eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #شهید_رضا_داستانی که دیروز در اصفهان ترور و به شهادت رسید. درست در سالروز شهادت #شهید_محسن_فخری_
💔 جزئیات مراسم تشییع و تدفین اطلاعیه روابط عمومی سپاه صاحب‌الزمان(عج) اصفهان: مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر پاک بسیجی شهید «رضا داستانی» پنجشنبه ۱۰ آذرماه از ساعت ۹ صبح از محل امامزاده طالجرد شهر اژیه به سمت گلستان شهدای روستای شهرستان ورزنه برگزار خواهد شد. شهید رضا داستانی، ۳۷ ساله متاهل و دارای دو‌ فرزند بود🥀 که در ساعات ابتدایی صبح روز دوشنبه هفتم آذر، زمانی که در حال عزیمت به محل کار خود بود در یک اقدام مسلحانه در شهر اصفهان با سلاح گرم مورد اصابت چند گلوله قرار گرفت. 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 برای تحمّل کردن خلق شده کدام مُصیبتی روی زمین اتفاق می‌اُفتد، که سهمی از آن، مالِ مادرها نباشد؟! ✍️نادر ابراهیمی مــادرهـا ♡ همه شان پرستارند پرستارانی بی منت که اگر نبودند نسلِ انسانیت منقرض می شد خـوب که نگاه کنی همه روز روزِ اسـت 🌸تقدیم به تمام مادران سرزمینم کبری (سلام الله علیها) و روز پرستار مبارک 💞 @shahiidsho💞
💔 خدایا، اگه کسی هست که به خوشحال بودنِ من حسادت میکنه، بهش خوشحالی ای بده که شادیِ من از یادش بره🤲🏽 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 جایی خواندم... "گاهی ما عکسی را می‌سوزانیم و گاهی عکسی، ما را" حکایت همین عکس است چند روز مانده
💔 با همین چاقو دو نفر را به شهادت رسانده و ۴ نفر دیگر را زخمی کرده، خانه امید چندین نفر را ویرانه کرده در دادگاه اتهامات را قبول کرده و به قتل دو نفر و تلاش برای به قتل رساند افراد دیگه اعتراف کرده اما غربزده ها و براندازه هشتگ برایش می‌زنند.😏 شاهد عینی می‌گوید در راه فرار هر کس دیگری که سر راهش بود را می‌زده است‼️ روی بدن یکی از شهدا نشسته بوده و با چاقو ضربه می‌زده. این قدر تبیین کنید تا جای و عوض نشود‼️ 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥 کلاس درس دشمن‌شناسی : «دشمنتان را بشناسید و اوّل هم بدانید دشمن کیست؛ دشمن را اشتباه نکنید. ثانیاً وقتی دشمن را شناختید که کیست، نقطه‌ضعف‌های دشمن را بشناسید، ناتوانی‌های دشمن را بشناسید. دشمن همیشه سعی میکند خودش را در نظر شما بزرگ و قوی جلوه بدهد. سعی کنید بشناسید دشمن در چه وضعیّتی است، چه ضعف‌هایی، چه نقطه‌ضعف‌هایی، چه ناتوانی‌هایی دارد. دشمن را بشناسید نقشه‌های دشمن را بشناسید. خیلی‌ها در مقابل نقشه‌ی دشمن غافلگیر میشوند؛ [مراقب باشید] غافلگیر نشوید.» ۱۴۰۱/۰۹/۰۵ 💞 @shahiidsho💞
💔 ... ! و ما ادراک زینب...؟! ما از دختر مولی الموحدین و بانوی آب و آیینه چه می‌دانیم؟ همین بس که بگوییم زینب است زَین اَب ... بگوییم قائم مقام اطهر و خواهر 🥀 و خدا خواست که جام اسدالله لبالب باشد! امر فرمود که او صاحب باشد...❤️ 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 فقط خواستم بگم ریشه در تاریخ ما داره اینجا مقبره هست تنها زن مجتهد که به صورت هست و نمایانگر پوشش عفیفانه یک زن... چه باید کرد با آنانکه بر گوش و چشم و تفکرشان، قفل زده و نمی اندیشند⁉️ 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 کاربردهای جادویی "پرده سبز" در ساخت انواع ویدئوها این دست فیلمها رو برای نوجوان ها بفرستید که متوجه بشن هر چیزی هم که می‌بینند شاید واقعی نباشه✘ 💞 @shahiidsho💞
