eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت108 سرم را ک
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



می‌خواهم حرف بزنم؛ اما نمی‌توانم. انگار حتی به اندازه جنباندن تارهای صوتی‌ام هم انرژی ندارم.

یک بار پلک می‌زنم به معنای تایید. لبخند می‌زند:
خدا رو شکر. حالتون خوبه؟

باز هم پلک بر هم می‌گذارم. گیجم.

من این‌جا چکار می‌کنم؟
خوابم؟
پوریا این‌جا چکار می‌کند؟
یعنی نجاتم داده‌اند؟

پوریا این‌ها را از چشمانم می‌خواند که می‌گوید:
فعلا به خودتون فشار نیارین. جاتون امنه. استراحت کنید.

می‌خواهم گردنم را بالا بگیرم و نگاهی به اطرافم بیندازم؛ اما دوباره سرگیجه به سراغم می‌آید.

سرم را فشار می‌دهم روی بالشی که زیر سرم هست. پوریا دست می‌گذارد روی شانه‌ام:
بخاطر خونریزی زیاد دستتون و اثر داروی بیهوشی و مسکن، احتمالا یکم ضعف و سرگیجه دارید. نگران نباشید، خوب می‌شه. مشکل جدی‌ای نیست. مشکل دیگه‌ای ندارید؟

ابرو بالا می‌دهم و به سختی لب باز می‌کنم:
آب...

نگاه پوریا می‌چرخد به سمت کیسه قرمز رنگی که تا نیمه‌اش خالی شده و دارد قطره‌قطره وارد رگ‌ دستم می‌شود؛ خون.

می‌گوید:
فعلا تا چند ساعت نباید چیزی بخورید.

خب، این هم از این!

پوریا نگاه گنگم را که می‌بیند، می‌گوید:
یه آقایی می‌خوان شما رو ببینن. منتظر بودن بهوش بیاید.

و از اتاق خارج می‌شود. اطرافم را می‌بینم؛ یک اتاق کوچک احتمالا در یک درمانگاه یا بیمارستان کوچک؛ با دیوراها و سقف نم‌زده و هوای دم کرده و پنجره‌ای که روی آن چسب پهن زده‌اند تا موج انفجار آن را خرد نکند.

پنکه قدیمی‌ای دارد یک گوشه می‌چرخد؛ اما از پس هوای گرم اتاق برنمی‌آید.

چشم می‌بندم. دوباره صدای قدم زدن می‌آید؛ برخورد پوتین نظامی با موزاییک.
قدم زدن دو نفر.

وارد اتاق می‌شوند. دوباره چشمانم را باز می‌کنم و اول، حامد را می‌بینم و بعد حاج رسول را.

حاج رسول این‌جا چکار می‌کند؟🤔


باز هم پلک بر هم می‌گذارم. گیجم.

من این‌جا چکار می‌کنم؟
خوابم؟
پوریا این‌جا چکار می‌کند؟
یعنی نجاتم داده‌اند؟

پوریا این‌ها را از چشمانم می‌خواند که می‌گوید:
فعلا به خودتون فشار نیارین. جاتون امنه. استراحت کنید.

می‌خواهم گردنم را بالا بگیرم و نگاهی به اطرافم بیندازم؛ اما دوباره سرگیجه به سراغم می‌آید.

سرم را فشار می‌دهم روی بالشی که زیر سرم هست. پوریا دست می‌گذارد روی شانه‌ام:
بخاطر خونریزی زیاد دستتون و اثر داروی بیهوشی و مسکن، احتمالا یکم ضعف و سرگیجه دارید. نگران نباشید، خوب می‌شه. مشکل جدی‌ای نیست. مشکل دیگه‌ای ندارید؟

ابرو بالا می‌دهم و به سختی لب باز می‌کنم:
آب...

نگاه پوریا می‌چرخد به سمت کیسه قرمز رنگی که تا نیمه‌اش خالی شده و دارد قطره‌قطره وارد رگ‌ دستم می‌شود؛ خون.

می‌گوید:
فعلا تا چند ساعت نباید چیزی بخورید.

