eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۲۶۴) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِا
✨﷽✨ (۲۶۵) وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ و مَثل كسانى كه اموال خود را در طلب رضاى خداوند واستوارى روح خود انفاق مى‌كنند، همچون مَثل باغى است كه در نقطه‌اى بلند باشد (واز هواى آزاد بحدّ كافى بهره بگيرد) وباران‌هاى درشت به آن برسد وميوه‌ى خود را دو چندان بدهد. واگر باران درشتى نبارد، باران‌هاى ريز و شبنم (ببارد تا هميشه اين باغ شاداب و پر طراوت باشد.) و خداوند به آنچه انجام مى‌دهيد، بيناست. 🔊 پیام ها - اگر هدف، تحصيل رضاى خداوند ورشد و كمال روحى باشد، كارها بارور مى‌شود. «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ ... فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ» - اخلاص، ساده بدست نمى‌آيد، بايد به سراغ آن رفت. «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» - كارهاى خالص، همچون مزرعه‌اى در نقطه‌اى مرتفع است كه از خرابى سيل محفوظ است. «بِرَبْوَةٍ أَصابَها» - اگر هدف خدا باشد، از جلوه‌ها و جمال‌ها هم محروم نمى‌شويم. مخلصين در جامعه محبوب‌تر از رياكارانند. «جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ» انفاق خالص، همانند مزرعه‌ى در دامنه كوه وزمين مرتفع است، كه همه مردم آنرا مى‌بينند واز آن لذّت مى‌برند. - مهم‌تر از امكانات، بهره‌گيرى از امكانات است. بارانِ ريز يا درشت مهم نيست، مهم آن است كه زمين بتواند آن را جذب كند. «فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 از‌بین‌اون‌ھمه گناهی که کردم؛ کدوم و‌میبخشی؟!💔 ﴿ان‌الله یغفر‌ الذنوب‌ جمیعا﴾ همشوتو‌فقط‌بیا(: ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم ابواحمد! هرچی زور زدیم تهران بیایم معراج شهدا و برای آخرین بار ببی
💔 یادمه از شهدای دفاع مقدس یه روایت هایی می‌شنیدم که با عقل ناقص خودم و با حساب دو دوتا چهارتای دنیا خیلی جور در نمیامد !!! مثلاً اینکه شهید اومده و زیر کارنامه دخترش رو با خودکار قرمز امضا کرده و دل دختر رو که خیلی گرفته بوده باز کرده و... از این قبیل اتفاقات به وفور پیدا میشه و هست که چه تاثیراتی توی زندگی دنیایی ما چه مادی و چه معنوی میذارند !!!... عکس دوتا شهید رو می بینیم که برا دفاع از حرم عمه سادات جبهه سوریه رفتند و جونشون رو توی طبق اخلاص فدای ناموس خدا و اهل بیت کردند ... یادش بخیر جواد که شهید شد چند روز بعد ی پیام برام اومد که دلم رو سوزوند، به این مضمون که: فاطمه دختر کوچولوی شهید توی کوچه باهم بازی هاش بازی میکرده که میخوره زمین و حسابی دردش میگیره و شروع به گریه و ... هم بازیش میره مادرش رو صدا کنه و تا بیاد می بینند که دختر آروم شده !! فاطمه میگه مامان همین که خوردم زمین دیدم بابا جواد اومد و از روی زمین بلندم کرد و تا الانی که شما اومدید اینجا بود و گفت: فاطمه دخترم همیشه بابا جواد مراقبت هست و هیچ وقت تنها نمیشی و.... ادامه دارد... ✍به روایتِ ... 💞 @aah3noghte💞 ؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!🌸 به رسم امانت از عکس هایی استفاده میشه که خود شهید عبدالله زاده استفاده کردند👌
💔 عبدالعظیم در یکی از روزهای زیبای اردیبهشت ۱۳۴۹ در شهر نقنه از توابع شهرستان بروجنِ چهارمحال بختیاری به دنیا آمد. فقط ۱۲سال داشت و دانش آموز اول راهنمایی بود که با شروع جنگ، سنگر مدرسه را رها کرد و علیرغم مخالفت های خانواده و مسئولام به خاطر سن کمش، خود را به جبهه ها رساند. در اولین حضورش وارد گردان تخریب شد و با تلاش و خدمات زیاد مورد توجه فرماندهان قرار گرفت. در همان مرحله اول از ناحیه دست مجروح شد و در بیمارستانی در تهران بستری شد. پس از بهبودی نسبی با وجود مخالفت دوباره خانواده و مسئولان برای آخرین بار عازم جبهه های غرب شد. در عملیات والفجر۴ در حالی که پیشاپیش رزمندگان در حال بازگشایی محور عملیاتی و خنثی کردن مین ها بود به شدت مجروح شد و به اسارت نیروهای عراقی درآمد. او را در بیمارستان الرشید بستری کردند اما با توجه به شدت جراحات وارده و شکنجه های نیروهای بعثی در هفتم آذر ۱۳۶۲ در همان بیمارستان غریبانه به شهادت رسید. پیکر عبدالعظیم را در همان مکان دفن کردند و بیست سال بعد پیکر او وارد ایران شد و در مراسمی باشکوه، تشییع و در زادگاهش به خاک سپرده شد. ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_پنجاه_و_نه جراحت گلو و تار های صوت
✨ انتشار برای اولین بار✨

