شهید شو 🌷
💔 آیتالله شهید صدوقی، از آب حوض وضو میگرفت محاسنش را عطر و شانه میزد کفشهای واکس خوردهاش را م
💔
#چله_ی_شھدایی
#نمازشب
رفقا!
اگر می خواهید در نماز خواندن خودتان
یک پله جلوتر هم بروید
و می خواهید نماز هایتان بهتر شود
گاهی نماز شب بخوانید.
چون نافله و نماز شب خیلی به نماز روز کمک می کند
و نواقص آن را جبران می کند.
نماز شب قدرت بالایی به انسان می دهد
و گناهان ما را پاک می کند.
اینکه انسان برای نماز شب بلند شود
و تنهایی در خانه پروردگارش برود
خیلی قشنگ و لذت بخش است.
🙏التماس دعا
#لاادری
تصویربازشود...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگرےها✋ #روز_بیستــ_و_نهم چله رو به یاد #شھیدسجادزبرجدی💞 #شھیدعبدالصالح_زارع💞 #شھیدعل
💔
سلام همسنگرےها✋
#روز_سی_ام چله رو به یاد
#شھیدعلیرضاکریمی💞
#شھیدمحمدرضا_تورجی_زاده💞
#شھیدشاهرخ_ضرغام💞
+ رفیق شھیدمون❤️
شروع مےکنیم
ان شالله از دعای خیرشون بےنصیب نمونیم
و اسم ما هم در لیست اسامیِ یاران آخرالزمانی مولا مهدی قرار بگیرد..
و موثر باشیم در ظهور امام
#دعای_عهد رو ان شالله بعد از نماز صبح بخونیم و
تو لیست سربازان مهدیِ فاطمه حاضری بزنیم💖
#زیارت_عاشورا فراموش نشه😉❤️
از پست پین شده، بقیه اذکار و دعاها رو ببین و ان شالله استفاده کن
در طول روز هم
با هم مطالبی راجع به خودسازی شهدا با هشتک #چله_ی_شھدایی میخونیم ان شالله و الگو میگیریم😊
#التماس_دعاے_شھادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#همسنگرےها! #جانمونین☝️
یه وقت اگه یه روز بجا نیاوردی
نگی دیگه نمیخونم‼️
دوباره شروع کن💪
این ماه شیاطین، به زنجیر کشیده شدن⛓
تو این ماه، رسیدنمون به خدا، زودتر از ماههای دیگه س.✌️
#ان_شاءالله
#تصویربازشود👌
#نذرمهدےفاطمه❤️
💔
رفقا بیدارین؟
اوضاع دلاتون چطوره؟؟
دیدین یهوئی ۳۰ روز گذشت؟..
ای خدا!
یک ماهه داریم در خونه ت مےگیم
"اَللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيَايَ مَحْيَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَمَمَاتِي مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد""
یک ماهه زمزمه میکنیم
"اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِي عِنْدَكَ وَجِيهاً بِالْحُسَيْنِ عليه السّلامفِي الدُّنْيَا وَ اﻵْخِرَهِ"
خدایا!
تو رو به #حسینت ما رو بخر!
خدایا!
خواستنی نیستیم، عملی هم نداریم که با اون دلمون به عاقبت بخیرےمون خوش باشه،
اما تو رو خدایی کریم و بسیار بخشنده یافتیم
خدایی کن و این موجود ناچیز رو
به حبیبه ات
به فاطمه ات
ببخش و بخر...
همدم شبهای تنهایی ما جز #آھ نیست
کس نمیگیرد سراغ از خلوتـــ دلتنگها
خیلی برای هم دعا کنیم
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
آقاسیدمرتضی مےگفت:
هیچ ڪس
جز آنکـه دل به خـدا سپـرده ،
رسم دوست داشتـن، نمـیدانـد .
ای شھید!
ای آنڪہ دل به خدا سپردی
و عاشق شدی
خدا عاشقت شد
و قصه این عشق،
به گوش قلب های بےقرار ما رسید
ما را بےتاب کرد و حسرت زده💔
که برسیم به آنجایی که تو هستی
با پایی که گناه، از حرکت انداخته
و چشمی نظاره گر فاصله هایمان...