💔 از شادی دیشب براندازان تعجب نکنین... زمان جنگ هم یک عده بی شرف بودن که گرای جوانانمون در جبهه ها رو به توپخانه و یگان موشکی صدام میدادند و بعد روی خون همون جوونها می رقصیدند درسته این وطن، زیاد زخم خورده اما مملکت همیشه سرپا می‌مونه 💞 @shahiidsho💞
سلام همسنگری ها به یمن ولادت بنی هاشم ختم قرآن برداشتیم به نیت تعجیل در فرج عجل الله تعالی فرجه و برآورده شدن حاجات مومنین و محبین اهل بیت علیهم السلام لطفاً جزء انتخابی خودتونو بفرمایید @shahiidsho_pv جزء ۱ 🌹 جزء ۲🌹 جزء ۳🌹 جزء ۴🌹 جزء ۵🌹 جزء ۶ 🌹 جزء ۷ 🌹 جزء ۸🌹 جزء ۹ 🌹 جزء ۱۰🌹 جزء ۱۱🌹 جزء ۱۲🌹 جزء ۱۳🌹 جزء ۱۴🌹 جزء ۱۵🌹 جزء ۱۶🌹 جزء ۱۷🌹 جزء ۱۸🌹 جزء ۱۹🌹 جزء ۲۰🌹 جزء ۲۱🌹 جزء ۲۲🌹 جزء ۲۳🌹 جزء ۲۴🌹 جزء ۲۵🌹 جزء ۲۶🌹 جزء ۲۷🌹 جزء ۲۸🌹 جزء ۲۹🌹 جزء ۳۰🌹 تا آخر هفته آینده فرصت دارید بخونین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت چهل و شش» بابک ادامه
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت چهل و هفت» ثریا گفت: درست فهمیدی. زندیان درست میگه. تو چیکار کردی؟ بابک جواب داد: هر کاری بلد بودم. به خاطر همین خودمو جای اون گذاشتم و به جای اینکه امروز برم پیش اون، مزاحم شما شدم. ثریا ابروی سمت راستش را بالا داد و جوری که انگار از این کار بابک خوشش آمده گفت: بسیار خوب. میشنوم. بابک گفت: باید همه چیزایی که اینجا داره، ایران هم داشته باشه. بعلاوه درصد قابل توجهی بیشتر. ثریا گفت: منظورت پول و پله است؟ بابک گفت: از همش مهمتر همینه. اما نه فقط پول و پله. کافی نیست. ثریا پرسید: پس چی؟ بابک گفت: زندیان پا تو سن و سال گذاشته. وقتی کسی هم پا تو سن و سال میذاره، قدرت ریسک و شجاعت تغییر و این چیزاش کمتر میشه. حالا میخواد بهایی باشه یا هر چی. یه انگیزه خیلی قوی میخواد. ثریا گفت: بحث آمار و کم شدن جمعیت یهودیان ایران و این چیزا مطرح نکردی؟ بابک گفت: چرا. یک هفته است دارم رو عِرق معنویش کار میکنم اما نمیدونم دیگه چیکار باید بکنم! ثریا یه کم شیشه های ماشینش داد پایین. سیگارشو روشن کرد و دو تا پک زد و دودش داد بیرون. یه نفس عمیق کشید و گفت: زندیان از جوونیش اهل کثافت کاری نبود. خودمم بهایی هستم و جنس خودمونو خوب میشناسم. اما زندیان اصیله. اصالتش باعث شده اهل خیلی از کارا نباشه. و همین دایره عملِ مارو نسبت به زندیان کاهش میده. اما ... بابک زل زد به چهره ثریا و پرسید: اما چی خانم؟! سه چهار روز بعد، بابک قرار شد سری به زندیان بزنه. اما این بار نه تو خونه اش. بلکه قرار شد با هم در یه خیابون سرسبز قدم بزنند. زندیان گفت: تو نمیخوای دست از سر من برداری؟ بابک لبخندی زد و گفت: نه اینکه شما هم خیلی بدت اومده! جان من اذیت میشید وقتی میام پیش شما و درباره چیزایی حرف میزنم که تلاش کردید از ذهنتون خارجش کنین؟ زندیان جواب داد: تا آخر همین خیابون ... که حدودا دویست متر دیگه مونده میتونی باهام راه بیایی. بقیشو میخوام تنها باشم. بابک اول نگاهی به ته خیابون کرد و بعدش لبخندی زد و همین طور که قدم میزدند گفت: جسارتا شما دوس ندارید تنها نوه پسریتون تو ایران به دنیا بیاد؟! تا بابک این حرفو زد زندیان سر جاش ایستاد. نگاه عمیق و بدی به بابک انداخت. اما حرفی نزد. بابک که دید ماهی بزرگی که مدتها در صدد شکارش بود، الان تو تورش گرفتار شده ادامه داد: و براش شناسنامه ایرانی بگیرید و یه اسم خوشکل ایرونی براش انتخاب کنید. زندیان چشمشو از روی بابک برداشت و آروم آروم قدم زد. بابک گفت: یک روز وقتی با شما چایی میخوردم و عروستون وارد اتاقمون شدند، دیدم که چقدر مهربانانه عروستون رو تو بغل گرفتید و ... جسارتا من اون لحظه فهمیدم که عروستون باردار هستند. و فهمیدم که چقدر به ایشون علاقه دارید. همون قدر که به ایران و خاطرات دوران کودکی و نوجوانیتون در ایران و ... زندیان فقط گوش داد و هیچی نمیگفت. بابک گفت: میدونم شما دغدغه مالی ندارید. با اینکه وضع و اوضاع مالی شما خدا رو شکر بد نیست اما بالاخره مثل همه پدر و مادرا فکر آتیه فرزندان و نوه هاتون هستید. به خاطر همین، هلدینگی در ایران تعهد صد ساله محضری میده که به تعداد افراد خانواده، شما را بیمه کنه تا دغدغه بیزینس خودتون و بچه هاتون هم ... زندیان گفت: باید فکر کنم. بابک گفت: شما صاب اختیارید. اما اگر لازم باشه میتونم ترتیبی بدم که یک هیئت منتخب از شما و سایر جامعه بهایی ایرانی مقیم ترکیه، به تهران تشریف ببرید و شرایط را از نزدیک ببینید و یا هر واسطه و معتمدی که در ایران دارید، بتونن در خصوص هلدینگ و بیمه بیزینسی که قراره ارائه بده، استعلام بگیرند. کم کم به آخر خیابون رسیدند. زندیان ایستاد و بابک هم روبروش ایستاد. بابک تیر آخرو زد و گفت: جناب زندیان عزیز! این آخرین دیدار ما از طرف بنده بود. اگر حرفام متقاعدتون کرد و یا ... که زندیان حرفشو قطع کرد و گفت: من همه املاک بلوکه شده و یا مصادره شده ام را در ایران میخوام. ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 چند نفر از شهدا را دیده ام که در وصیتنامه شان صراحتا گفته اند با آنها صحبت کنیم از آنها مشورت بگیریم و... و قول داده اند جوابگوی درد و دل های ما باشند مثلا گفته اند: بـٰا‌‌ شھدا صحبت کنید . . آنھا صدایِ شمـٰا را بہ خوبـے میشنود و برایتـٰان دعـٰا مۍ‌کنند ((: دوستـے بـٰا شھدا دوطرفہ است 🌿'! بعدا ان شالله باز هم از شهدایی که قول داده اند حرف هایتان را بشنوند خواهم گذاشت 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 پوستر جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 در روز سلام الله علیها 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ای پس از سوء القضا، حُسن القضا... 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت چهل و هفت» ثریا گفت:
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت چهل و هشت» زندیان حرفشو قطع کرد و گفت: من همه املاک بلوکه شده و یا مصادره شده ام را در ایران میخوام. بابک گفت: من نماینده رژیم نیستم که بتونم چنین قولی بدم اما میتونم صحبت کنم که همون هلدینگ و یا یه هلدینگ دیگه، بهترین وکیلانش رو در اختیار شما قرار بده که بتونید پیگیری کنید. زندیان گفت: خبر از من. روز بخیر. بابک هم لبخندی زد و رفتن زندیان را از پشت سرش تماشا کرد. 🔷 اما سوزان هم در این مدت بیکار نبود. سوزان که موفق شده بود در همون دیدار اول، آلادپوش رو رام کنه، جلسه تکمیلی در هتل اقامت سوزان برگزار کردند. سوزان سفارش بهترین غذاها رو داد. همیشه سر و وضعش معمولی بود و ترجیح میداد خاص تر عمل نکنه و دیسیپلین کارو حفظ کنه. تا اینکه آلادپوش اومد. آلادپوش که فکر میکرد جلسه در اتاق سوزان برگزار میشه، از اینکه سوزان ازش در کنج سالن طبقه سوم هتلش استقبال کرده، متعجب شد و گفت: فکر میکردم بعد از این مدت صمیمی تر باشیم! سوزان با لبخند همیشگی جواب داد: متوجه نمیشم! آلادپوش گفت: اینجا و سر و وضع همیشگی شما و ... میدونید ... فکر میکنم دارید خیلی خشک برخورد میکنید! ما دیگه الان فقط همکار نیستیم. دوستای صمیمی همدیگه هستیم. سوزان که متوجه حرف آلادپوش بود اما به روی خودش نمی آورد گفت: جسارتی از من سر زده؟ آلادپوش که خدا میدونه برای چه برنامه هایی شکمشو صابون زده بود با اندکی چاشنی عصبانیت گفت: بله ... جسارت شده ... وقتی نتونم بوست کنم و تو بغلم بگیرمت و باهات شوخی کنم و منو تو اتاقت دعوت نکنی، آره. به من برمیخوره. سوزان جواب داد: فکر میکردم متوجه شده باشید که من از اوناش نیستم. آلادپوش دستشو به دستان سوزان نزدیک کرد اما سوزان دستش را به آرامی کشید و اجازه نداد بهش دست بزنه. سوزان گفت: پس به من فرصت بده. آلادپوش لبخندی زد و گفت: داری دختر خوبی میشی. تا کی؟ سوزان گفت: حداقل سه ماه. بعدش حرف، حرف تو. آلادپوش دستشو از روی میز برداشت و گفت: خیلی خب. باشه. تا سه ماه مال خودت باش. سوزان با لبخندی گفت: خب حالا شما بفرمایید. اول چاکلتتون سرد نشه. آلادپوش همین طور که چاکلتش میخورد گفت: من فکرامو کردم. کل طرحی که بچه های پهلوی نوشتند را هم خوندم. جوری خوندم که بتونم الان برات کاملا تشریحش کنم. با چیزی که قبلا خودم به مریم رجوی گفته بودم تطبیق دادم. دو سه شب طول کشید که فصل مشترک پیدا کنم. سوزان که داشت به وجد میومد گفت: این خیلی عالیه. اصلا معرکه است. شما خیلی باهوشین. آلادپوش گفت: اگه بگم به یه چیز خفن رسیدم و تصمیم گرفتم روش کار کنم ... البته با کمک تو ... باورت نمیشه. سوزان جلوتر نشست و مشتاقانه گفت: جانم ... میشنوم ... آلادپوش رفت سراغ کیفش و دو تا برگه آچار درآورد و گذاشت رو میز و گفت: ببین! نقطه ضعف های رژیم کم نیست اما از همه بیشتر که میتونه حکم ماشه رو هم برای ما داشته باشه و هم برای رژیم، و یه جورایی تیغ دو لب هست ... اما خطرش برای رژیم بیشتره، فقط یه کلمه است و اون هم «زن» هست. درسته؟ سوزان گفت: دقیقا ... درسته. آلادپوش ادامه داد: خب این نقطه ضعف، دیگه با آروق های روشنفکری مثل فمنیسم و این گَند و گُها به جایی نمیرسه. درسته؟ سوزان سرشو تکون داد و گفت: خب؟ آلادپوش گفت: ما باید در این خصوص، از مدل رژیم برای مقابله با رژیم استفاده کنیم. ینی تشکیل ارتش! ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