شهید شو 🌷
💔 +جنگ مےشود؟؟؟ -رهبرانقلاب: از بنده بشنوید! #سایه_جنگ را حضور مردم از سر کشور برداشته! در گذشته
💔
#امام_خامنه_ای:
دعای روزهای ماه رمضان دعای خوبی است،
در آن چیزهای زیادی از خدا خواسته شده.
👈نجات از مرض بی انگيزگی،
👈نجات از نبود نشاط کار و غفلت،
👈نجات از سخت شدن دل.
اينها چيزهايی است که به ذهن ماها نميرسد که بيماری است
بايد از خدای متعال نجات و شفای از اين مرضها را خواست.
۹۵/۳/۲۵
#چله_ی_شھدایی
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 89 "جلسه پیش راجع به هدف خلقت کمی صحبت کردیم، وقتی به خود این کلمه فکر میکنی، میفهمی ک
🔹 #او_را ... 90
با تعجب بهم خیره شد و سرش رو تکون داد!
-شب بخیر!!
این رنج من بود، پس باید میپذیرفتم، چون نمیتونستم برطرفش کنم!
به اعتقاد پدرم، من تا وقتی که میتونستم یکی بشم شبیه خودشون،
ارزش داشتم،
وگرنه یه وصله ی ناجور به این خانواده بودم!😔
هماهنگی حرف های سجاد، با حرف هایی که تو جلسه میشنیدم، برام عجیب بود!!
و از اون عجیب تر اینکه بار اولی بود که چنین حرفهایی رو میشنیدم!
نمیتونستم بقیه حرف های تو دفترچه رو بخونم!
اینقدر برام عجیب و جدید بودن که ترجیح میدادم تا وقتی یک مسئله برام حل نشده، سراغ بعدی نرم!
نمره هام اومد!
هرچند خیلی بد نبود، اما میدونستم این اون چیزی نیست که بابا میخواد.😔
و دقیقا همینطور بود!
بعد از جنگی که توی خونه به پا شد،
پول توجیبی ماهیانم، نصف شد و تعویض ماشینم هم کنسل شد!!😒
بیشتر از هفته ای دوبار هم حق بیرون رفتن از خونه رو نداشتم!
اون شب به قدری تحقیر شدم که دیگه دلم نمیخواست حتی یک لحظه تو اون خونه بمونم!😭
با گریه رفتم تو اتاق و در رو بستم.
دلم میخواست با یکی صحبت کنم!
به مرجان زنگ زدم و همه اتفاقاتی که افتاده بود رو تعریف کردم.
-الهی بمیرم برات...
فکرشو نکن. بیخیال!
-مرجان، هرچی که دلش میخواست بهم گفت!
مامانمم فقط یه گوشه نشسته بود و نگاه میکرد!
خوردم کرد مرجان...
خوردم کرد...😭
-عزیزم...گریه نکن دیگه ترنم!😔
من نمیفهمم بابای تو چرا اینقدر عجیبه!
هه...
خانواده من یهجور منو بدبخت کردن،
خانواده تو هم یهجور!!😒
-خب مدل دنیا اینجوریه دیگه!
به قول خودت هرکی یه بدبختی داره.
البته اینا باید باعث رشد بشه ولی نمیدونم چجوری!!
-چی؟؟!!
-هیچی! هیچی!
میگم یعنی...
نمیدونم، بیخیال!
-من که بهت گفتم!
زندگی همینه، مزخرفه.
باید سعی کنی یجوری سر خودت رو گرم کنی تا یه روزی بمیری و همه چی تموم شه!
-نه مرجان! نه!
با این فکر دیگه هیچ انگیزه ای برای زندگی کردن نمیمونه!
اونجوری فقط اذیت میشی، همین!
ولی اگر سعی کنی قبولشون کنی، آرامشت رو نمیتونن به هم بزنن!
-چی داری میگی ترنم؟!😕
نمیفهمم!!
-ببین تا یه جایی از حرفات درسته،
همه تو زندگیشون مشکل دارن،
اما نباید از واقعیت فرار کرد!
اگر قبول کنی که دنیا همینه به آرامش میرسی!!
-خب که چی بشه؟؟!!
-چی چی بشه!؟
-به آرامش برسی که چی بشه!؟
راستش اصلا نمیفهمم چی میگی!!
-ها؟ خب....
