eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨انتشار برای اولین بار✨ رمان آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_بیستم راوی: سردار شهید حاج ق
💔


✨انتشار برای اولین بار✨


رمان آنلاین  



راوی: سردار شهید قاسم سلیمانی
جزیره ی مجنون جنوبی


یک نمونه ی دیگر از سختی هایی که بچه های اطلاعات متحمل می شدند، مربوط به شناسایی هایی بود که در جزیره ی مجنون جنوبی انجام می دادند.
خب! من به خاطر اهمیت کار اطلاعات سعی می کردم تا همیشه با بچه های این واحد ارتباط داشته باشم و معمولا محل استقرارم را نزدیک آن ها تعیین می کردم تا پیگیر کارشان باشم و حتی بعضی مواقع همراهشان بروم و منطقه را ببینم.


جزیره ی جنوبی، منطقه ای باتلاقی بود و پوشیده از چولان (نی هایی که از درون آب می رویند) و این حرکت بچه ها را خیلی مشکل می کرد.

محمدحسین آمد پیش من و گفت :«ما در این محور مشکل آبراه داریم، یعنی مسیری که قایق یا بلم بتواند در آن حرکت کند وجود ندارد.»

قرار شد یک روز به اتفاق هم برویم و منطقه را از نزدیک ببینیم.
من ،محمدحسین، اکبر شجره و یک نفر دیگر از بچه ها به وسیله ی بلم برای شناسایی رفتیم. آنجا بود که من دیدم این بچه ها چه شرایط سختی را می گذرانند، اما به روی خود نمی آورند.


باتلاق خیلی روان بود و آب تا سینه ی آدم می رسید. چولان ها به قدری کوتاه بودند که اگر به حالت عادی در قایق می نشستی در دید عراقی ها قرار می گرفتی؛ بنابراین مجبور بودند خم شوند و حرکت کنند، از طرفی منطقه پر از جانوران مختلف بود.


همان روز که من همراهشان بودم، وقتی جلو می رفتیم چشمم به یک افعی افتاد که روی یک تکه یونولیت چمبره زده بود.
 نزدیکش که شدیم، متوجه ما شد و سرش را بلند کرد. وقتی به من نگاه کرد، دیدم که چشمان بزرگ وحشتناکی دارد که حتی از چشم های جغد هم بزرگ تر است.
هنگامی که از کنارش رد شدیم، گردنش را کشید و به طرف ما حمله کرد. در همین موقع محمدحسین خیلی عادی آن را با یک تیر خلاص کرد.

وقتی از شناسایی برگشتیم و من پایم را روی خشکی گذاشتم، احساس عجیبی داشتم.
تمام بدنم می سوخت و علتش هم وضعیت آن باتلاق بود. 

محمدحسین و بچه ها شب ها در این باتلاق که پر از وحشت و اضطراب بود، راه می رفتند و فعالیت می کردند....

 یکی از کار های بسیار مهم و در عین حال عجیبی که آن ها انجام دادند، درست کردن آبراه بود؛ کاری که در طول جنگ بی سابقه بود.


آن ها شب تا صبح می رفتند و با داس چولان ها را زیر آب می بریدند تا بتوانند مسیر حرکت قایق ها را باز کنند؛ آن هم نه یک متر و ده متر، بلکه چیزی حدود چهار کیلومتر.

آن چنان با عشق و علاقه کار می کردند که اگر کسی از نزدیک شاهد فعالیت هایشان نبود، فکر می کرد آن ها در بهترین شرایط به سر می برند.

آنچه برای آن ها مهم بود، موفقیت در انجام ماموریت بود که وقتی به نتیجه می رسید، شادی در چهره ی آن ها موج می زد؛ شادی ای که ما را هم خوشحال می کرد.
من مست و تو دیوانه
ما را که برَد خانه
صد بار تو را گفتم
کم خور دو سه پیمانه



... 
...



💞 @aah3noghte💞


 
💔 آقای زاکانی اومده فقط انتقام 85 میلیون نفر رو از بانیان وضع موجود بگیره و رد بشه. آفرین به آقای زاکانی که نقش خودشون رو برای پیروزی جبهه انقلاب به درستی فهمیدند و عمل میکنند.... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 😔 و خروج مهدی(عج) را آسان ساز و راهش را وسعت بخش و مرا به راهش درآور♥️ یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
ای خدااااااااااااا🤦‍♀ این قبل اذان ظهر ارسال شده الان رسیده اگه به پای کبوتر بسته بودم زودتر رسیده بود
💔 مولای من.... منم كه عالم و آدم زخويشتن راندند!!! ميان صحن شما جا برای من هم هست ؟؟.... ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #آھ... #عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست😔 #آھ_اے_شھادت...
از اتاق فرمان اشاره می کنن: درد هست، طبیب هم هست ولی ... رفع غم حبیب که کار طبیب نیست🙁
شهید شو 🌷
💔 تمام آن چه که آورده حضرت احمد فقط به نام علی و فقط برای علی است خدا به وقت شهادت حرم برایش ساخ
💔 اَمیرالمؤمنین، واژه‌ست! نـه،پیراهنی‌زیباست ببین، برقامتی جُـز قامت حـیدر نمی‌آید... اَللَّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ‌عَلِيِّ‌بْنِ‌أَبِي‌طَالِبٍ اَللَّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌فاطمه ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‏وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﻮ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻝ ﺑﺒﻨﺪ! ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم یادش بخیر... شب عملیات گفت: "یه چیزی بخون برام" تو یه خونه بودیم؛
💔 اومد سر کلاس چقدر سر به سرش گذاشتیم😅 بنده خدا چیزی نمی گفت؛ فقط می خندید خیلی افتاده و فروتن بود... خدا هم مزد فروتنی و اخلاصشو داد... شهید شد🥀 به روایتِ ✍ ... 💞 @aah3noghte💞 ؛ تا پایان اتمام قسمت ها کپی نکنید!