بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت چهل و شش»
حاج اصغر فقط مراقب رفیق پنجاه ساله اش نبود. هوای بچه های آشپزخانه که هفت هشت نفر از بچه های زنجان بودند را هم داشت.
موکب دارها میدانند چه میگویم. رسم است که هر شب، وقتی از نیمه شب گذشت و یه کم فشار کارِ موکب ها کمتر شد، بچه های خادم در آشپزخانه جمع میشوند و دورِ دیگ هایی که قرار است فردا غذای زائر امام حسین در آن پخته شود، توسل و ذکر مصیبت میکنند.
اینقدر کیف دارد که نگو. راز کیف دار بودنش را نمیدانم اما خیلی مزه میدهد.
معمولا پذیرایی خاصی هم نمیکنندا اما صفای خاصی دارد.
شاید بیست دقیقه و حداکثر نیم ساعت بیشتر طول نکشد اما حتی میرچای هم سنگرش را به نوه اش میسپرد و می آمد در جلسه توسلِ پایِ دیگِ بچه های زنجانی آشپزخانه مینشست و مثل ابر بهار گریه میکرد.
این دو موقعیت، موقعیت های خاصی برای هر خادم است. چون خدام معمولا اینقدر سرشان شلوغ است و تر و خشک کردن زائر امام حسین را با جان دل انجام میدهند که وقتی برای خودشان نمی ماند الا همین لحظات معدود.
یک روز مانده بود به اربعین. شلوغ ترین و پر کارترین لحظات موکبها و موکب دارها.
هادی مثل هر روز، چفیه به صورت بسته بود و سرش را پای زائرِ امام حسین پایین انداخت بود و به شستن و ماساژ پاها مشغول بود. مردم صف کشیده بودند و منتظر بودند نوبتشان بشود. یک در میان هم پاهایشان زخم و زیلی بود و نیاز به پماد و پانسمان داشت. بچه ها فرصت سر بلند کردن و نفس کشیدن نداشتند.
هادی هم همینطور مشغول بود که یهو سر و صدا شد. اولش خیلی مهم نبود و طبیعی به نظر میرسید اما ...
برای تایپ این دو صفحه باقیمانده، هفت هشت ساعت وقت گذاشتم. هر بار میخواستم تایپ کنم، چشمانم خیس میشد و جلوی دیدم را میگرفت و نمیتوانستم ادامه بدهم.
حالا وقتی حال من این است، حال هادی و حاج اصغر و مرتضی نوه میر چای و بقیه شاگردانش که اطرافش مثل پروانه میچرخیدند چطور بوده و چی به آنها گذشته؟
خلاصه ...
عرض میکردم ...
صدای سر و صدا اومد. اولش هادی و بقیه بچه ها توجهی نکردند. ولی وقتی دیدند صدای مرتضی میاد که داره با صدای بلند میگه کمک! کمک! هادی و بقیه بچه هایی که به چایخونه نزدیکتر بودند از سر جاشون بلند میشن و به طرف چایخونه میدوند.
هادی ذاتا جوریه که دستش خودش نیست. اگه صدای کمک کمک به گوشش بخوره، یا حس کنه یکی داره پایمال میشه و یا حالش بده و کسی رو نداره، گُر میگیره. به خاطر همین، اولین کسی که رسید به چایخونه هادی بود.
دید یا حسین! شیلنگ متصل به کبسول گاز از اجاغ دراومده و همین طور که گاز در فضا پخش میشده، آتیش به یه بخش کوچیک از بغل چادر چایخونه برخورد میکنه و نتیجه اش میشه این که جلوی اجاق گاز آتش گرفته بود و داشت آتیش به بقیه جاها هم کم کم سرایت میکرد و چون محوطه چایخونه کوچیک بود، همه استکان ها و قند و چایی ها با دستپاچه شدن بچه های میر چای پخش شده رو زمین و ... خودِ میر چای هم نقش زمین شده!
هادی و بچه ها تا رسیدند به چایخونه، دیدند مرتضی و دو سه تا از بچه های دیگه خودشون انداختند روی میرچای تا آتش به او اثر نکنه و خودشون هم وسط آب جوش و چایی های داغ دارن دست و پا میزنن.