یعنی چی؟خب آرامش خوبه دیگه!
-ترنم تو باز خل شدی!!!😕
-نه...
خب...
-اصلا اگه اینجوریه ،چرا به من زنگ زدی؟
برو دردتو قبول کن ،خوب بشی دیگه!!!😒
-خب خواستم درد ودل کنم!
-تو خودتم نمیدونی چی میگی ترنم!!
بهرحال برو بهش فکر کن ،
اگر به آرامش نرسیدی،
بیا اینجا مشروب در خدمت باشیم!😂
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
شهید شو 🌷
بسم رب المهدی...💕 💟فصل اول💟 🔷 #او_را ... 1 سنگینی نور خورشید، مجبورم کرد چشمام رو باز کنم. هن
ریپلای به قسمت اول
از دست ندین
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگے_شھدا #شھیدمحمدرضا_دهقان قسمت هشتم با هم رفته بودیم کربلا یک بار دیدم تو
💔
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگے_شھدا
#شھیدمحمدرضا_دهقان_امیری
قسمت نهم
ظهر که دانشگاه کلاسم تموم شد زنگ زدم به محمدرضا گفتم "بریم؟!"
اونم میخواست با موتور بریم گلزار شهدا...
بهش گفتم "با موتور تا بهشت زهرا (س) بخوای بری خیلی سخته!"
ولی خب براش خیلی ارزش داشت
تو راه که میرفتیم شروع میکرد خاطره گفتن از خودش، از آموزشگاه، از شهدای مدافع حرم...
مثل همیشه اول رفتیم سر مزار آقا رسول
گفت "روضه بذار"
گفتم "ندارم از گوشیم پاک شده"
گفت "خدا خیرت بده سریع یه روضه حضرت زینب (س) دانلود کن گوش بدیم بریم"
خیلی صفا داد یه روضه مختصر و مفید...
بعدش بهش گفتم "بشین ازت یه عکسه شکل کار بگیرم ..."
نشست عکس آقا رسول و بغل کرد! 😅
گفتم "این جوری که نه! زشته! وقتی شهید شی میگن شهید لوس بوده"
گفت "اشکال نداره فرح بعد روضه ست"
میخندید! از همون خنده های معروفش...
#بیمار_خنده_های_توام_بیشتر_بخند...
روایتی از : دوست شهید محمدرضا دهقان امیری
#خاطره
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
کربلا رفتن.mp3
1.85M
💔
#ایھاالارباب
کی مےخوای مارو ببری کربلا؟؟؟😭😭
#اشڪ_چشمتون_جارےشد
برای قلـــ💔ــبــــــ ڪربلا نرفتھ ها دعا کنین
#ڍڸمـ_بږٱ_ځرمٺ_پر_ميزڹۿ...
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_بیستــ_و_پنجم چله رو به یاد #شھیدابراهیم_رشید💞 #شھیدسعید_بیاضی_زاده💞 #شھ
💔
سلام همسنگرےها✋
#روز_بیستــ_و_ششـم چله رو به یاد
#شھیدعبدالرسول_زرین💞
#شھیدامید_اکبری💞
#شھیدمسعود_خرمی💞
+ رفیق شھیدمون❤️
شروع مےکنیم
ان شالله از دعای خیرشون بےنصیب نمونیم
و اسم ما هم در لیست اسامیِ یاران آخرالزمانی مولا مهدی قرار بگیرد..
و موثر باشیم در ظهور امام
#دعای_عهد رو ان شالله بعد از نماز صبح بخونیم و
تو لیست سربازان مهدیِ فاطمه حاضری بزنیم💖
#زیارت_عاشورا فراموش نشه😉❤️
از پست پین شده، بقیه اذکار و دعاها رو ببین و ان شالله استفاده کن
در طول روز هم
با هم مطالبی راجع به خودسازی شهدا با هشتک #چله_ی_شھدایی میخونیم ان شالله و الگو میگیریم😊
#التماس_دعاے_شھادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#همسنگرےها! #جانمونین☝️
یه وقت اگه یه روز بجا نیاوردی
نگی دیگه نمیخونم‼️
دوباره شروع کن💪
این ماه شیاطین، به زنجیر کشیده شدن⛓
تو این ماه، رسیدنمون به خدا، زودتر از ماههای دیگه س.✌️
#ان_شاءالله
#تصویربازشود👌
#نذرمهدےفاطمه❤️
💔
گر ڪويرِ لوت باشے
یـار، آبادت ڪنـد...
