eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 هر دو فرمانده اند ❗️ فرمانده دو جنگ سخت و نفس گیر❗️ اما این کجا و آن کجا...❗️ امان ز بےبصیرتی... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 📌 📆 تقویم زندگی امسال مون هم به پایان رسید؛ اما ظهور امام زمان باز هم محقق نشد. 🌸 معنیِ ۱۱۸۱ بهار، بدونِ ربیع الانام اینه که دعا لازمه اما به تنهایی کافی نیست. اگه هزار سال دیگه هم فقط خونه هامون رو خونه تکونی کنیم اما دلامون رو از تارِ عنکبوتِ گناه و گرد و غبارِ غفلت و بی‌خیالی نسبت به حضرت پاک نکنیم، از ظهور خبری نیست. 🔆 باید تا دیر نشده خونه‌ی دلمون رو آب و جارو کنیم. باید به سمت آماده کردن دنیا برای ظهور بریم. 🔖 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 یادتونه آقاسید علی فرمودند: "جوانان عزیز! خرمشهرها در پیش است... نه در میدان جنگ نظامی؛ در میدانی که از جنگ نظامی سخت‌تر است!" ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 برای همدیگه آستین‌ها رو بالا بزنیم 🔸شعری از اسماعیل شبرنگ برای این روزهای ڪرونایی «سفیر شادی» باید این روزها همه با هم مردمانی پر از امید شویم آخرش با عبور از این بحران باهم اینبار روسپید شویم می‌رسد روزهای رنگارنگ چهره‌ها را دوباره می‌بوسیم بین آغوش گرم یڪدیگر خالی از ترس نشت ویروسیم قلب خود را به دست غم نسپار مملو از ترس و اضطراب نباش جهلِ انسان همیشه بیدار است انقدر مست و گیج خواب نباش آب و صابون و الڪل و محلول بی توڪل بدون تاثیر است هر ڪسی بی خدا نفس بڪشد مطمئن باش اسیر زنجیر است سال نو؛ حال نو؛ شروعی نو زندگی در مدار احساس است آری این روزها مراقب باش ذهن تو مستعدّ وسواس است بعد از این لحظه لحظه فڪر ڪنی دست و بالت شده نجس!!! ممنوع با خودت عهد ڪن عزیز دلم ڪه از این لحظه استرس ممنوع عاشق خویش باش و سرخوش باش زندگی ڪن ڪه زندگی زیباست تو چرا فڪر مردنی انقدر!!! تازه شو تازه اول دنیاست مهربان باش و مهربانی ڪن فارغ از هر چه حسرت و ای ڪاش... دم به دم با انرژی مثبت عاشقانه سفیر شادی باش ... 💕 @aah3noghte💕
: 💢خـدایــا... مرا به خاطر که در طول روز با هزاران قدرت عقل💬 مےکنم، بــبـخـــش!😔 ❖❣اللهم اغفرلی کل ذنبٍ اذنبته❣❖ خدايا! همه گناهانى را كه مرتكب شدم. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 💞 خدایا رویم خط بکش با آن مداد گلی مخصوص شهادتت...🙏 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 حمله تعدادی از عوامل منتسب به جریان تشیع انگلیسی به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها در پی بسته شدن درهای حرم حضرت معصومه سلام الله علیها تعدادی از عوامل منتسب به جریان تشیع انگلیسی با تجمع در آستانه حرم و تحریک مردم، سعی داشتند که مانع بستن درهای این آستان مقدس شوند و در این بین باعث آسیب رساندن به یکی از درهای حرم نیز شدند. این افراد که تعدادشان انگشت شمار بود، با حاشیه‌سازی به دنبال امنیتی کردن فضای قم و انعکاس تفکری افراطی از مذهب شیعه و وجهه قم هستند و پیش‌تر نیز فراخوان‌هایی را برای مخالفت با بسته شدن درهای حرم، در فضای مجازی منتشر کرده بودند. 👈اینان که امروز در قُم دربِ حرم حضرتِ معصومه(س) را به بهانه‌ی تعطیلی آن، شکستند و تهدید به آشوب کردن، دقیقا ادامه‌دهندگان راهِ آن منحرفینی هستند که حرم مطهّر را لیس می‌زدند و دیری نگذشت که طبق فیلم‌های منتشر شده از آنان، مشخّص شد که تابع بودند. 