#آھ چه مےشد
که این قلب زنگار گرفته از گناه
در این شبها
به حُرمت رفاقت آسمانےمان
جلا مےگرفت
و نام ما نیز امشب
در لیست آنانڪہ به سعادت مےرسند،
ثبت مےشد...
#شھیدجوادمحمدی
#شھید_روزه_دار
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_شھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
نیمی از جان مرا بـُردی... محبت داشتی❤️
نیم باقیمانده هم
هر وقت که فرصت داشتی
#همسران_زینبی_شھدا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_شھداء
#صبرے_با_اجری_مثل_شھادت...
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
جنگ رابا۲۰ساله هابردیم اقتصادرابا۶۰ساله هاباختیم😐
#دیداردانشجویان_بااستاد
#فداےسیدعلےجانم❤️
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 حدود یک سال قبل از رفتنش، سوالی از من پرسید که این سوالش با تمام اعتقادات من بازی کرد. رضایت پد
💔
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگے_شھدا
#شھیدمحمدرضا_دهقان
قسمت دوازدهم
محمدرضا با سیاست هایی که نظام جمهوری اسلامی ایران داشت
و علاقه ای که خود او به اهل بیت (ع) داشت مدام در خانه حرف از رفتن به جبهه را می زد
با اینکه کم سن و سال بود و فقط 20 سال داشت
بزرگترین و اولین انگیزه اش این بود که از حرم ائمه اطهار(ع) دفاع کند و دومین هدفش انسان دوستی بود.
او بعضی وقتها از طریق موبایل فیلم های داعش را دانلود می کرد
و می گفت من از سقوط انسانیت در این افراد تعجب می کنم که چطور می توانند یک هم نوع خود را به شکل فجیع به قتل برسانند؟!
راوی: مادرشهید
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را... 94 دوساعت بعد کنار زهرا،محو حرفهای سخنران شده بودم! « جلسات گذشته کمی راجع به اهمیت هدف
#او_را... 95
از کوچه که خارج شدم،طبق عادت، دستم رفت سمت ضبط!
اما دوباره دستم رو عقب کشیدم.
نیاز به فکر داشتم،نمیخواستم برم تو هپروت!
بحث لذت خیلی برام جالب بود...
"این چه دینیه که ایقدر لذت بردن براش مهمه!؟
اصلا به دین نمیاد که تو کار لذت باشه!
اگه همه این عشق و حالا بخاطر کم بودن لذتشون،حروم شدن؛
چه لذتیه که از اینا بیشتره...؟"
سروقت رسیدم خونه و رفتم تو اتاق.
« یه مدت که طرف تمایلات سطحی نری،
تمایلات عمیقت رو پیدا میکنی و اونوقت از هرلحظه ی زندگی لذت میبری!»
این اولین کاغذی بود که به محض ورود به اتاق،دیدمش!
البته من این رو برای ترک راحت تر سیگار نوشته بودم اما از هر نظر دیگه ای هم میشد بهش نگاه کرد.
خیلی عجیب بود!
انگار همه چی دست به دست هم داده بودن تا من جواب سوال هام رو بگیرم!
صدای پیامک گوشیم،رشته ی افکارم رو پاره کرد.
"سلام ترنم جان.خوبی گلم؟
فردا میخوام برم جایی،میای باهم بریم؟"
زهرا بود.
خیلی مایل نبودم.از بار اول و آخری که یه دختر چادری رو سوار ماشینم کردم،خاطره ی خوبی نداشتم!
فکرم رفت پیش سمانه.هنوزم ازش بدم میومد!
شاید منظور اون،با حرفهایی که تازگیا میشنیدم فرقی نداشت،
اما از اینکه اونجوری باهام صحبت کرده بود،اصلا خوشم نیومد.
تو آینه به چهره ی بی آرایشم نگاه کردم!
و یادم اومد بعد اون روز از لج سمانه تا چندوقت غلیظتر آرایش میکردم!