  


جراحت گلو و تار های صوتی
راوی: مادرشهید


.... طبق معمول بچه ها زیر لب ذکر می گفتند و ایه ی وجعلنا... را زمزمه می کردند.

تاریکی محض بود؛ به گونه ای که حتی فاصله ی یک متری خودمان را هم نمی دیدم. منطقه تقریبا سنگلاخ و کوهستانی بود و حرکت در این شرایط کار ساده ای نبود. با نزدیک شدن به دشمن شرایط حساس تر هم می شد.


من کفش ورزشی پایم کرده بودم که کمی گشاد بود. موقع راه رفتن، سنگریزه ها از کنار پا به داخل کفش می ریخت و اذیتم می کرد و نمی گذاشت به دقت قدم بردارم.

به اولین کمین دشمن نزدیک شده بودیم. ستون در تاریکی محض و در نهایت سکوت پیش می رفت.


حرکت حساس تر و آهسته تر شد. چند سنگریزه زیر پایم تکان خورد و سر و صدایی ایجاد کرد. محمدحسین ستون را نگه داشت. او می دانست سر و صدا به خاطر کفش های من است. 


سرش را برگرداند و آهسته گفت :«عباس! مواظب باش سنگریزه ها زیر پایت صدا نکند! عراقی ها همین حال بالای سرمان هستند.» گفتم :«چشم! بیشتر مراقبت می کنم.» حرکت آهسته تر شده بود ، تجهیزات را محکم گرفته بودیم که یک وقت تکان نخورند و سر و صدا ایجاد نکنند.


آهسته از پایین اولین کمین عراقی ها گذاشتیم و وارد شیاری شدیم. دیگر در دل دشمن بودیم، کوچک ترین اشتباه می توانست غیر قابل جبران باشد. 


دو سنگر کمین عراقی ها دو طرف شیار بالای سرمان بود. 
همچنان با احتیاط تمام جلو می رفتیم. محمدحسین کنار بوته ی بزرگی توقف کرد و ستون پشت سرش، ایستاد. سرش را به طرف ما برگرداند و خیلی آهسته گفت:« مواظب باشید! عراقی ها وسط این بوته یک مین منور کار گذاشته اند.»


محمدحسین آن مین را در شب های قبل شناسایی کرده بود. به آرامی و با دقت بسیار از بوته گذشتیم. دیگر نزدیک میدان مین رسیده بودیم. سمت راست و به فاصله ی بیست متر، سر پیچِ شیار دیگر، چند عراقی مشغول گفتگو بودند. ما فقط صدای خنده و قهقهه شان را می شنیدیم.


ستون همان جا نشست. محمدحسین تخریب چی را داخل میدان مین فرستاد و گفت :«برو ببین وضع از چه قرار است و تا کجا می توانیم پیش برویم .»