صحنه خیلی وحشتناکی بود. زن و دخترایی که زائر بودند و اون نزدیکی بودند شروع به جیغ زدن کردند. نمیدونم میدونی که چقدر صدای جیغِ زن و دختر در شرایط آتیش و دود و آب جوش و این چیزها فضا را رُعب انگیزتر میکنه یا نه؟!
هادی از وسط آتیش رد شد و یکی دو تا از بچه های دیگه هم با هادی رد شدند. هادی اون لحظه کفش پاش نبود. جوراب هم نداشت. هیچ کدومشون نداشتند. به خاطر همین در همون ثانیه های اول، چنان سوزش زیادی در کف پا به خاطر آب جوش های ریخته شده احساس کردند که نزدیک بود همان جا زمینگیر شوند. ولی هادی زمینگیر نشد. فورا کمک کردند بچه های چایخونه و مرتضی از کنار میرچای جدا شدند و رفتند بیرون.
بعدش ... هادی نشست بالای سر میرچای.
به امام حسین هادی خُرد شد اون لحظه.
دید آب جوش و آتیش به دست و لباس میرچای برخورد کرده. بیهوش بود و متوجه هیچ چیز نبود. اما سر و صورت میرچای به هم ریخته بود و کبود شده بود. بچه های دیگر هم آمدند.
ادامه دارد...
💕 @aah3noghte💕
@Mohamadrezahadadpour
💔
گردهمایی رزمندگان داوطلب رفتن روی #مین
برای باز کردن #معبر
به فرماندهی شهید #صادق_مزدستان فرمانده گردان حضرت صاحب الزمان از #لشکر25کربلا...
همه حاضرین جز دو نفر به #شهادت رسیدند.🥀
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
حاجمحمدرضا_طاهری_شبهای_جمعه_بیقرارم_.mp3
8.52M
💔
📝شب های جمعه بیقرارم...
🎤 حاج محمد رضا طاهری
شب زیارتی امام حسین علیه السلام
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 📝شب های جمعه بیقرارم... 🎤 حاج محمد رضا طاهری شب زیارتی امام حسین علیه السلام #آھ_اے_شھادت... #
💔
#حرف_آخر
ولی من دلم لک زده واسه نگاه کردن به ضریح ارباب
حتی از دور
حتی از وسط موج جمعیت
یعنی الان حرم چقدر شلوغه؟
یعنی الان کسی به یاد ما هست تو حرم....
کنار ضریح....؟
شهید زین الدین گفتن اگه شبهای جمعه به یاد شهدا باشیم کنار #اباعبدالله به یادمونن
و دلخوشیم که شهدا جزء #صدیقین هستند
#شب_جمعه
#شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم_میمیرم ...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔
#دعایسلامتیامامزمان🌹
#قرارهرشب🧡
بسماللهالرحمنالرحیم....🌼
اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺
شهید شو 🌷
💔 ڪربلایے شدنم از ڪرَم ارباب اسٺ رفتن و دیدن آنجا به خدا یڪ خواب اسٺ تا نرفتے بہ حـرَم
💔
من از آن روز که دربند توامٖ آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
✍🏻سه روز رویایی هم تو زندگیم بود که وقتی چشمامو باز میکردم
میدیدم زیر بیرق نام شمام🥀
#سفرنامه
#ارباب آه از دوری ...
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
هر روز صبح را با یک #بسم_الله آغاز کنیم.
سلامٌ قولاً مِن رَبِّ رحیم.
" از جانب پروردگار [ی] مهربان [ به آنان] سلام گفته می شود.
( یس/58)
#با_من_بخوان
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
یادِ تو اُفتادن ،
اتفاقِ هر صبحِ من است
#مرجان_پورشريفى
#السلامعلیکیاصـاحبالزمان
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
نیروی دریایی ارتش، مجموعهای از بچههای مؤمن و آمادهبهکار
#امام_خامنهای:
امروز بحمدالله نیروی دریایی ارتش، با نیروی دریایی ارتش در سالهای اوّل انقلاب از زمین تا آسمان تفاوت کرده است، فرق کرده است.