خب، این هم از این!

پوریا نگاه گنگم را که می‌بیند، می‌گوید:
یه آقایی می‌خوان شما رو ببینن. منتظر بودن بهوش بیاید.

و از اتاق خارج می‌شود. اطرافم را می‌بینم؛ یک اتاق کوچک احتمالا در یک درمانگاه یا بیمارستان کوچک؛ با دیوراها و سقف نم‌زده و هوای دم کرده و پنجره‌ای که روی آن چسب پهن زده‌اند تا موج انفجار آن را خرد نکند.

پنکه قدیمی‌ای دارد یک گوشه می‌چرخد؛ اما از پس هوای گرم اتاق برنمی‌آید.

چشم می‌بندم. دوباره صدای قدم زدن می‌آید؛ برخورد پوتین نظامی با موزاییک.
قدم زدن دو نفر.

وارد اتاق می‌شوند. دوباره چشمانم را باز می‌کنم و اول، حامد را می‌بینم و بعد حاج رسول را.

حاج رسول این‌جا چکار می‌کند؟



حامد با دیدن من لبخند می‌زند:
سلام پهلوون! خوبی؟

سعی می‌کنم لبخند بزنم؛ یک لبخند کج و کوله و صدای نخراشیده‌ای که از گلویم خارج می‌شود:
سلام!

...
...