👈نکته اینجاست که...🔴 در حالی که فروشگاه رفاه، حراجستون گذاشته و ازدحام شدید در آن جریان دارد، حرم ها و امامزاده ها در کشور به مردم بسته شده است.😏 این حرکت زمینه ای برای شیعه انگلیسی و افراط‌گریان وابسته به جریان شیرازی بوجود آورده که با فحاشی های رکیک و تهدید به آتش زدن حرم اهل بیت علیهم السلام در مقابل حرم امام رضا علیه السلام و حرم حضرت معصومه سلام الله علیها تجمع و شورش کنند!! ما به هر دو سوی این جریان مشکوکیم. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ...😭😭 📸 💔بسوز ای دل بسوز که این سوز دل چه ها بکند... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ماندگار مختار برای این روزهاست که دیروز ضریح را لیس میزدند و امروز درب حرم حضرت معصومه را شکستند: "شيعه از دست فتواهای ناسنجيده امثال شما كم غرامت نداده هيچوقت ضرورت‌های زمانه خود را درك نكرديد اگر بگويم خون مسلم ابن عقيل به گردن امثال شماست اغراق نكرده‌ام" ... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 رزمنده دلاور جبهه مقاومت از اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا علیه السلام بعد از ۳ هفته اسارت بدست گروه تروریستی جبهه النصره به خیل عظیم شهدای مدافع حرم پیوست. 🥀هنیألک الشهادة. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یکی از درسهای مهم این بود که همه بفهمند؛ جواب امر به معروف "به تو چه" نیست ... بدانند آلودگی یک نفر به همه ربط دارد👌 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 الا بذکر الله مطمئن القلوب این نمکدان خدا جنس عجیبی دارد هر چقدر می‌شکنیم باز نمکها دارد... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 امام خامنه ای: شیعه انگلیسی و سنّیِ آمریکایی که مسلمان‌ها را به جان هم می‌اندازند، دو لبه‌ی یک قیچی‌اند... ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💖 💖 🌸 حضرت علی علیه السلام در وصف صفات متقین میفرمایند : 🏵 حاجاتهم خفیفه..🏵 .. حالا راهش چیه؟🤔 راه کاربردی خفیف کردن حاجت اینه که هر روز صبح یا هر روز غروب نفستو محاسبه کن! اگه میبینی نمیتونی حداقل هر چند وقت یک بار محاسبه کن خودتو! حالا تو محاسبه چی کار باید بکنیم؟🧐 اول از همه شمردن حاجات.. حاجتامون بشمریم ببینیم امروز دنبال چه چیزایی رفتیم؟😰 مرحله دوم این که هر حاجتی که مشخص شد داری بدون! بدونِ اونم میشه زندگی کرد..🙃 به پایین ترش فکر کن.. مثلا میخوای وام ۱۰ میلیونی بگیری؟ با خودت بگو حالا اگه شد ۵ میلیونم اشکال نداره! باز بگو حالا شد ۱ میلیونم ب کسی بر نمیخوره.. بعدش بگو اصلا حالا نباشه مگه چی میشه.. راه سوم اینه که وقتایی ک میبینی دمق شدی احتمالا زیاده خواه شدی.. 😮 میدونی باید چیکار کنی؟ یقه خودتو میگیری و محکم میکوبی خودتو به دیوار.. به خودت بگو چی میخوای؟! بهش بگو الان چ خبری بهت برسونن خوشحال میشی؟ این همون حاجتیه ک بیچارت میکنه.. مچ نفستو بگیر!😁 و نکته آخر اینکه آدم جان! تو زیاده خواه خلق شده ای!😊 این زیاده طلبی رو به این سادگی نمیتونی جلوشو بگیری.. میبینی بچه های کوچیک هرچی اطرافشون باشه رو چنگ میزنن؟ نفست همینجوریه.. یکم دست دلت رو نگه دار بگو اونچیزی ک باید بهش چنگ بزنی الان بهت میدم.. 