eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت133 پشت چراغ
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



آرام و محطاط قدم برمی‌دارد. جوان ریزجثه و ریزنقشی ست با قد متوسط. پیراهن خاکی‌رنگش به تنش زار می‌زند.

چند قدم که جلوتر می‌آید، دست می‌اندازم و گردنش را می‌گیرم؛ انقدر محکم که تعادلش بهم بخورد.

تمام وزنش روی من می‌افتد؛ اما چون جثه کوچکی دارد، به راحتی کنترلش می‌کنم.

همان‌طور که احتمال می‌دادم، مسلح است. اسلحه‌اش را از پشت کمرش بیرون می‌کشم و قرار می‌دهم روی سرش. 

غافل‌گیر شده و به طور ناشیانه‌ای تلاش می‌کند دستان من را از دور گردنش باز کند.

هلش می‌دهم داخل یکی از دستشویی‌ها و داد می‌زنم: 
- دستاتو بذار رو سرت!

اطاعت می‌کند. اسلحه را زیر گلویش می‌گذارم. انقدر تند نفس می‌زنم که تمام دنده‌هایم درد گرفته است.

با این وجود می‌گویم:
- تو کی هستی؟ چرا دنبالم بودی؟

- م... من... نمی... دو...

بلندتر داد می‌زنم: پرسیدم چرا دنبالم بودی؟

ترسیده. موهای سیاه و لَختش ریخته روی پیشانی‌اش و دانه‌های درشت عرق، میان ته‌ریش کم‌پشتش برق می‌زنند. 

بریده‌بریده می‌گوید:
- آ... آقا... م... من... دنبال... ش... شما... ن... نبودم...

گردنش را بیشتر فشار می‌دهم:
- چرت نگو! منو خر فرض کردی؟ حواسم بهت بود، مسلح هم که بودی!

بیشتر می‌ترسد و وا می‌رود. فهمیده که دروغ گفتن فایده ندارد.
تکانی به اسلحه زیر گلویش می‌دهم:
- منو می‌شناسی نه؟

سرش را کمی بالا و پایین می‌کند که یعنی بله.

می‌گویم:
- پس می‌دونی با کسی که تعقیبم کنه شوخی ندارم. خیلی راحت می‌کشمت و جنازه‌ت رو میندازم همین‌جا، اسلحه خوشگلت هم مال من می‌شه! پس جوابم رو بده!

- ب... باشه...

- خب؛ چرا دنبال منی؟

- منو... ح... حاج... ر... سو... ل... ف... فرستاده...
نام حاج رسول کمی تکانم می‌دهد؛ اما ممکن است بلوف زده باشد.🤨

برای همین تعجبم را به روی خودم نمی‌آورم:
- حاج رسول کیه؟ چی می‌گی؟ درست حرف بزن!

- به... خدا... راست... می‌گم... آ...قا... آخ! شما که... حاج... رسول رو... می‌شناسید...

با لوله اسلحه به چانه‌اش فشار می‌آورم:
- برگرد و دستات رو بذار به دیوار!

برمی‌گردد و دستانش را روی دیوار می‌گذارد. یک دور بازرسی بدنی‌اش می‌کنم؛ اما بجز همین اسلحه، سلاح دیگری ندارد. 

گوشی‌اش را از جیب شلوارش بیرون می‌کشم؛ یک گوشیِ نوکیای قدیمی. می‌گوید:
- می‌تونین همین الان به حاجی زنگ بزنین و بپرسین.

دستم را می‌گذارم پشت سرش و پیشانی‌اش را به دیوار فشار می‌دهم:
- حرف نزن!

موبایل جوان در دستم می‌لرزد و صفحه‌اش روشن و خاموش می‌شود.

شماره ناشناس است.

مردد و درحالی که اسلحه را روی سر جوان گذاشته‌ام، تماس را وصل می‌کنم و منتظر می‌شوم کسی که پشت خط است حرف بزند.

- معلومه کجایی پسر؟ مگه نگفتم هر نیم‌ساعت به من خبر بده؟ الان کجایی؟ عباس کجاست؟

این... این صدای حاج رسول است!

مغزم قفل می‌کند. چرا حاج رسول برای من بپا گذاشته؟

سعی می‌کنم به خودم مسلط شوم و می‌گویم:
- چرا برای من بپا گذاشتی حاجی؟

حاج رسول چند لحظه سکوت می‌کند؛ انگار دارد ذهنش را برای پاسخ به من آماده می‌کند و بعد می‌گوید:
- برای حفاظت از جون خودته عباس. اون بنده خدا  توئه. الان کجاست؟ بلایی که سرش نیاوردی؟

دستم شل می‌شود و اسلحه را پایین می‌آورم.