چهار طرفمان سنگر کمین عراقی بود، یعنی کاملا تو دل دشمن بودیم. تخریب چی جلو رفت و وارد میدان مین شد.

من دوربین دید در شب را برداشتم و او را نگاه کردم. داخل میدان فقط چند رشته سیم خاردار وجود داشت. هیچ مینی به چشم نمی خورد. تخریب چی بعد از چند دقیقه برگشت. 

محمدحسین گفت :«چه خبر؟»
تخریب چی جواب داد:« توی میدان، هیچ مینی نیست، فقط سیم خاردار کشیده اند.»

محمدحسین گفت :«خودم هم باید ببینم.» و بلند شد و همراه تخریب چی جلو رفت. هنوز یکی، دو دقیقه از رفتن آن ها نگذشته بود که ناگهان صدای انفجار شدیدی به همراه شعله ی بزرگی به هوا بلند شد. 
برای لحظاتی همگی سر جایمان میخکوب شدیم. نفس ها توی سینه هایمان حبس شده بود. نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده است. صدای ناله ی تخریب چی را شنیدیم و صدای محمدحسین را که مرتب سرفه می کرد....


... 
...



💞 @aah3noghte💞


 
شهید شو 🌷
💔 جواد این طوری بود. حالتی داشت که حواسش به همه جا بود. بیخیال چیزی نمی شد. انگار هر اتفاقی می افتا
💔 ڪنار تو همان مفزع الملهوفین است پناهگاه دلسوخته ها همان جایی ڪه خدا زیاد است.... همان جایی ڪه بخاطر تو بهشت است.... دلتنگم رفیق...💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 اهل بخور و بخواب هم بودند... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ⏪👌 #چله_دورزدن_شیطون 🗓 روز بیست و پنجم سلام همسفر.... خدا قوت☺️ حال و روز دلت چطوره ؟ ان شاءا
💔 ⏪👌 🗓 روز بیست و ششم سلام دوست خوبم.☺️ ❤️هوای دلت چطوره؟ آفتابی؟ ابری؟ بارونی؟ طوفانی؟ تو هر شرایطی که هستی ؛ مطمئن باش یکی تکیه گاهته که اسمش خداست، و هیچ وقت تنهات نمیذاره💞 👈از این روزهای پربرکت واسه نزدیک شدنت به خدا استفاده کن. 🔆امروز دو تا برنامه داریم 🔰 برنامه اصلیمون دیدن نعمتهای خداست..✅ ریز و درشتاش.. از سلامتی گرفته تا وجود عزیزانمون... داشتن فهم و درک و همه اون چیزهایی که باعث شدن تا ما به اینجا برسیم❗️ اگر این نعمتها نبودن حال ما چطور بود❓ بابت هرکدومش یه تشکر ویژه و حسابی کنیم..✅👌 🔰برنامه دوم ما توجه ویژه به خونواده ست 💝 مهربونی کنیم✅ امروز روز توجه ویژه به خونواده س هرچقدرم روزای قبل نشد مهربون باشیم امروز تو خونه جبران کنیم😍 (بزار تعجب کنن☺️) سرافراز باشی....✌️ فراموش نشه👌 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آه‍... اینجا گل هایش از خون رنگ‌گرفته و از مناجات ، بو ...🥀 #شهیدآوینے. . . پ.ن: برای آنچه
💔 ‍... وصیت کرده بود از طرف او به امام خمینی ره بگویند: آقای خمینی! خیلی ها شما رو دیدند و خریدند ما ندیده شما رو خریدیم... ✍ همون که با شاه غذا می خورد اما راضی نشد به فرزند فاطمه، اهانت کنه و همین ادبش، او را چون حُر، عاقبت بخیر کرد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 شیرین تر از نـامِ شما، امکان ندارد مخروبه باشد هر دلی جانان ندارد جـانِ مـن و جـانـانِ مـن ، مهـ
💔 🌱امروز دل طراوت بــاران گرفته است عطروهوای نرگس وریحـان گرفته است... 🌱شاید دوباره دل شده زوار جـــــمـکــران یا تذکره زمنجی قـــــــــــرآن گرفته است... 🌱آن یوسف غریب که در چاه غیبت است از غفلت ما سر به گریبان گرفته است... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 شکر کنیم به خاطر همه حسای خوبی که هر لحظه داریم😌♥️ خدایا شکررررت🤍