😊 بهش خدا بده امام زمان بده.. برای عملیاتی کردن این مورد روضه گوش بده.. اینجوری دیگه زیاده خواهی نداری ک..(قربونت برم حسین! هرجا گیر کردم اومدی نجاتم بدی!😔) آدم وقتی اهل بیت رو میخواد راحت میتونه خیلی بخواد.. اگه پیش امام زمان برید امام زمان رو کم نمیخواین.. اهل بیت راه میانبرن.. با اهل بیت حاجتتونو خفیف کنین! .. ... 💕@aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ بسم الله النور قسمت 5⃣7⃣ شیطان درون صدا توي گلوم خفه شد ... شيطان درونم دست بردار نبود ... شعله هاي غرورم زبانه مي کشيد و اين حق رو به من مي داد که اشتباهم رو توجيه کنم ... - تو يه پليس خوبي ... با پليس هاي فاسد فرق داري ... وظيفه تو حفظ امنيت مردمه و اين دقيقا کاري بود که در اين مدت انجام دادي ... دليلي براي شرمساري نيست ... براي چند ثانيه چشم ها رو بستم ... آب دهنم رو قورت دادم ... چنان به سختي پايين مي رفت انگار اون قطرات روي خاک خشکيده کوير غلت مي خورد ... دوباره نفس عميقي کشيدم و ... - و اينکه من در مورد شما دچار سوء تفاهم شده بودم ... و رفتار اون روزم توي پارک واقعا اشتباه بود ... با شنيدن اين جمله کمي چهره اش آرام شد ... - هر چند اين اولين اشتباهم در حق شما نبود ... لبخند تلخي صورتش رو پر کرد ... حس کردم اون بغض ظهر برگشته سراغش ... - و مي خواستم اين رو بهتون بگم ... من اصلا در مورد شما توي پرونده چيزي ننوشتم ... و دليلي هم براي نوشتن وجود نداشت ... حالا ديگه کاملا مي شد حلقه هاي اشک رو توي صورتش ديد ... حالتي که ديگه نتونست کنترلش کنه ... دستش رو آورد بالا تا رد خيس اون قطره ها رو مخفي کنه ... چشم ها و صورتش در برابر نگاه متحير من مي لرزيد ... بي اختيار دستش رو گذاشت روي شونه من ... - متشکرم کارآگاه ... واقعا متشکرم ... چقدر معادله سختي بود ... مردي که داشت مقابل چشمان من اشک مي ريخت ... بغضش رو به سختي پايين داد ... و لبخند روي اون لب ها و صورت لرزان برگشت ... و دوباره اون کلمات رو تکرار کرد ... - متشکرم کارآگاه ... ديدن شادي توي اون صورت منقلب براي من عجيب بود ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... نمي دونستم ادامه دادن حرفم کار درستي بود يا نه ... غرورم فرياد مي کشيد که برگرد ... هر چي تا همين جا گفتي کافيه ... اما من با چيزهايي مواجه شده بودم که هرگز نديده بودم ... آدم هايي از دنياي ديگه که فقط کنار ما زندگي مي کردن ... و من سوال هاي زيادي داشتم ... چند قدم ازش دور شده بودم که دوباره برگشتم سمتش ... - آقاي ساندرز ... مي تونم ازتون يه سوال شخصي بکنم؟ ... با لبخند بزرگي پله ها رو برگشت پايين و اومد سمتم ... - حتما ... نمي خواستم شاديش رو خراب کنم ... و نمي خواستم بفهمه بدون اجازه تو خط به خط زندگيش سرک کشيدم ... به خصوص که اين کار بدون مجوز دادستاني و غيرقانوني بود ... و توي اون تاريکي شب، چيزي با تمام قدرت داشت من رو به سمت ماشين مي کشيد تا از ساندرز جدا کنه ... اما نيروي اراده من قوي تر بود ... چند لحظه به اون لبخند شاد و چشم هاي سرخ نگاه کردم ... - مي دونم حق پرسيدن اين سوال رو ندارم ... اما خوشحال ميشم اگه جوابم رو بديد ... چرا مي خوايد بريد ايران؟ .... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