بنده، هم آن نیروی دریایی را با جزئیّات میشناختم، هم این نیروی دریایی را میشناسم؛ بچّههای مؤمن، آماده به کار.💪 ۱۳۹۴/۰۷/۱۵
#حماسه_عملیات_مروارید
#شهید_نیروی_دریایی
💞 @aah3noghte💞
💔
✋یه لحظه تامل🤔
تفاوت 78 و 88 و 98 و اینبار❌
1⃣ در تمام موارد قبلی اغتشاشات از اعتراضات شروع شده بود اما اینبار از ابتدا اغتشاش بود.
2⃣ در تمام موارد گذشته بهانه اعتراضات فتنه گون بود.
78 به ظاهر #فرهنگی و سر بستن روزنامه سلام.
88 سر تقلب و قدرت #سیاسی.
98 بحث #اقتصادی بود.
اینبار #حجاب بهانه و اصل نظام نشانه؛ مردم نه بهانه را می پذیرفتند و نه نشانه.
3⃣ در همه موارد قبلی در فضای واقعی، حادثه ای رخ میداد و رسانه ها متناسب با آن ماجرا را روایت می کردند
اما اینبار روایت رسانه ها اصل بود و در بیرون برای آن واقعیت ساخته میشد.
فتنه اخیر، #فتنه_لمپنها بود. به همین دلیل اساسا با یک نیاز واقعی شروع نشد. نیاز به یک هیجان وجود داشت؛ تحریک و تحریض احساسات.
برای همین عمده نوجوان بودند که بی شک در خلوت و یا با گذشت زمان پشیمان می شدند. اما لمپن ها این افراد نبودند. لمپن جریان خارج از کشوری بود که تصور می کرد با اتش نشاندن به اباحه گری می تواند علیه دین و خاک این مردم قیام کند.اساسا در جنبش لمپن ها میداندارها در خارج از کشور و اتش بیارها در رسانه و کلوخ انداز ها کف خیابان هستند.
🔻و اما اصل حرف؛
🔸نزاع این دوره برخلاف تصور رایج، در #رسانه ها بود، نه در خیابان.
در خیابان تنها رویدادسازی بود برای تصویرسازی در رسانه.😏
🔸نزاع این دوره، #جنگ_تصویر بود. جنگی برای #ساخت_تصویر. ترند ها و هتشگ ها دیگر به تنهایی کارساز نبود؛ باید رخدادی هم ساخته میشد در مدد به این ترندها.
🔸جنبش لمپن ها، جنبش بی مایه ای است که تخریب دارد اما خالی از هرگونه عمق مردمی و اعتقادی و حتی نیاز عمومی است.
جنبش لمپن ها از #مجاز آغاز می شود و #واقعیت را تنها برای تحکیم تصویر و خیال میسازد؛ برخلاف همه جنبش ها که از واقعیت، آغاز می شود و به مجاز امتداد میابد.
🔻 مهمترین نکته آموزنده
این است که دستگاه امنیتی مقصرین اصلی فتنه لمپن ها را در فضای تصویرسازی و مجازی دنبال کند، نه صرفا کف خیابان. به همین دلیل است که #سلبریتی ها اینبار به روشنی در خون های ریخته شده کف خیابان #سهم_دارند و باید در دادگاه حاضر شوند.👌
🔻 و از این واضحتر اینکه
فتنه لمپن ها تمامی ندارد چون #کم_هزینه ترین حالت ممکن برای دشمن است؛ رویداد سازی برای تصویر سازی.😏
🔻 و اینهمه چرا؟
چون فهمیدند اگر در ذهن مردم پیروز شوند در واقع نیز پیروزند. این واقع سازی ها برای واقع نمایی در جنگ ذهنی است و تمام.