ڪربلا را هـم
حسيـن بن علے آباد ڪرد !
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدلله
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
اگر بر سر مزارش نشسته بودی و دیدی
آنان که مےآیند
زانو مےزنند
و سنگ مزارش را مےبوسند
تعجب نکن‼️
و چرا لایق بوسه نباشد
وقتی
صاحب این مزار
جوانی #شھید است که
برای بوسه بر دستان پدر و مادرش،
تمام قد، خم مےشد...
#شھیدجوادمحمدی
#شھید_روزه_دار
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_شھداء
#بوسیدن_دست_پدر_و_مادر
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 چه خوشست صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن به رُخت نظاره کردن سخـن خدا شنیدن... #فداےسیدعلےجانم❤️ #آھ.
💔
#امام_خامنه_ای:
با حالت روزهداری یا حالت نورانیتِ ناشی از روزهداری،
در شبها و نیمه شبها تلاوت قرآن،
"انس با قرآن"،
مخاطب خدا قرار گرفتن،
لذت دیگری و معنای دیگری دارد.
چیزی که انسان در چنین تلاوتی از قرآن فرا میگیرد،
در حال متعارف و معمول نمیتواند به چنین تلاوتی دسترسی پیدا کند.
(۱۳۸۶/۰۶/۲۳)
#چله_ی_شھدایی
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
روایتی از یک خیانت‼️
حقیقت برجام😏
چشمان خیلی ها باز خواهد شد ...
#آھ_ز_بےبصیرتی
#نشرحداکثری
💕 @aah3noghte💕
💔
❤️یکی از ناب ترین صحنه هایی که توسط مردم شکار شده 👌🌼
حاج قاسم سلیمانی در صف نانوایی...
سردار دلها، ساده و صمیمی...
این مرد همان شخصی ست که
نفر اول لیست ترور موساد، سیا و سرویس های جاسوسی منطقه است،
اما او شهید زنده است
و از دوباره شهید شدن باکی ندارد...
#خاکی_ترین_سردار...
#سردار_دلها
#سردارسلیمانی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
توی جوّ آن روز کردستان خنده رو بودن واقعا نوبر بود.😃
مسئول باشی و با آن سر و ریش بور و آشفته هزار تا کار برعهده ات باشد
و هزار جای کارت لنگ بزند
و هزار جور حرف بهت بگویند
و هر روز خبر شهادت یکی از بچه هایت را برایت بیاورند
و چند بار در روز بخواهی نفراتت را ازکمین ضدّ انقلاب دربیاوری و نخوابی
و نقشه بکشی
و سازمان دهی بکنی
و دست آخر هنوز بخندی؟....
واقعا که هنر می خواهد.
بعضی ازبچه ها توی اوقات استراحت، جدول درست می کردند ، توی یکی از این جدول ها نوشته بود مردی که همیشه می خندد؟
جوابش یازده حرف بود.
یکی با مداد توش نوشته بود محمد بروجردی.😍
بقیه هم یاد گرفته بودند؛ از این جدول ها درست می کردند.
می نوشتند #توپ_روحیه،
#مسیح_کردستان،
#بابای_بسیجی_ها. . .
#شھیدمحمدبروجردی
📚یادگاران، کتاب شهید بروجردی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_شھداء
💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | شعرخوانی آقای امیری اسفندقه در #دیدار_شاعران با رهبرانقلاب. ۹۸/۲/۳۰
🎞 فیلمهای شعرخوانی شاعران به مرور منتشر میشود، در👇
http://farsi.khamenei.ir/video-content?id=42608
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ #دلشڪستھ_ادمین... مطمئن باش تا مثه شھدا نشی شهید نمےشی پس برو دنبال اینکه جو
💔
#میخوای_شهید_بشی⁉️
#جهادمغنیه
#علمداردرجهادفرهنگی👌
یکی از اساتید فلسفه و عرفان لبنان میگفت:
"پیشرفتِ جهاد مغنیه در زمینههای مختلف، غیرمنطقی است؛ سرعتِ پیشرفتِ جهاد خارج از حد تصور است😳...
