💔
پرچمی از خون!
برای این نقاشی از قبل با جواد هماهنگ کرده بودم. جواد مدتها بود که مرخصی نرفته و درخواست سه روز مرخصی کرده بود. ظاهراً برادرش مرتضی در اوایل عملیات مجروح و در مشهد بستری شده و حالا به شیراز منتقل شده بود و جواد میخواست برای عیادت مرتضی برود، من هم موافقت کرده بودم.
وقتی حاج منصور جریان نقاشی را پیش کشید، به جواد گفتم: امروز عصر به اتفاق هم بریم خسروآباد، شما گنبد امام حسین(ع) را نقاشی کن خودم هم "سلام براباعبداللهالحسین(ع)" را مینویسم، بعد برو مرخصی.
جواد قبول کرد و گفت: خیلی خوب، امروز نقاشی را میکشم، فردا با خیال راحت میرم شیراز!
بعدازظهر با هم به خسرو آباد و مقر زرهی لشکر رفتیم. سنگر مورد نظر یک سنگر بتنی مدور بود. کنار آن هم محلی بود که غذای رزمندگان توزیع میشد.
سرگرم کارم بودم که برای لحظهای از صدای انفجار گلوله 106 کنارم گوشم کیپ شد. هالهای از دود غلیظ محیط را پر کرد. صورتم میسوخت و چشمهایم نمیدید.
برای لحظهای احساس کردم روح از بدنم جدا شد. صدای خفیف و منقطع جواد را شنیدم که میگفت: یا حسین.... یا حسین.
عینکم شکسته و جایی را نمیدیدم. برای فرار از غبار و دود انفجار شروع کردم از سمت چپ دور سنگر دویدن، همزمان باد، دود و گرد و خاک انفجار را برد. وقتی از سمت راست به محل انفجار برگشتم، دیدم جواد روی زمین افتاده است. چند ترکش به بدنش نشسته بود. بزرگترینش پیشانی و طاق سر جواد را برده بود.
چشمم به نقاشی جواد افتاد. فوارههایی از خون و مغز جواد به گنبد به خصوص محل پرچم حرم پاشیده بود.
راوی: دکتر سید ساداتسپهر تاج
#شهید_جواد_روزیطلب
💞 @shahiidsho💞