💔
اسیری که شهید شد
با رضا گودینی و جوادافراسیابی نزدیک ارتفاعات بودیم
و بقیه به سرعت می دویدم.
یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت تپه خارج شد و به سمت ما آمد، به سمت جیپ شلیک کردیم.
لحظاتی بعد بالای سر جنازه های عراقی رفتیم. دو افسر عراقی کشته شده بودند. یکی از آنها هم تیر خورده بود اما هنوز زنده بود.
خواستم با شلیک گلوله ای او را بزنم اما ابراهیم مانع شد. با تعجب گفت: چه می کنی؟ او الان اسیر است ماحق کشتن او را نداریم.
بعد هم سرباز عراقی را روی دوش خود قرار داد و از کوهستان عبور کردیم. در راه زخم های او را بست.
اسیر عراقی موقع نماز صبح با ما نماز جماعت خواند. بعد به ماگفت: من ابوجعفر بی سیم چی قرارگاه لشگر چهارم عراق، شیعه و ساکن کربلا هستم و...
چند روزی ابوجعفر پیش ما بود. ابراهیم مانند یک دوست با او برخورد می کرد.با ما هم غذا بود و ... بعد هم او را بردند.
فراموش نمی کنم. ابوجعفر گریه می کرد که خواهش می کنم مرا نبرید! می خواهم بمانم و کنار شما با بعثی ها بجنگم! مدتی بعد از فرماندهی سپاه آمدند و از ابراهیم تشکر کردند. اطلاعاتی که این اسیر عراقی به آنها داده بود بسیار با ارزشمند و مهم بود.
سال بعد خبر رسید که بچه ها ابوجعفر را در تیپ بدر دیده اند. بعد از عملیات به سمت مقر تیپ بدر رفتیم. گفتم: اگر شد ابوجعفر را به گروه خودمان بیاوریم. قبل از ورود به مقر عکس شهدا را به روی دیوار نگاه می کردیم. در میان تصاویر شهدای آخرین عملیات ، ابوجعفر را دیدم.
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_جواد_افراسیابی سالروز شهادت
یاران #امام_زمان
💞 @shahiidsho💞