✍ محسن مهدیان
بخونید و منتشر کنید و آگاهانه پیگیر محاکمه آتشبیار ها باشید‼️
💔
به خاطر فوت یه دختر، هزاران روسری در آورده شد
ولی
به خاطر سیصد هزار شهید حاضر نشدن یک سانت روسری هاشون را جلو بکشند!😏
شهدا شرمندهایم
#حجاب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
متاسفانه زمان شاه، اعلیحضرت نمیذاشته فرح زر بزنه وگرنه حتما ملکه با قتل عام مردم تو ۱۷ شهریور مخالف بوده :)
🗣سید حمید علیزاده
#حجاب #ایران
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
📽 #ببینید | مهمترین آزمون
⁉️ مهمترین آزمون انسان در طول زندگی چیست؟؟!
❓چرا #جوانان امروز، برتر از جوانان عصر پیامبرند؟
🏴 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهل و شش» حاج اصغر فقط مرا
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت چهل و هفت»
سر و صورت میرچای به هم ریخته بود و کبود شده بود. بچه های دیگر هم آمدند.
جمعیت را متفرق کردند. حاج اصغر هم خودش را رساند. چهار پنج نفری فورا میرچای را گرفتند روی دست و به بیرون منتقل کردند.
هادی دلش برای میرچای خیلی میسوخت. از کنارش تکون نمیخورد. تا میرچای را خواباندند کفِ موکب، حاج اصغر با بغض، صورتش را به میرچای نزدیک کرد و پیشانی میرچای را بوسید و گفت: چه شده رفیق؟ چرا خوابیدی؟ پاشو که صد تا کار داریم. پاشو.
ولی میرچای ...
از سه چهار تا موکب آن طرف تر، یک دکتر آوردند بالای سر میرچای. همه بچه های خادم با چشم های اشکبار اطراف میرچای و حاج اصغر که داشت آب میشد از اینکه رفیقش جلوش افتاده و کاری از دستش برنمیاد، جمع شده بودند.
مرتضی شروع کرد به تعریف کردن: حاجی دو سه روزی بود که دست میذاشت رو سینه اش. رو قفسه سمت چپش. هر چی بهش گفتم بابا بزرگ بذار بریم دکتر و یه کم به خودت برس و اینقدر به خودت فشار نیار، راضی نشد که نشد. میگفت اگه حاج اصغر بفهمه، میگه بیا بشین پیش خودم و نمیذاره برای زائر امام حسین چایی دم کنم. تا اینکه امروز از صبح، سر گیجه داشت. ولی از پای اجاق و سینی چایی تکون نخورد. بعد یهو به خودمون اومدیم دیدیم تعادلش به هم خورد و همینطوری که داشت میفتاد، دست گرفته بود اجاغ که نیفته، که این صحنه پیش اومد و همه چی ریخت به هم.
دکتر گوشیشو گذاشته بود رو قفسه سینه میرچای و همه بچه های خادم گریه میکردند و یا امام حسین و یا ابالفضل و یا زهرا میگفتند.
تا اینکه ...
هادی و بقیه دیدند دکتر، دستشو از رو سینه میرچای برداشت و گوشیش گذاشت تو جیبش و ... چفیه ای که دور گردن میرچای بود، انداخت رو صورتش!
تا این صحنه شد، موکب شد کربلا ... شد عاشورا ... صدای گریه همه یهو بلند شد ...
حاج اصغر سرشو گذاشت رو سینه میرچای و مثل جوون از دست داده ها گریه میکرد.
صورت هادی هم پر از اشک شده بود و با گوشه آستینش چشماشو پاک میکرد.
بچه ها شروع کردند یاحسین یاحسین گفتند و به سر و سینه وصورتشون میزدند.
یه روز مونده به اربعین ...
وسط موکب ...
جنازه میرچای ...
اصلا موکب شده بود عزاخانه. هیچ کس دل و دماغ کار کردن نداشت.
حاج اصغر با این که داشت میسوخت از غم رفیقش، اما بچه ها را جمع کرد و باهاشون حرف زد:
آقا کسی اگه نمیتونه خودشو کنترل کنه و با چشم و روی خوش با زائر امام حسین حرف بزنه، همین حالا پاشه بره. بزرگترمون از دست دادیم درست اما الان ارباب مهمون داره. آبروداری کنید.