✨ بسم الله النور قسمت 6⃣7⃣ پسر محمد رسول الله لبخندش محو شد ... و اون شادي، جاش رو به چهره اي مصمم و جدي داد ... - شما، من رو زير نظر گرفته بوديد کارآگاه؟ ... دندان هام رو محکم بهم فشار دادم ... طوري که ناخواسته گوشه اي از لبم بين شون له شد و طعم خون توي دهنم پيچيد ... - فکر کردم ممکنه تروريست باشي ... و سرم رو آوردم بالا ... بايد قبل از اينکه اون درد قبل برمي گشت حرفم رو تموم مي کردم ... - مي دونم انجام اين کار بدون داشتن مجوز قانوني جرم بود ولي ترسيدم که سوء ظنم رو مطرح کنم در حالي که بي گناه باشي ... حرفي رو که وارد پروسه قانوني بشه و به اداره امنيت ملي برسه نميشه پس گرفت ... به خاطر کاري که براي کشورم کردم شرمنده نيستم ... تنها شرمندگي من، از اشتباهم نسبت به شماست ... خيلي آرام بهم نگاه مي کرد ... نمي تونستم پشت نگاهش رو بفهمم ... و اين سکوتش آزارم مي داد ... خودم رو که جاي اون مي گذاشتم ... مطمئن بودم طور ديگه اي رفتار مي کردم ... اگه کسي مي خواست توي زندگي خودم سرک بشه و زير و روش کنه، در حالي که من جرمي مرتکب نشده بودم ... بدون شک، اينطور آرام بهش خيره نمي شدم ... لبخند کوچکي صورتش رو پر کرد و براي لحظاتي سرش رو پايين انداخت ... چهره اش توي اون صحنه حالت خاصي پيدا کرده بود ... انگار از درون مي درخشيد ... و من در برابر اين درخشش ... توي اون تاريک روشن شب، حس کردم بخشي از اون سايه هاي تاريک شبم ... - اگه هدف تون رو از اين سوال درست متوجه شده باشم ... بايد بگم جوابش راحت نيست ... گاهي بعضي از پاسخ ها رو بايد با قلب و روح پذيرفت ... مصمم بهش نگاه کردم ... هر چند نفهميدنش برام طبيعي شده بود اما بايد جوابش رو مي شنيدم ... حتي اگر نمي تونستم يه کلمه اش رو هم درک کنم ... ولي باز هم نمي خواستم فرصت شنيدن اون کلمات رو از خودم بگيرم ... - همه تلاشم رو مي کنم ... کمتر شرايطي بود که لبخندش رو دريغ کنه ... حتي زماني که چهره اش جدي و مصمم بود ... آرامش و لبخند توي چشم هاش موج مي زد ... مکث و تامل کوتاهي رو چاشني اون لبخند مليح کرد ... - من، همسرم و کريس ... از مدت ها پيش قصد داشتيم براي تولد امام مهدي به ايران بريم ... و اين روز بزرگ رو در کنار بقيه برادران و خواهران مسلمان مون جشن بگيريم ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... جشن گرفتن براي تولد يک نفر چيز عجيبي نبود ... - اونطور که حرفت رو شروع کردي ... انتظار شنيدن يه چيز عجيب رو داشتم ... لبخندش بزرگ شد ... طوري که اين بار مي شد دندان هاي مثل برفش رو ديد ... - مي دوني اون مرد کيه؟ ... سرم رو تکان دادم ... - نه ... کيه؟ ... لبخند بزرگش و چشم هاي مصمم ... تمام تمرکزم رو براي شنيدن جمع کرد ... - امام مهدي ... از نسل و پسر پيامبر اسلام هست ... مردي که بيشتر از هزارسال عمر داره ... خدا اون رو از چشم ها مخفي کرده ... همون طور که عيسي مسيح رو از مقابل چشم هاي نالايق و خائن مخفي کرد ... تا زماني که بشر قدرت پذيرش و اطاعت از اين حرکت عظيم رو پيدا کنه ... اون زمان ... پسر محمد رسول الله ... و عيسي پسر مريم ... هر دو به ميان مردم برمي گردند ... و قلب ها از نور اونها روشن خواهد شد ... در نظر شيعيان ... هيچ روزي از اين مهم تر نيست ... اون روز برای ما ... نقطه عطف بعثت پيامبران ... و قيام عظيم عاشوراست ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