جوان با ترس و لرز، دستش را از دیوار برمی‌دارد و می‌چرخد به سمت من.

وقتی می‌بیند کاری نمی‌کنم، ترسش می‌ریزد و عرق پیشانی‌اش را پاک می‌کند.
به زحمت خشمم را کنترل می‌کنم تا احترام حاج رسول را نگه دارم:
- حاجی مگه من بچه‌م؟ فکر کردین خودم نمی‌تونم از خودم مراقبت کنم؟ اصلا می‌شه بپرسم از کدوم خطر دارین منو محافظت می‌کنین؟

- همونی که نزدیک بود توی دمشق بکشدت. بگو ببینم، بلایی که سر محافظت نیاوردی؟

از خشم نفسم را بیرون می‌دهم:
- نه... ولی نزدیک بود بیارم.

می‌گوید:
- اینطوری نمی‌شه، بیا حضوری صحبت کنیم.

- چشم... میام.

و گوشی را قطع می‌کنم. هنوز نفس‌نفس می‌زنم و سینه‌ام می‌سوزد.

موبایل و اسلحه را که به جوان تحویل می‌دهم، با چشمان وحشت‌زده نگاهم می‌کند:
- آقا... لباستون!

نگاهی به پیراهن خاکستری‌ام می‌اندازم که یک دایره قرمز روی آن ایجاد شده و کم‌کم بزرگ‌تر می‌شود.

دستم را می‌گذارم روی لکه خون. حتما زخمم خون باز کرده است.


...
...