💔 🍃 🌸ربَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا 🌸 ‌ 🍃 پروردگارا! صبر و شکیبایی بر ما فرو ریز ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ⏪👌 #چله_دورزدن_شیطون 🗓 روز بیست و ششم سلام دوست خوبم.☺️ ❤️هوای دلت چطوره؟ آفتابی؟ ابری؟ بارو
💔 ⏪👌 🗓روز بیست و هفتم سلام دوست خوب خدا 😊 روز و روزگارت بخیر🌺 امروز هم برای پیچوندن شیطون برنامه داریم ☺️ فقط پایه باش رفیق.. امروز می‌خوایم قول بدیم به خدا که 🔍 حواسمون به بودنش هست❗️ ☀️امروز می‌خوایم بنده ی حرف گوش کن خدا باشیم ! هرچی خدا بخواد هرچی خدا بگه ما بگیم چششششم!!!😍 🔰امروز فقط برای رضایت خدا ✅ حرف می‌زنیم ✅ نگاه میکنیم ✅ گوش میکنیم یادم بمونه: 💢اول| (الحمدلله) برای نعمتهاش 💢دوم| (استغفرالله) برای گناهام خدا پشت وپناهت🌺 فراموش نشه👌 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 + من: شهدا شرمنده م _ شهدا: پس کِی شرمندگیتون تموم میشه!!! هنوز وقتش نرسیده، به جای بودن ، باشیم؟ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥 | نماز قضاشده‌ی محسن ♨️ روی نماز صبح‌هایش خیلی حساس بود 🔰 مجموعه کلیپ‌های برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۲۶۵) وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْض
✨﷽✨ (۲۶۶) أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فِيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ‌ آيا كسى از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما وانگور داشته كه از زير درختان آن نهرها در جريان وبراى او در آن (باغ) از هر گونه ميوه‌اى وجود داشته باشد ودر حالى كه به سن پيرى رسيده وفرزندانى (كوچك و) ضيعف دارد، گردبادى همراه با آتش سوزان به آن باغ بوزد و باغ را يكسره بسوزاند. اين چنين خداوند آيات را براى شما بيان مى‌كند تا شايد انديشه كنيد. ✅ نکته ها انسان هنگامى كه پير و عيالمند شد، توان توليدش از بين مى‌رود، ولى نياز و مصرفش شديد مى‌شود. حال اگر منبع درآمدش نيز نابود شود، به ذلّت كشيده مى‌شود. انسان در قيامت، از يك‌سو توان عمل صالح ندارد و از سوى ديگر نيازش شديد است. در اين حال اگر كارهاى صالحش با منّت وريا محو شده باشد، به چه ذلّتى مى‌رسد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: هركس «لا اله الا الله» بگويد به واسطه آن كار، درختى در بهشت براى او كاشته مى‌شود و همچنين است هركس «الله اكبر» بگويد. شخصى به پيامبر گفت: پس درختان ما در بهشت بسيار است! حضرت فرمودند: آرى، به شرط آنكه آتشى به دنبال آن نفرستيد و آن را نسوزانيد. 