✨ بسم الله النور قسمت 7⃣7⃣ پیچش سرنوشت شوک شنيدن اون جملات که تموم شد ... بي اختيار و با صداي بلند خنديدم ... خنده هايي که بيشتر شبيه قهقهه هايي از عمق وجود بود ... چند دقيقه، بي وقفه ... صداي من فضا رو پر کرد ... تا بالاخره تونستم یه کم کنترل شون کنم ... - من چقدر احمقم ... منتظر شنيدن هر چيزي بودم جز اين کلمات ... دوباره خنده ام گرفت ... اما اين بار بي صدا ... - تو واقعا ديوونه اي ... خودتم نمي فهمي چي ميگي ... يه مرد هزارساله؟ ... و در ميان اون تاريکي چند قدم ازش دور شدم ... افرادي که با فاصله از ما ... اون طرف خيابون بودن با تعجب بهمون نگاه مي کردن ... خنده هاي من بلدتر از چيزي بود که توجه کسي رو جلب نکنه ... - تو ديوانه اي ... يعني ... همه تون ديوانه ايد ... فکر کردي اگه اسم عيسي مسيح رو بياري حرفت رو باور مي کنم؟ ... و برگشتم سمتش ... - من کافرم ساندرز ... نه فقط به خدای تو و عيسي ... که به خداي هيچ دين ديگه اي اعتقاد ندارم ... ولي شنيدن اين کلمات از آدمي مثل تو جالب بود ... تا قبل فکر مي کردم خيلي خاص هستي که نمي تونم تو رو بفهمم ... اما حالا مي فهمم ... اين جنونه ... تو ... همسرت ... کريس ... و همه اون برادر و خواهران مسلمانت عقل تون رو از دست داديد ... واسه همینه که نمی تونم شما رو بفهمم ... چهره ام جدي شده بود ... جملاتم که تموم شد ... چند قدم همون طوري برگشتم عقب ... در حالي که هنوز توي صورتش نگاه مي کردم ... و چشم هام پر از تحقير نسبت به اون بود ... و حس حماقت به خاطر تلف کردن وقتم ... بدون اينکه چيزي بگم ... چرخيدم و بهش پشت کردم و رفتم سمت ماشين ... همون طور که ايستاده بود ... دوباره صداي آرامش فضا رو پر کرد ... - اگه اين جنون و ديوانگي من و برادرانم هست ... پس چرا دولت براي پيدا کردن اين مرد توي عراق ... داره وجب به وجبش رو شخم می زنه؟ ... پام بين زمين و آسمون خشک شد ... همون جا وسط تاريکي ... از کجا چنين چيزي رو مي دونست؟ ... اين چيزي نبود که هر کسي ازش خبر داشته باشه ... و من ... اولين بار از دهن پدرم شنيده بودم ... وقتي بهش پوزخند زدم و مسخره اش کردم ... وقتي در برابر حرف هاي تحقيرآميز من چيز بيشتري براي گفتن نداشت و از کوره در رفت ... فقط چند جمله گفت ... - ما دستور داريم هدف مهمتري رو پيدا کنيم ... و الا احمق نيستيم و با قدرت اطلاعاتي اي که داريم ... از اول مي دونستيم اونجا سلاح کشتار جمعي نيست ... هميشه در اوج عصبانيت، زبانش باز مي شد و چند کلمه اي از دهانش در مي رفت ... فقط کافي بود بدوني چطور مي توني کنترل روانيش رو بهم بريزي ... براي همين با وجود درجه اي که داشت ... جاي خاصي در اطلاعات ارتش بهش تعلق نمي گرفت و هميشه يک زير مجموعه بود ... اما دنيل ساندرز چطور اين رو مي دونست؟ ... و از کجا مي دونست اون هدف خاص چيه؟ ... هدف محرمانه اي که حتي من نتونسته بودم اسمش رو از زیر زبون پدرم بيرون بکشم ... اگر چيزي به اسم سرنوشت وجود داشت ... قطعا سرنوشت هر دوي ما ... به شدت با هم پيچيده شده بود ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. قسمت اول داستان👇👇👇 https://eitaa.com/aah3noghte/12555
💔 دستگیری ۱۱ نفر در پی هتک حرمت به حریم حرم حضرت معصومه(س) دادستان قم: در پی اقدام عده ای از افراد در راستای هتک حرمت به حرم حضرت معصومه(س) ۱۱ نفر دستگیر شدند و این افراد برای بررسی‌های بیشتر همچنان در بازداشت هستند. ... 💞 @aah3noghte💞