💞 @aah3noghte💞
💔 ، فصل روییدن جوانه‌های عاشقانه زیستن و ماه شست‌وشوی دل و جان از زنگارهای گناه و غفلت و آماده شدن برای ورود به ضیافت‌الله اعظم است. کسانی که دل در گرو محبت خدا نهاده‌اند، لحظه‌شماری می‌کنند تا با ورود به ماه رجب و بهره‌مندی از برکات آن، به درک فیوضات ماه عظیم شعبان موفق شوند و پس از آن بتوانند مدال لیاقت ورود به ضیافت الهی در ماه رمضان را دریافت کنند. رعایت‌کنندگان حرمت ماه رجب و عاملان به اعمال آن را «رجبیون» می‌نامند. همانا که در قیامت فرشته‌ای ندا می‌دهد: «أین الرجبیون»؟ کجایند افرادی که ماه رجب را محترم شمرده و اعمالی از آن را انجام داده‌اند.... علیه السلام ... 💞 @aah3noghte💞
4_5850373140852509125.mp3
4.15M
💔 (ع) 💐شب اول رجب، دل من بی‌تابه 💐که شب تولدِ، نوه‌ی اربابه 🎤 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بعد از شهادتش، سردار حاجی زاده، فرمانده هوافضای سپاه گفت: "جواد موتور محرّک فرماندهان ما بود. هر
💔 امر به معروفش فقط برای کوچه و خیابان نبود و حواسش به داخل خانه هم بود. درباره حجاب یا انتخاب دوست هایشان تذکر می داد. نه اینکه با بداخلاقی بگوید، حالتش بود. مثل یک برادر صحبت می کرد. همه جوانب کاری که میکردند را می گفت تا حرفش اثر کند. البته روی ها بیشتر حساس بود. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... #ماه_رجب و شعبان و رمضان که می رسد آدم دیگر مطمئن می شود به رحمت خدایی که #بهانه می تر
💔 ... ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﯾﻪ نفر ﻣﯿﺮنجی... ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪیش... ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ میمونه... ﮐﯿﻨﻪ ﻧﯿﺴﺖ... ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﺧمه... 💔 ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻣﺜﻞ ﻗﺒﻞ ﺑﺸﻪ..! ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯽ و ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺑﮕﯽ ﻧـــﻪ... ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺳﺖ! ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﻂ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯿﺶ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ..! ﯾﻪ ﭼﯿﺰ سنگين مثل... "ﺣــــﺮﻣـــــﺖ" حالا فکر کن اگه اون کسی که ازت برَنجه کسی باشه که و رو فدای تو ، امنیت و جوونیت کرده باشه ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 عمری که با تو می گذرد سال ها خوش است اما بدون لطف تو یک دم عزیز نیست #صلےالله‌‌علیڪ‌یااباعبدال
💔 با همین سوز که دارم بنویسید حسين هرکه پرسید ز يارم بنویسید حسين ثبت احوالِ من از ناحیه يِ ارباب است همه ی ایل و تبارم بنویسید حسين خانه ی آخرتم هست قدمگاه حبیب بر سر سنگ مزارم بنویسید حسين هرکه پرسید چه دارم دگر از دار جهان همه يِ دار و ندارم بنویسید حسين هیچ شعری ننویسید به روی کفنم با گِل ِ تربتِ یارم بنویسید حسين من دلم را ز شکیبایی زینب دارم همه يِ صبر و قرارم بنویسید حسين تا نپرسند ز من هيچ سؤال آن دو ملك به رويِ سينه ي زارم بنويسيد حسين گلشن و باغ و بهشتم بخدا روضه ی اوست همه يِ باغ و بهارم بنویسید حسين 💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ. من غایبِ همیشگیِ قرار عاشقیِ سحرهای تو ام... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 - رَفیقت گر خُدآ باشد ، هَوادارۍ - قَوۍ دارۍ...!! - بِسْمِ‌نٰامَت ؛ یٰارَفیٖقَ‌مَن‌لٰارَفیٖق‌لَھْ؛🌿' ــــ ـ‌ لٰااِلٰهَ‌اِلَّا‌اللهُ‌المَلِکُ‌الحَقُ‌المُبیٖن🤍ッ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 برای بی‌زبان‌های خجالتی، برای به‌لکنت‌افتاده‌ها از گناه‌های بزرگْ‌بزرگ، برای آنها که گریه گلویشان را می‌خورد ولی صدایشان در نمی‌آید هم جا هست؟ اگر زبانِ دلْ نبود، ما لال‌شده‌ها چه‌طور توی جمعِ خوب‌ها به تو می‌گفتیم: «دوستت دارم» ؟ بیرون، سرد و تاریک شده. ما را لا به لای خوب‌ها، هر گوشه‌ای بشود، جا کن. ما تا آخر ساکتیم.
💔 مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا دری رو که از روی برای شما باز کنه هیچکسی نمیتونه ببنده سوره فاطر-آیه۲ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏اللَّهُمَ عَجِّلْ فَرَجَ وَلِيِّكَ وَاجْعَلْ فَرَجَنَا مَعَ فَرَجِهِمْ ...
💔 🤲🏻 هر چی بیشتر اهل شکر باشی زندگی چیزای بیشتری واسه تشکر کردن بهت میده امتحان کنین!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 قمقمه پر از آب شهید کشف شده پس از ۴۰ سال در فکه؛ مصادف با سالروز ورود حضرت امام خمینی ره به کشور سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۰ پیکر مطهر شهید دوران دفاع مقدس در منطقه فکه کشف گردید.. نکته جالب توجه ای که هنگام تفحص این شهید عزیز قمقمه همراه شهید پر از آب بود. شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات 🌷 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‌‌ - تَصَدُقِتٰان♥️' اگر زمانھ ‌خُوش ‌ذوق‌ باشد ؛ در شبِ‌آرزوها جُز تُو را آرزو نمے‌کند. اگر تنها یک‌ آرزوۍِ مستجاب ‌داشتھ باشد؛ آن ‌را نذر ِآمدنِ‌ تو مےکند ؛ و بغل‌بغل ‌ستارھ✨˘˘! ‌از دستِ‌ آسمان‌ مےچیند. آرزوۍِ آسمانےام.☁️. ؛ تو آبےترین ‌تحقّق ‌خواسته‌هایم ‌هستی ؛ خلاصہ‌ۍ تمامِ‌ آرزوها ، و نهایتِ‌ هر آنچه خدا مےتواند ، براۍِ سعادتِ‌ اهلِ ‌زمین بخواهد ! ‹ لٰآنَجَٰآةَلَنَآإِلّآبِظُهُوْرِألْحُجَّة ›
شهید شو 🌷
💔 ازنیروهای‌حشدالشعبی‌بود. شعرسروده ی‌خودش‌را‌که‌برای‌ شهیدسلیمانی‌خواند، ازاوپرسیدم: حاج‌قاس
💔 حاج حسین یکتا: قلبش مُهر خورده بود که توی ولایت پذیری رسید به یه جایی که حضرت آقا میگه بشار اسد باید بماند؛ حاج قاسم میگه چشم! و این چشم گفتن، هشت سال خواب رو از چشمش میگیره. اینجوری دلبری از ولایت میکنه که حضرت آقا میگه دلم براش تنگ شده. ... اون وقت، وقتی دلبری از ولایت کردی، دلبری از همه میکنی... 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 به این فکر میکنم که امام اومد و انقلاب کرد و کشور و دنیا رو تغییر داد. اما خودش هیچوقت تغییر نکرد. چقدر محکم بودن قشنگه ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت134 آرام و م
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



نگاهی به پیراهن خاکستری‌ام می‌اندازم که یک دایره قرمز روی آن ایجاد شده و کم‌کم بزرگ‌تر می‌شود.