جهاد مغنیه در دانشگاه نیز خیلی فعال بود.💪
او حدود ۸۰ تا ۱۰۰ نفر از دانشجویانِ دانشگاهِ آمریکاییِ بیروت را در زمینههای فرهنگی تحت آموزشِ خود قرار داده بود.✌️
در واقع جهاد نمایندهی فرهنگیِ حزب الله در دانشگاهِ آمریکاییِ بیروت بود.
دانشجویانی که با تمام وجود دوست دارند شخصیتی مانند جهاد داشته باشند؛ حتی در لباس پوشیدن هم سعی داشتند مانند جهاد شوند.😍
جهاد مغنیه وقتی وارد دانشگاه شد، ۱۸ تا ۱۹ سال داشت.
واقعا جای تعجب دارد این همه تاثیرگذاری...
جهاد به این نتیجه رسیده بود که اولویتِ اول، #تقویت_فرهنگی_جوانان است.👌
او قدم نهادن در مسیر فرهنگی را #تکلیف می دانست"...
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهید_مقاومت
#بصیرت
#فرزندامام
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 90 با تعجب بهم خیره شد و سرش رو تکون داد! -شب بخیر!! این رنج من بود، پس باید میپذیرفت
#او_را.... 91
حرفهای مرجان دوباره پتک شده بود و به سرم میکوبید.
راست میگفت!
آرامش داشته باشم که چی بشه!؟
آخرش که چی؟؟؟!
رفتم سراغ دفترچه های روی میز.
دوباره باید سوالی رو که سعی داشت مغزم رو منفجر کنه،مینوشتم.
« آرامش!؟»
به دنبال جوابش تو نوشته های قبلیم گشتم، چندتا جمله پیدا کردم!
« آرامش نداشته باشی، نمیتونی به هدفت برسی!»
آرامش!؟ هدف!؟
« برو ببین برای چی خلق شدی؟! »
« تو رو آفریده برای خودش! »
« چرا به شکل انسان خلقت کرد!؟ »
« تو انسان نشدی که بری دنبال هرچی که دلت میخواد!!
انسان شدی که بگذری از دل بخواهی های خودت! »
یه صفحه جلوم بود، با دو تا سوال و چهار تا جمله!
اینقدر حرف مرجان فکرم رو درگیر کرده بود،که همه اتفاقات چنددقیقه پیش از یادم رفت!!
انگار همه چی به هم گره خورده بود.
دوباره دفترچه ی سجاد رو باز کردم. باید جواب سوالهام رو پیدا میکردم!
« تو باید به تمام تمایلاتت برسی!
خودت رو محدود به چندتا میل پست نکن!
تو ارزشت خیلی بالاست و هدفت هم خیلی با ارزشه.
پس از علایق سطحی خودت بگذر تا به علایق باارزش و عمیقت برسی!!»
مغزم مثل یک بمب ساعتی شده بود،که هر لحظه منتظر بودم منفجر شه. نمیفهمیدم چی داره میگه!!
سرم رو تو دستام گرفتم و خودم رو انداختم رو تختم. نمیتونستم درک کنم که منظورش چیه!
حالا به اون پازل ،کلمات تمایلات عمیق و تمایلات سطحی هم اضافه شده بود.
کلمه ی تمایلات عمیق خیلی به نظرم جذاب میرسید. دلم میخواست بدونم این تمایلات چیا هستن!
چشم هام رو بستم. هرچقدر سعی کردم به چیزی فکرنکنم،نشد!
دلم میخواست زودتر این معما حل شه. باید خودم رو از این بلاتکلیفی و گیجی خلاص میکردم.
خودم رو به کیفم رسوندم و بسته ی سیگار رو برداشتم.
روشنش کردم اما...
انگار یه گوشه از مغزم روشن شد!
گرفتمش جلوی صورتم.
"من الان دلم میخواد تو رو بکشم. یعنی به تو میل دارم.
اما تو، چیز باارزشی نیستی. پس یک میل سطحی هستی!!"
و مثل اینکه چیز مهمی کشف کرده باشم، لبخند پیروزمندانه ای روی لبم نقش بست.😏
خاموشش کردم و انداختم تو سطلی که زیر تخت قایم کرده بودم!
"خب من الان از یک علاقه ی سطحی گذشتم و کاری رو که دلم میخواست انجام ندادم.