🔊 پیام ها - خودت را به جاى ديگران بگذار تا مسائل را خوب درك كنى. «أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ ...» - از مثال‌هاى طبيعيى كه زمان و مكان و عصر و نسل در آن اثر نمى‌گذارد، استفاده كنيم. «جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ ...» - منّت و آزار بعد از انفاق، همچون باد سوزانى است بر باغى سرسبز، و آتشى بر بوستانى خرّم. «فَاحْتَرَقَتْ» - رشد يافتن، تدريجى است، ولى تخريب و حبط عمل در يك لحظه است. «فَأَصابَها إِعْصارٌ فِيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ» - مثال‌هاى قرآن، براى فكر كردن است. «لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 روزی که نفاق در توهم پیروزی غرق شد و خواب عمیق متوهمان فروغ جاویدان در ننگی جاویدان تبدیل به کابوسی ابدی شد!!! عملیات مرصاد در صبح روز ۵ مرداد با رمز "یا علی ع" و به فرماندهی سپبهد علی صیاد شیرازی آغاز شد تا عملیات فروغ جاویدان را بی فروغ و ناکام کند و حسرت رسیدن به حکومت را بر دل منافقین بگذارد. خون بهای این عملیات تقدیم بیش از ۴۱۲ شهید "۳۰۴ نفر ایرانی و ۱۰۸ نفر شهدای غیر ایرانی و ازجمله یک شهید اروپایی " به انقلاب اسلامی شد. گرامی می داریم یاد و خاطره ۶۸ شهید استان سمنان را که برای خنثی‌کردن فروغ جاویدان جان خود را در طبق اخلاص نهادند. نام و یادشان همواره بر پیشانی سترگ این مرز و بوم و دفتر خونین انقلاب اسلامی به یادگار خواهد ماند... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ای برادر کجا می روی؟!!!!!! کمی درنگ کن!!!!!!! آیا با کمی گریه و یک فاتحه شما بر مزار من و امثال من ، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم از یاد خواهی برد یا نه؟؟!!! ما نظاره گر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم یادمه از شهدای دفاع مقدس یه روایت هایی می‌شنیدم که با عقل ناقص خود
💔 ...ادامه قسمت قبل ابو احمد هم ی دختر داشت که بار شیشه داشت !! وقتی که خبر شهادت رو دادن به خانوادش خانواده تصمیم گرفتند که خبر رو به دخترش ندن که ی موقع برا بچه اتفاقی نیافته!! برا همین ی هفته زودتر از وقت معلوم می برن بیمارستان و با دکتر صحبت میکنند که بچه رو با عمل بدنیا بیارند !! بعد عمل و توی خواب ابو احمد میاد پیش دخترش و میگه دخترم ، بابا به آرزوش رسید و شهید شد !!! خبر شهادت خودش رو به دخترش داد😢😢😢 صبح که مادر اومد بالاسر دختر! لب باز میکنه و میگه مامان بابا رو دیدم و میدونم که بابام شهید شده خودش خبر رو بهم داد... و اما امام حسین ماهم ی دختر داشت که ... نوکر راه مولاش رو میره... مولا هم هوا نوکرش رو داره ... ۳ شهید در یک قاب❤️ ✍به روایتِ ... 💞 @aah3noghte💞 ؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🌷 صیاد دلها فرمانده عملیات گوشه ای از ولایت پذیری ایشان شهادت توسط منافقین کوردل و نحوه انتقام گرفتن سبزپوشان سپاه از قاتلان برادر ارتشی بخشی از سخنرانی با موضوع مولفه های یک فرمانده از منظر شهید باقری مشاهده فایل کامل👇 📌 aparat.com/v/vriHF 🌷به یاد فرمانده عملیات غرورآفرین مرصاد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🍃میدونیدآدماچرا ریا میکنن؟'🔍'..͜ چون‌ازمتن، لذت نَبُردن‌میخوان‌ ازحاشیه ها لذت‌بِبَرن'🕳'..͜ 🍂ازخودِقرآن‌📖خواندن‌لذت‌ببرید نه‍‌ازتشویق‌مردم‌که‍‌'📡'..͜ داری‌خوب‌قرآن‌میخونی‍'📓'..͜ ☘ازخودِنمازخوندن‌ لذت‌ببرید'🔭'..͜ نه ‍‌ازتعریف‌دیگران!'🎥'..͜ 🌙 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_شصت جراحت گلو و تار های صوتی راوی:
✨ انتشار برای اولین بار✨