دستم را می‌گذارم روی لکه خون. حتما زخمم خون باز کرده است.

می‌گویم:
- چیزی نیست. بگو ببینم، اسمت چیه؟

مودب مقابلم می‌ایستد:
- کمیل.

چشمانم چهارتا می‌شود. دوباره می‌پرسم:
- چی؟

- کمیل آقا. اسمم کمیله.

صدای خنده کمیل را می‌شنوم که از شدت خنده روی زانوهایش خم شده:
- چیه؟ چرا تعجب کردی؟ انتظار داشتی توی دنیا فقط اسم یه نفر کمیل باشه؟

بعد راست می‌ایستد و می‌گوید:
- از الان به بعد باید شماره‌گذاری‌مون کنی. کمیل شماره یک و کمیل شماره دو. یا مثلا با نام پدر صدامون کنی!



و دوباره خنده‌اش شدت می‌گیرد.

به کمیلِ جوان می‌گویم:
- این چه طرز محافظته پسر جون؟ وقتی می‌بینی سوژه‌ت داره ضدتعقیب می‌زنه که نباید دنبالش بری!

سرش را به زیر می‌اندازد و لبش را می‌گزد:
- می‌دونم آقا، خیلی بد بود. ببخشید. آخه تازه‌کارم. هنوز چم و خم کار رو یاد نگرفتم.

- با بخشش من چیزی فرق نمی‌کنه. این مدل تعقیب و مراقبت، سر خودت رو به باد می‌ده که هیچ، ممکنه کلا یه عملیات رو لو بده.

گردنش را کج می‌کند و صدایش را پایین می‌آورد:
- شرمنده آقا. قول می‌دم دیگه تکرار نشه.

سرم را تکان می‌دهم و راه می‌افتم به سمت در سرویس بهداشتی.

دارم در این فضای دم کرده و گرم خفه می‌شوم.

هوای تازه و آمیخته با بوی بنزین که به مغزم می‌خورد، کمی حالم بهتر می‌شود.

جوان پشت سرم راه می‌افتد:
- آقا من تعریف شما رو خیلی شنیدم...

روی پاشنه پا می‌چرخم و نمی‌گذارم حرفش را کامل کند: 
- هیس!

دوباره سر به زیر می‌شود. دلم می‌سوزد بابت این که زدم توی ذوقش.

بازویش را می‌گیرم و صمیمانه فشار می‌دهم:
- ببخشید بابت امروز، خیلی اذیتت کردم.

لبخند ریزی می‌نشیند روی لب‌هایش و دست می‌کشد به پشت گردنش:
- نه آقا، اشکال نداره. حق داشتین.

چند قدم دیگر که برمی‌دارم، چشمانم سیاهی می‌روند و درد و سوزش زخمم انقدر زیاد می‌شود که متوقفم کند.

تلوتلو خوران، وزنم را روی دیوار می‌اندازم و چشمانم را روی هم فشار می‌دهم.

سرم کمی گیج می‌رود که احتمالاً بخاطر خون‌ریزی ست. 

کمیلِ جوان می‌دود به طرفم و شانه‌هایم را می‌گیرد:
- آقا! خوبین؟ چی شد؟

یک دستم را بالا می‌آورم و دست دیگرم را روی پانسمانم می‌گذارم:
- چیزی نیست. میرم خودم.

- رنگتون پریده. از زخمتون داره خون میاد. این‌طوری نمی‌تونین رانندگی کنین.

کمی برای گفتن حرفش دل‌دل می‌کند و با تردید می‌گوید:
- اگه اشکال نداره... من می‌شینم پشت فرمون، می‌رسونمتون بیمارستان.

نگاهی به لکه خون روی پیراهنم می‌کنم که بزرگ‌تر شده. 

سوئیچ ماشین را از جیبم در می‌آورم و به سمتش دراز می‌کنم.

لبخند می‌زند و دستم را می‌گیرد تا سوار ماشینم کند.

می‌گویم:
- خودم می‌تونم بیام.

