردم که هنوزم پر میکشید برایِ آن همه مردانگی در پسِ پرده یِ حیا و نجوایِ قرآنی اش.. ناگهان چند ضربه به در خورد. مطمئن بودم که دانیال است. آمده بود یا حالم را بپرسد یا دوباره خواهش کند تا به جمعشان بپیوندم. نمیدانست.. او از هیچ چیز مطلع نبود.. از قلبی که حالا فرقی با آبکشِ آشپزخانه پروین نداشت. جوابش را ندادم. دوباره به در کوبید. چندین و چند بار.. سابقه نداشت انقدر مبادی آداب باشد. لابد دوباره حسِ شوخی های ِ بی مزه اش گل کرده بود. کاش برای چند ساعت کلِ دنیا خفه میشد. وقتی دیدم نه داخل میشود و نه دست از کوبیدن به درب برمیدارد، با خشم به سمتش دویدم و زیر لب درشت گویان، درب را بازش کردم. (چته روانی.. جایی که اون دوستِ ....) زبانم در دهان باز خشکید. ابرویی بالا انداخت و سعی کرد لبخندِ پهنش را جمع کند. (میفرمودین.. میشنوم.. داشتین میگفتین جایی که اون دوستِ .... دوستِ؟؟  دوستِ چی؟؟؟) آّب دهانم را با تعجب و خجالت قورت دادم. او اینجا چه میکرد؟ انگار قرار نبود که راحتم بگذارم این حسامِ امیر مهدی نام.. نهیبی به خود زدم.. خجالت برایِ چه؟؟ باید کمی گستاخ میشدم.. شاید کمی شبیه به سارایِ آلمان نشین (با اجازه ی کی اومدی اینجا؟) سرش پایین بود (با اجازه ی دانیال اومدم تا پشت در اتاقتونو در زدم.. بعدشم که خودتون باز کردین.. و تا اجازه صادر نکنید داخل نمیام.) خوب بلد بود زبان بازی کند (چیکار داری؟) چشمانش را بست (خواهش میکنم اجازه بدین بیام داخل.. زیاد وقتتونو نمیگیرم.. فقط چند کلمه حرف..) مقاومت در برابر ادبی که همیشه خرج میکرد کمی سخت بود. روی تخت نشستم و داخل شد. در را کمی باز گذاشت و با فاصله از من گوشه ی تخت جای گرفت. خاطراتِ اولین دیدارش در این اتاق مقابل چشمانم سبز شد.. بیهوشی.. تصویر تار این جوان.. بیمارستان.. سرطان.. نجوایِ قرآن.. خانه.. آینه.. اولین تماشایِ صورت بعد از شیمی درمانی.. قفل شدنِ در اتاق.. شکستنِ آینه.. قصد خودکشی.. شکسته شدنِ در.. ورود حسام.. درگیری.. خون.. زخم رویِ سینه اش.. راستی چه بر سر کلید این اتاق آورده بود؟ (کلید اتاقمو چیکار کردی؟) گوشه ابرویش را خاراند (پیش منه..) ابرو در هم کشیدم و دست جلو بردم (پسش بده..) لبهایِ متبسمش را در هم تنید (جاش پیش من امنه.. نگران نباشید..) این مرد زیادی از خود متشکر نبود؟  ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست ... 💞 @aah3noghte💞