  


جراحت گلو و تار های صوتی
راوی: مادرشهید



....صدای ناله ی تخریب چی را شنیدیم و صدای محمدحسین را که مرتب سرفه می کرد. با عجله بلند شدیم و به طرف آن ها دویدیم.

 محمدحسین همین طور که سرفه می کرد به ما رسید. هر چه می خواست جلوی سرفه اش را بگیرد، نمی توانست. نگاه کردم، ترکش زیر گلویش خورده بود. مانده بودیم چه کنیم! در آن شرایط حساس و در  دل دشمن چطور جلوی صدای محمدحسین و تخریب چی را بگیریم.

عراقی ها در فاصله ی بیست متری ما بودند. صدای انفجار و شعله های آتش را حتما دیده بودند، ناله های تخریب چی و صدای سرفه های محمدحسین هم خیلی بلند بود.

 الان بود که روی سرمان خراب شوند. همگی آیه ی و جعلنا... را می خواندیم. محمدحسین به طرف تخریب چی اشاره کرد. من و حمید بالای سرش رفتیم، کنار سیم خاردار روی زمین افتاده بود. ظاهراً مین منفجر شده پایه دار بود، یعنی یک چیزی مثل مین سوسکی. این مین چهل سانتی متر از سطح زمین فاصله دارد و از چهار طرف به وسیله ی سیم، تله شده بود. 


منطقه، کوهستانی بود و آب باران میدان مین را شسته بود. مین هم کج شده و سیم تله روی زمین افتاده بود؛ به همین سبب تخریب چی بدون اینکه متوجه شود، پایش را روی سیم گذاشته بود و مین منفجر شده بود و یک ترکش به مچ پای تخریب چی و یک ترکش هم زیر گلوی محمدحسین اصابت کرده بود.


به کمک حمید مظهری صفات سعی کردیم تا تخریب چی را از میدان مین خارج کنیم. قمقمه ی تخریب چی لای سیم خاردار گیر کرده بود. وقتی او را کشیدیدم، سر و صدای قمقمه و سیم خاردار هم به بقیه ی صداها اصافه شد.
حسابی ترسیده بودیم.


هر لحظه منتظر بودیم تا عراقی ها بالای سرمان برسند. مات و مبهوت تلاش می کردیم تا هر چه سریع تر از منطقه خارج شویم.

همه اسلحه ها را از روی شانه برداشته بودیم و در حالی که از ضامن خارج بود به دست گرفته بودیم. در همین موقع بلدچی که از همه بیشتر ترسیده بود راه افتاد که از شیار بالا برود و فرار کند. حمید با عجله دوید و پایش را گرفت و کشید پایین. گفت :«کجا می خواهی بروی؟»
بلدچی گفت :«می خواهم بروم بالا، عراقی ها الان می رسند.»


حمید گفت :«بالا بروی بدتر است، یک راست می روی توی شکمشان. همین جا بمان، الان همه با هم می رویم.» و رو کرد به من و گفت :«تو مواظب این بلدچی باش، یک وقت راه نیفتد برود تا من به بچه ها برسم!»


من آمدم کنار ایستادم. حالا هم باید مواظب بلدچی باشم که فرار نکند و کار دست خودش و ما ندهد و هم مواظب اطراف که عراقی ها نرسند و هم حواسم به بچه ها باشد که ببینم چه می کنند.

حمید بالاخره موفق شد تا تخریب چی را از لای سیم خاردار بیرون بکشد. فرصت کمی داشتیم، باید هر چه سریع تر به عقب بر می گشتیم.


 حمید به محمدحسین و تخریب چی کمک کرد تا راه بیفتد. من هم از پشت سر حواسم به بچه ها، بلدچی و عراقی ها بود. در برگشت دوباره به همان بوته ای رسیدیم که وسطش مین منور بود.


حمید خم شد و دستش را بالای سیم تله گرفت. بچه ها یکی یکی از روی سیم رد شدند. از شیار که عبور کردیم ، تازه وارد یک کفی شدیم. همه با هم و از ته دل ایه ی وجعلنا... را می خواندند. خیلی عجیب بود، هنوز هیچ کس به تعقیب ما نیامده بود....



... 
...



💞 @aah3noghte💞