حالا باید چه اتفاقی بیفته؟
تمایلات عمیق و هدف و اینجور چیزا چی میشه!!؟"
متفکرانه چندبار طول و عرض اتاق رو طی کردم و رفتم تو تراس. احساس میکردم مغزم نیاز به هواخوردن داره تا راه بیفته.
با وجود اینکه شب بود، اما آسمون از حد معمول روشن تر بود. ماه پر نورتر از همیشه به نظر میرسید.
دوباره برای حل معمام، نیاز به نوشتن داشتم.رفتم تو اتاق و با دفترچه ها و یه صندلی برگشتم.
دفترچه ی خودم رو باز کردم و به دو بخش تقسیمش کردم. تمایلات عمیق و تمایلات سطحی!
اکثر تمایلاتم رفت تو بخش سطحی
و فقط چند مورد تو قسمت تمایلات عمیق نوشته شد! مثل :
آرامش ، کمال و نامحدود بودن...
همون چیزایی که همیشه برام جذاب و رویایی بود.
هنوز کاملا معنای این کار رو نمیفهمیدم. اما اگر واقعا چیزی که سجاد نوشته بود، درست بود، پس امتحانش ضرر نداشت!!
« اگر تونستی از روی تمایلات سطحی خودت عبور کنی، به طرف تمایلات عمیقت میری.
اونوقت از تمام لحظات زندگیت لذت میبری! »
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
شهید شو 🌷
💔 #چله_ی_شھدایی #عاشقانه_شھدایی 💞 #یادت_باشد...💕 این جمله برای من و تو باید معنای دیگری داشته با
💔
#عاشقانه_شهدایی💞
"ناصر…؟؟؟"
_جانم...
امشب چقدر خوشگل شدے...
خندید...
صورتشو برگردوند...
رفت سمت ساکش و گفت:
"امشب چت شده اکرم…؟"
راه رفتنش با همیشہ فرق داشت…
حرف که زدنش...
منو یاد اولین باری مینداخت که خونہ حاج آقا دیده بودمش...
"ناصر…؟
_جانم...
"بهم قول میدی رفتے شفاعتمو بکنے...؟"
زل زد تو چشام و گفت:
"اونے که باید شفاعت ڪنه تویی خانومم...
اما اکرم جان...
جووون ناصر...
اگه نیومدم، دنبال جنازم نگرد..."
سرمو گذاشتم رو پاش... باهق هق گریه گفتم:
"بس کن ناصر...
اینو ازم نخواه...
بذار یادگاری داشته باشم..."
مکثی کرد و سرمو گرفت بالا...
سفیدے چشاش سرخ شده بود...
گفت:
"میدونستے شهدایی که جنازشون برنمیگرده... حضرت زهرا(س) میاد پیش جنازشون...
دوست داری تو تشییع ناصرت...
حضرت زهــرا(س) باشه یا آدمای دیگه...؟"
بغضمو قورت دادم...
"باشه...قبول…
ولی یه شرط داره...
قول بده...
حوری های بهشتی رو که دیدی...
دست و دلت نلرزه...!"️
زد زیر خنده و گفت:
"امون از دست تو...حوری کیه بابا...
من اکرممو با دنیا عوض نمیکنم..."
گفتم:
"آره میدونم ناصر… صورتاشونو که ببینی...
با اون لباساے حریر... دیگه اسم اکرمم یادت نمیاد..."
گفت:
"همه شونو میزنم کنار و میگم...
"برید...من فقط خانومم...
اکرممو میخوام..."
دیگه نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم...
چشاشو ریز️ کرد و گفت:
"اکرم...
شهید شدم...گریہ نکنیاااا..."
قول ندادم…گریه کردم و گفتم :
"بسـه…مگه میشہ آدم تو یه روز...
همه کسش رو از دست بده و گریہ نکنه..."
دلم میخواست صبح نشہ...
دلم میخواست تا ابد کنارش همینطورے بشینم و…نگاش کنم…️
صبحونہ شو که خورد... سمیه رو بغل کرد و بوسید...
گفتم:
"میذاری چادر سر کنم، باهات بیام دم در...؟"
خندید و گفت:
"من که حریفت نمیشم خانوم خونم...
وقتی رفت...دلم آشوب شد...
تو گوش سمیہ گفتم:
"مامانے...بابا ناصر رفتااااا...
خوب نگاش کن...
#شهیدناصرکاملی
#عشق_آسمونی
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#همسرانه
💕 @a @aah3noghte💕