با بی میلی با پیشنهاد زهرا موافقت کردم و برای خوردن شام، رفتم پایین.
مامان به جای بابا هم بهم سلام داد و حالم رو پرسید.
دلم براش سوخت.هرکاری که کرد نتونست جو سرد و سنگین خونه رو کمی بهتر کنه و بابا بدون کوچکترین حرفی ،آشپزخونه رو ترک کرد!
-ترنم آخه این چه کاراییه تو میکنی!؟تا چندماه پیش که همه چی خوب بود!
چرا بابات رو با خودت سر لج انداختی!؟
-مامان جان،من نمیتونم با قواعد بابا زندگی کنم!
بیست سال طبق خواست شما رفتار کردم،ولی واقعا دیگه نمیخوام این مدل زندگی کردنو!
-آخه مگه چشه!؟میخوای اینجوری به کجا برسی!؟
من و پدرت جزو بهترین استادای دانشگاه و بهترین پزشک ها هستیم...
-شما فقط تو محل کارتون بهترینید!
یه نگاه به این خونه بندازید.
از در و دیوارش یخ میباره!
اگر این موفقیته،من اینو نمیخوام!
من عشق میخوام،آرامش میخوام.
من این زندگی رو نمیخوام خانوم دکتر!
قبل از اینکه مامان بخواد جوابی بده،آشپزخونه رو ترک کرده بودم....!
میدونستم لحن بد و بلندی صدام باعث ناراحتیش میشه.
سرم رو انداختم پایین تا دوباره نگاهم به برگه ها نیفته!
احساس شکست میکردم...
کاری که کرده بودم با هدفی که میخواستم بهش برسم،مغایرت داشت!
کار اشتباهی رو که دلم میخواست و یک میل سطحی بود، انجام داده بودم و این به معنی یک مرحله عقب افتادن از پیدا کردن تمایلات عمیق بود!
با شنیدن صدای پای مامان بدون معطلی در اتاق رو باز کردم.اینقدر یکدفعه ای این کار رو انجام دادم که ایستاد و با ترس نگاهم کرد!
-من...امممم...
احساس خفگی بهم دست داده بود.گفتن کلمه ی ببخشید،از گفتن تمام حرف ها سخت تر بنظر میرسید.
-من...معذرت میخوام!یکم تند رفتم....
مامان سکوت کرده بود و با حالتی بین دلسوزی و سرزنش نگاهم میکرد.
-قبول دارم بد صحبت کردم.اشتباه کردم.
فقط خواستم بگم تصور ما راجع به موفقیت یکی نیست!
مامان یکم بهم فرصت بدید،من دارم سعی میکنم خودم رو از نو بسازم!!
حالت نگاهش به تعجب و تأسف تغییر رنگ داد و سرش رو تکون ملایمی داد و زیر لب زمزمه کرد:
-شب بخیر!
با رفتنش نفس عمیقی کشیدم و تازه متوجه خیسی پیشونی و کف دستام شدم!!
واقعا سخت بود اینجوری زندگی کردن!
هرچند یه حس آرامش توأم با هیجان داشت و این دوست داشتنی ترش میکرد!
با اینکه غرورم رو زیرپا گذاشته بودم،ته دلم از کاری که کرده بودم،احساس رضایت داشتم.
یه احساس رضایت عمیق...!
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
💔
#شھید_بیست_و_یڪم_ماھ_رمضان❣
قرار بود اسمش را "حسـن" بگذارند
اما وقتی شب نیمه شعبان به دنیا آمد، نامش را #مہدی گذاشتند...
مهندس کامپیوتر بود و
بسیار فعال در حزب الله لبنان
و آنچنان در نبرد بےباک بود که مثل مولایش علی ع ملقب شده بود به "ڪرّار"
عاقبت نیز در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان همزمان با شهادت امیرالمومنین، به شھادت رسید
شهید مهدی حالا معروف شده است به #امیرالشہداء...
#شھیدمھدی_یاغی (ڪرّار)
#امیرالشھدا
#آھ_اے_شھادت...
#حزب_الله
#نسئل_الله_منازل_شھداء
💕 @aah3noghte💕