کاری نباید زمین بمونه. نباید کسی با کسی بد حرف بزنه. نباید رتق و فتق موکب زمین بمونه. همه برگردن سرکارشون. الا مرتضی و هادی و یکی دو نفری که اوس رحیم مشخص میکنه. دیگه تکرار نکنم. امشب شب اربعینه. فردا روز بزرگیه.
میخوام همه سه تا یا حسین بگید و پاشین برین سرِ نوکری کردنتون. میخوام کم نذارین. بعدش وقت برای عزاداری و تشییع و ترحیم هست. با سه تا یا حسین ، کسی دیگه اینجا نمونه و همه برگردن سرِ پُستاشون.
ادامه دارد...
💕 @aah3noghte💕
@Mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت چهل و هشت»
اینو که گفت، همه سه بار با صدای بلند فریاد زدند : یا حسین ... یا حسین ... یا حسین...
هادی و مرتضی و دو تا دیگه از بچه ها موندند. حاج اصغر این چهار نفرو جمع کرد و گفت: شماها با جنازه میرچای برید کربلا. موکب اصلیمون. موکب الحسین. حواستون باشه تو راه کسی متوجه نشه دارین کیو میبرین. منم خودمو امشب میرسونم کربلا تا شب اربعین ... حاجیو غسل بدیم و ببریم پابوسِ امام حسین ...
اینو گفت و روش کرد اون طرف ...
حاج اصغر گریه میکرد و اون سه چهار نفر زار میزدند ...
مگه میشد همین جوری جنازه میرچای را به کربلا برد؟ هم ازدحام جمعیت ... هم حرارت و آتیشی که تو دل بچه های خادم بود و داشتند از این حادثه میسوختند... هم حجم زیادِ زائر دراون شب و سختگیری هایی که سیطره ها در آمد و شد مردم داشتند ... و ده ها چیز دیگه که اگه بخوام سیاهه بکنم، آدم سرش گیج میره.
ولی همه چیز برای یک مهمونی اختصاصی آماده شد. باورتون نمیشه. اگه بگم همه این مشقت ها در طول دو ساعت حل شد و مسئولین و بزرگترهای موکب و یکیدو تا از مقامات ایرانی هماهنگ شدند و جنازه اون پیر غلام اباعبدالله الحسین، حوالی مغرب در مکان مخصوصی که در مجاورت بین الحرمین بود غسل و کفن داده شد باورتون میشه؟
به قول حاج اصغر؛ میرچای بردنش حموم و تر و تمیز، مثل یه دسته گل شد و یه دست لباس پلوخوری تنش کردند و خوابوندنش تو تابوت. گذاشتند رو سر ... پا رو شونه های مردم میذاشت و تند تند به طرف صحن و سرای باصفای امام حسین و حضرت سقا طواف داده شد...
هادی یکی از چهار نفری بود که چارگوشه تابوت رو گرفته بودند و همه جا گردوندند. مگه دست کسی در شب اربعین به ضریح امام حسین و حضرت ابالفضل میرسه؟ به برکت جنازه میرچای ... یا بهتره اینجوری بگم که میرچای دست این چار تا جوون رو در شب اربعین به ضریح ارباب رسوند. از لا به لای جمعیت ... درحالی که یه جاهایی دیگه نفس این چار تا بالا نمیومد ... اینقدر تن و بدن هادی و اینا فشرده و دلشون صیقل داده شد که دیگه جانی در بدن نداشتند ... تا اینکه یهو هادی سر بالا آورد و ...
آآآآخ ...
السلام علیک یا اباعبدالله ...
دید دو قدمی شش گوشه است... رو یه شونه و دستش جنازه میر چای ... و یه دست دیگه اش به شش گوشه ...
جنازه رو پایین پا گذاشتند رو زمین ... نگو ظاهرا دو سه تا از خادمان حرم که اونا هم پیر غلام بودند، میرچای را میشناختند ... به خاطر همین اجازه دادند یکی دو دقیقه جنازه رو بذارن رو زمین ... پایین پا ... نزدیک علی اکبرش ...