حقیقتش این است که چشمانم درست نمی‌بینند و قدم‌هایم سنگین شده؛ اما نمی‌خواهم کسی فکر کند هنوز آمادگی جسمی انجام ماموریت را ندارم.

به هر بدبختی‌ای هست، خودم را به ماشین می‌رسانم و روی صندلی رها می‌شوم.

جوان راه می‌افتد. می‌گویم:
- موتورت چی؟

- اشکال نداره. بعد میام برش می‌دارم.

شرمنده‌اش می‌شوم.

...
...



💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 امر به معروفش فقط برای کوچه و خیابان نبود و حواسش به داخل خانه هم بود. درباره حجاب یا انتخاب دوس
💔 جوادِ ۳۰ ساله با نوجوان ۱۶ ـ۱۷ ساله رفیق میشد تا بیاوردش توی راه برایش وقت می‌گذاشت ... ✍ تا وقتی هر کدامیک از ما در برابر انحراف نوجوان های محله، در برابر مسجدگریزی هایشان، در برابر دوست های نااهلشان سکوت کنیم نباید توقع داشته باشیم بشیم...🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﯾﻪ نفر ﻣﯿﺮنجی... ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪیش... ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ میمونه... ﮐﯿﻨﻪ ﻧﯿﺴﺖ...
💔 ... 💥 بی‌ مقدمه نمی‌توان وارد محیط ضیافت‌ الهی شد؛ آمادگی‌ها و مراقبت‌های پیشینی لازم است. باید خود را در شست‌وشو بدهیم تا در ماه شعبان به شفاعت نبی اکرم(ص) برسیم. باید از رجبیون و شعبانیون بشویم تا سفرۀ ضیافت الهی و درک فیوضات شب قدر نصیب ما شود. استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری: ◀️ شب قدر، مراقباتی دارد که برای شب‌های قبل از قدر است. بعضی‌ها وقتی شب بیست و سوم تمام می‌شود برای شب بیست و سوم بعدی شروع به برنامه‌ریزی می‌کنند؛ یعنی خواب، غذا، معاشرت و شغل‌شان را کنترل می‌کنند که شب قدر بعدی از دستشان نرود. این ضیافت، عظمت دارد. ◀️ خداوند برای شب قدر، دو ماه مقدر را قرار داده است... باید از وارد شوید، بعد در شهر شعبان بیایید؛ در نهر رجب خود را شست‌وشو بدهید تا در شعبان به شفاعت نبی اکرم(ص) برسید. همین‌طوری که نمی‌توان وارد ضیافت شد! اول باید در وادی ولایت و در وادی شفاعتِ نبی اکرم(ص) تطهیر شوید، و از رجبیون و شعبانیون بشوید؛ بعد وارد محیط ضیافت شوید. خلاصه، سرزده وارد نشوید! انسان نمی‌تواند سرش را زیر بیندازد و بی‌مقدمه وارد ضیافت الله شود". ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🔖سرماخوردگی و آنفلوآنزا ✨ برای مبتلا نشدن به بیماری های ویروسی از قبیل سرماخوردگی، آنفلوآنزا و غیره مهم ترین و موثرترین کار اصلاح مزاج است. 🏻‍⚕ چرا که بنا نهادن اصول زندگی بر اساس مزاج شخصی، باعث قوی شدن سیستم ایمنی و به دنبال آن کاهش احتمال فعالیت و قدرت گرفتن ویروس ها در این بدن خواهد بود و کاهش احتمال ابتلا شدن به این بیماری ها را به دنبال خواهد داشت. 🚫 باوری غلط در این رابطه وجود دارد که خوردن گرمی ها و انواع دمنوش ها باعث جلوگیری از ابتلاء به سرماخوردگی می شود. این توصیه برای همه نیست و بیشتر برای سرد مزاجان می باشد. ♨️ بنابراین گرم مزاجان باید در کل و نیز در ایام حاد سرماخوردگی از زیاده روی در مصرف مواد با مزاج گرم حتما پرهیز کنند . ❄ از طرف دیگر، درجاتی از خنکی جات نیز استفاده کنند؛ البته خوردن بی رویه خنکی جات نیز توصیه نمی شود حتی به گرم مزاجان چرا که باعث انحراف مزاج به سمت سردی می شود. ♦️لطفا انتشار بدهید👌 🍃 🌸🍃 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا. سختی‌هایی که تو زندگیت داری به اندازه‌ی طاقت و صبوری توئه، نه بیشتر... . ... 💕 @aah3noghte💕