💞 @aah3noghte💞
با سختی های زندگی یک آشنا هستید؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥 | عجیب ترین اتفاق بعد از ۸۰ سال...!! ♨️ آنچه که از شاهکار نمی‌دانید!! 🔷 به مناسبت ۱۸ دی، سالروز حمله موشکی به ، مهم ترین پایگاه نظامی آمریکا در منطقه غرب آسیا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 دنبالِ چه گُم شده‌ای در او هستی..؟! خلاصه برایت بگویم؟ او تمامِ جزئیاتِ زندگیش را به #خدا سپرد
💔 چند روز هی ساک به دست گرفت و رفت پادگان تا اعزام شوند و نشد. هر چه با خودم کلنجار رفتم که بگویم به خاطر من این سفر را نرو یا به خاطر فاطمه از سر این ماموریت بگذر، نشد! می دانستم راهش و کارش درست است. 📚 دخترها بابایی اند ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... و چه احساس قشنگی‌ست؛ یاد یک خوب تُ را غرق تمنا سازد💚! #حاج_قاسم #آھ_اے_شھادت... #نسئل
💔 ... ‌حاج محمداسماعیل دولابی(ره): " در شبانه روز یک ربع، ده دقیقه، برای خدا خلوت کن. نیمه شب، نماز هم نمیخواهی بخوانی نخوان، ولی بنشین و جسم و روح و هستی خودت را نقد بگذار در مقابل خدا... 📙 طوبای محبت ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ‌‌‌جهان اگر چه پریشانتر از پریشانی‌ست هزاااار شکر! به اعجازِ عشقت آرامم ... السَّلامُ عَليکَ يا
💔 شب محو انتظارِ تو بودم دمید صبح... گشتم به یادِ روی تو قربانِ آفتاب ...! السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام. السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ خداست که توبه بندگانش را می‌پذیرد. سوره توبه، آیه ۱۰۴ ... 💞 @aah3noghte💞
📺 پخش زنده ارتباط تصویری رهبر انقلاب با مردم قم در سالروز قیام ۱۹ دی 🔻رهبر انقلاب اسلامی در سالروز قیام ۱۹ دی مردم قم در سال ۱۳۵۶ علیه رژیم ستمشاهی، به صورت تلویزیونی با مردم قم سخن خواهند گفت. 🔸این سخنرانی ساعت ۱۰ روز یکشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۰ به صورت زنده از سایت و صفحات KHAMENEI.IR در شبکه‌های اجتماعی و همچنین از شبکه‌‌های تلویزیونی و رادیویی رسانه ملی پخش خواهد شد. 🔻دیدار رهبر انقلاب با مردم قم در سالروز قیام ۱۹ دی، هر سال با حضور هزاران نفر از مردم این شهر در حسینیه امام خمینی برگزار می‌شد که امسال به علت رعایت شیوه‌نامه‌های بهداشتی، از طریق ارتباط تصویری با جمعیت حاضر در شبستان امام خمینی(ره) حرم مطهر حضرت معصومه(س) برگزار خواهد شد. 💻 @Khamenei_ir
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران ┅═══🍃✼🌐✼🍃═══┅ 155 إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْاْ مِنْكُمْ يَ
✨﷽✨ آيه 156 يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَكُونُواْ كَالَّذِينَ كَفَرُواْ وَقَالُواْ لِإِخْوَنِهِمْ إِذَا ضَرَبُواْ فِى الْأَرْضِ أَوْ كَانُواْ غُزَّىً لَّوْ كَانُواْ عِنْدَنَا مَا مَاتُواْ وَمَا قُتِلُواْ لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِى قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ يُحِْى وَيُمِيتُ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بصیر ٌ ترجمه🔻 ↩️اى كسانى كه ایمان آوردید! مانند كسانى كه كفر ورزیدند نباشید كه درباره‏ى برادران خود، كه به سفر رفته یا رزمنده بودند، گفتند: 🍃اگر نزد ما بودند نمى‏ مردند و كشته نمى ‏شدند. (بلكه با دلگرمى به جبهه بروید) تا خداوند آن (شجاعت و شهادت‏ طلبى شما) را در دلهاى كفّار (و منافقان) مایه ‏ى حسرت (رسیدن به هدفشان) قرار دهد و خداوند (است كه) زنده مى‏ كند و مى ‏میراند و خداوند به آنچه انجام مى‏ دهید بیناست. ─┅─═ঊঈ▪️🔷▪️ঊঈ═─┅─ پيام ها ⚡️📨 1🔻🍃 دشمن پس از پایان جنگ، دست به شایعات دلسرد كننده مى‏ زند. «لو كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا» اگر رزمندگان نزد ما مى‏ ماندند كشته نمى‏ شدند. 2🔻🍃 دشمن در لباس دلسوزى و حسرت، سمپاشى مى‏ كند. «لوكانوا عندنا» 3🔻🍃كسى كه زندگى مادّى هدف او است، مرگ و شهادت را خسارت مى ‏داند. «لو كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا» 4🔻🍃 منافق كافر است، چون گویندگان این سخنان منافقان بودند، ولى قرآن از آنها به «الّذین كفروا» یاد مى‏ كند. 5 🔻🍃مرگ و حیات، از مقدّرات الهى است، نه آنكه مربوط به جنگ و سفر باشد. «واللّه یحیى و یمیت» 6🔻🍃ایمان به مقدّرات الهى، هراس انسان را برطرف مى ‏كند. مبادا به امید زنده ماندن، از زیر بار جهاد شانه خالى كنید. چه بسیار افرادى كه در جنگ‏ها بوده ‏اند، ولى زنده مانده‏اند و بر عكس كسانى كه به جبهه نرفته و جوان مرگ شده ‏اند. «واللّه یحیى و یمیت» 7🔻🍃خداوند بصیر و آگاه است، مواظب حالات و افكار و اعمال خود باشید. «واللّه بما تعملون بصیر» 🍃اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم🍃 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ‌... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 می‌شود یـاد شمـا را کـرد و کمـی گریه نکـرد به خـدا بعدِ شمـا این دل به کسـی تکیه نکرد آه‍ | 🕊 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یادآور قهرمانی‌های مردم ایثارگر قم، شهر خون و شهادت...🌿 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥 | آیا کسی درباره واقعه دلخراش به مردم دروغ گفت؟ ♨️ سریع ترین پذیرفتن مسئولیت زدن هواپیمای مسافربری در طول تاریخ!! 🔷 به مناسبت ۱۸ دی، سالروز مسافرین هواپیمای مسافربری اوکراین ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت109 می‌خواهم
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



حامد با دیدن من لبخند می‌زند:
سلام پهلوون! خوبی؟

سعی می‌کنم لبخند بزنم؛ یک لبخند کج و کوله و صدای نخراشیده‌ای که از گلویم خارج می‌شود:
سلام!
به حاج رسول اشاره می‌کند و می‌گوید:
ایشون مثل این که باهات کار داشتن. می‌شناسی‌شون؟

با حرکت سر، تایید می‌کنم. حاج رسول می‌گوید:
اصلا نمی‌تونه منو نشناسه. چون عامل نصف دردسرهاش منم!