هادی در اون لحظه تمام زندگیش جلوی چشمش مرور شد. بهتش زده بود. حاج اصغر شروع کرد بلند بلند با امام حسین حرف زدن ... قیامت دور و بر حاجی و جنازه و بچه ها با صدای حاج اصغر گریه میکردند ... میگفت ارباب ممنونتیم از مهمون داریت ... ممنوتیم از آقاییت ... از بزرگیت ... دستت درست که نذاشتی میرچای، زیارت نکرده برگرده ایران ... صفای وجودت که این بچه ها را خریدی ... آقا ... قربونت برم ... هوای میرچای ما داشته باش ...
اینو که گفت دیگه نتونست ادامه بده. صدای بلند لبیک یا حسین ... لبیک یا حسین ... همه جا پیچید ... خادما گفتند جنازه رو بلند کنید ... جنازه رو بلند کردند ... همگی رو به ضریح ... قدم قدم ... میرچای را عقب عقب از پایین پا بردند بیرون ...
اون شب هادی ... دیگه فرز نبود ... چابک نبود ... انگا یه وزنه صد کیلویی به دل و پا و وجودش بسته بودند ... همش کم میاورد ... همش دلش میشکست ... همش برمیگشت و نگا به گنبد میکرد و نمیدونست چرا الان اونجاست؟ کی دستش گرفت و از مرز ردش کرد؟ کی دستشو گذاشت تو دست میرچای؟ و اصلا چی شد که میرچای دست هادی رو گذاشت رو ضریح شش گوشه؟
اون شب تموم نمیشد. جنازه رو از بچه ها و حاجی گرفتند تا برای سیر مراحل قانونی و... آماده اش کنند. حاج اصغر هم بچه ها را جمع کرد و گفت: امشب و فردا شما چهار نفر درموکب الحسین کربلا مشغول باشید. خودمم هستم. نمیخواد برگردین جای قبلی.
حرکت کردند و رفتند به طرف موکب. وقتی رسیدند دیدند ماشاءالله چه موکب بزرگی! چقدر پر رونق و چقدر شلوغ و چقدر آباد.
هادی و حاج اصغر و دو سه نفر دیگه قدم قدم به طرف موکب میرفتند که حاج اصغر گفت: اگه خسته نیستید، بعد از اینکه یه لقمه نون خوردید، بیایید کمک!
همه چی داشت معمولی پیش میرفت که گوشی حاجی زنگ خورد. حاجی برخلاف همیشه، از سر جاش بلند شد و رفت چند قدم اون طرف تر و شروع به حرف زدن کرد. بعد از اینکه تماسش تموم شد، اومد به هادی گفت: تو آماده شو! من و تو برمیگردیم موکب خودمون.
ادامه دارد...
💕 @aah3noghte💕
@Mohamadrezahadadpour
💔
بیش از ۱۰۰ دختر شیعه در آموزشگاه کنکور کاج #افغانستان، درست حین تحصیل در عملیات انتحاری داعشی های تحت حمایت عربستان شهید شدند. جمعه ۸ مهر ۱۴۰۱
ببینیم آن #سلبریتیهای_سفارشی ایرانی و خارجی که برای پروژه مرگ مهسا امینی به خط شدند، برای اینها هم به خط میشوند؟ یا هدف، فقط فشار بر #ایران است و بس
اللهم عجّل لولیّک الفرج🤲🏻
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
یاد باد آنکه میگفت:
آرمان خواهۍ انسان،
مستلزمِ صبر بر رنج هــٰاست!🌙💛
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
براۍ مبارز،
بوسهی تیر بر گلو،
مرهم تمام خستگیهاست!👌
#اللهمارزقنا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 مگر از دعای #رفیق_شهید گره #کرب_و_بلا باز شود...🥀 #اربعینایرانبمانمبےگماندقمیکنم #شهیدجو
💔
گفتند:
#شهادتــــ ، هنر مردان خداست
چه بےهُـنریمـ
ڪه لایق پوشیدن لباس شهادت نیستیم...
ان شالله به زودی ادامه زندگینامه شهیدجواد بارگزاری میشه
#شهیدجوادمحمدی
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔
#دعایسلامتیامامزمان🌹
#قرارهرشب🧡
بسماللهالرحمنالرحیم....🌼
اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