دوباره همان لبخند کج و کوله؛ اما عمیق‌تر. حاج رسول و حامد می‌خندند.

حامد می‌داند باید من و حاجی را تنها بگذارد. جلو می‌آید، خم می‌شود و پیشانی‌ام را می‌بوسد.

زمزمه می‌کند:
زود خوب شو!

بوسه‌اش من را یاد کمیل می‌اندازد. از اتاق بیرون می‌رود و من می‌مانم و حاج رسول.

حاجی صندلیِ کنار تخت را جلو می‌کشد و روی آن می‌نشیند.

چند ثانیه نگاهم می‌کند و می‌گوید:
تا خبرش رو شنیدم خودم رو رسوندم سوریه. دونفرشون که مُرده بودن، فقط یکی‌شون رو زنده دستگیر کردیم.

نفس عمیقی می‌کشم. منتظر نگاهش می‌کنم. ادامه می‌دهد:
من اول احتمال دادم شناسایی شده باشی؛ ولی خوشبختانه شناسایی نشدی.

دوست دارم بگویم زحمت کشیدی حاج آقا، این را که خودم هم فهمیدم!

منتظر می‌شوم حرفش را بزند:
بیشتر احتیاط کن عباس. این بار خدا بهت رحم کرد؛ ولی اگه شناسایی شده بودی معلوم نبود چی می‌شد.

خیره می‌شوم به سقف. دیگر می‌خواهد چه بشود؟ 
بی‌خیال.

لبخند بی‌جانی می‌زنم و می‌گویم:
ببخشید شمام اذیت شدید.

لبخند می‌زند و دستش را می‌گذارد سر شانه‌ام:
سال‌ها طول می‌کشه تا نیروهایی مثل تو تربیت بشن. از دست دادن نیروی انسانی خوب، خسارتش از هزارجور تسلیحات و تجهیزات بدتره. مواظب خودت باش. فقط بحث جون خودت مطرح نیست. می‌فهمی که؟

سرم را تکان می‌دهم. می‌گوید:
حالت بهتره؟ درد که نداری؟

زخم بازویم درد می‌کند؛ اما مشکل دیگری ندارم بجز احساس ضعف.

می‌گویم: خوبم.
و سر می‌چرخانم به سمت بازویم که باندپیچی شده است.

کمی تنه‌ام را بالا می‌کشم و می‌پرسم: الان کجام؟

-تدمر. السعن دیگه برات امن نبود.

-خانواده‌م می‌دونن چی شده؟

حاج رسول قدم می‌زند به سمت پنجره و می‌گوید:
پدرت تماس گرفت گفت سه چهار روزه ازت خبر نداره. منم گفتم حالت خوبه و نمی‌تونی فعلا تماس بگیری.

نفس راحتی می‌کشم. خوب شد پدر و مادر نفهمیدند. 

سوال دیگری می‌پرسم:
چطور پیدام کردین؟

برمی‌گردد به سمت من و شانه بالا می‌اندازد:
اینو باید از رفیقت حامد بپرسی. بچه زرنگیه، همون شب حدس زده ممکنه اتفاقی برات بیفته. برای همین زود به فکر افتاده که پیدات کنه و دستور داده خروجی‌های شهر رو ببندن. اگه دیرتر اقدام می‌کرد، احتمالاً می‌بردنت مناطق تحت تصرفشون و الان داشتیم فیلم اعدام شدنت رو توی اینترنت می‌دیدیم.

خودم هم خیلی به این فکر کردم. به این که چطور اعدامم می‌کنند؟
دیر یا زود؟
آن لحظه در چه حالی‌ام؟
اصلا تحملش را دارم؟

نفسم را بیرون می‌دهم. فعلاً که از بیخ گوشم رد شد.
حاج رسول بالای تختم می‌ایستد و می‌گوید:
من باید برم ایران؛ فقط می‌خواستم مطمئن بشم لو نرفته باشی. مواظب خودت باش، بیشتر احتیاط کن.

دستی میان موهایم می‌کشد. پدرانه نگاهم می‌کند؛ با محبتی که هیچ‌وقت در چشمانش ندیده بودم. یاد حاج حسین می‌افتم.

می‌گوید:
فعلاً خیال شهادت به سرت نزنه، زوده.

سعی می‌کنم بخندم؛ اما بغض گلویم را می‌گیرد. 

خسته‌ام. دلم برای کمیل تنگ شده است؛ برای مطهره، برای حاج حسین.
برای رفقای شهیدم.

می‌گویم:
فکر شهادت همش توی سرمه، چون اگه شهید نشم می‌میرم.



حاج رسول تلخ می‌خندد و سرم را نوازش می‌کند و می‌رود. 

هنوز خیره‌ام به در اتاق و رفت و آمد‌های گاه و بی‌گاه مردم و پزشک‌ها و پرستارها.

پلک‌هایم دارند روی هم می‌روند که حامد را در چارچوب در می‌بینم. مثل همیشه چهره‌اش خسته است و خندان. 

چشمانش هم مثل همیشه از بی‌خوابی قرمزند.


...
...



💞 @aah3noghte💞
💔 دعا میکنم باز باران بیاید بر آوار من حس طوفان بیاید دعا میکنم مثـل هر شب نباشد کسی سمت دل های لرزان بیاید ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ⚠️ دقت‌کردی‌‌وقتےشارژِ‌گوشیت📱 در‌حالتِ‌اخطارِ‌چقدر‌سریع‌میزنیش‌ بہ‌شارژ؟! الان‌هم‌؛زمان‌ِغیبت‌؛توحالتِ‌وضعیت‌قرمزه ‼️ ⚙️باید‌سریع‌تقواتوبزنی‌بہ‌شارژ(: 🕸️بپا دیر نشه! بپا قبل کسب شارژ ایمانت نپره!🔋 بپا قبل اسپورت کردن روحت جلو امام زمانت صف نکشی و حالیتم نباشه!⛓️ 🌹 🌹 ❣ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 چند روز هی ساک به دست گرفت و رفت پادگان تا اعزام شوند و نشد. هر چه با خودم کلنجار رفتم که بگویم
💔 آیت الله علی صفائی حائری: "سعی کن آموزگار کلاس هایی باشی که آموزگار کمتر دارد و مشکلات بیشتر؛ چون کارهای مانده، اهمیت زیادی دارند." تطبیق بدهید با روحیات 📚 نامه‌های بلوغ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... ‌حاج محمداسماعیل دولابی(ره): " در شبانه روز یک ربع، ده دقیقه، برای خدا خلوت کن. نیمه ش
💔 ... آیت الله بهجت دست روي زانوي او گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟ گفت: طلبه هستم. آیت الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوي و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشي. ️ دوباره آیت الله پرسیدند: اسم شما چیست؟ گفت: فرهاد فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدي بگذاريد. شما در شب امامت امام زمان (عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. شما يكي از سربازان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می کنید. ؛ شهیدی که طبق تعبیر آیت الله بهجت برای خوابی که دیده بود، در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در 29 آذر ماه 1394 درسوریه به رسید. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 😭 اگــر فــرزندمــان را فــاطمــه نــام نهــادیــم ... 💠 حضرت امام صادق [سلام الله علیه] از رسول خدا [صلّی الله علیه و آله] نقل می‌کنند که ایشان فرمودند : حقّ فرزند بر پدرش آن است که اگر فرزند دختر بود ، نام نیکویی برای او قرار دهد . امّا اگر او را نام نهادی ، دشنامش مده ، او را نکن و او را مزن ...😭😭😭😭 📚الكافي، جلد ‏۶، صفحه ۴۹. ... 💞 @aah3noghte💞