eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊💔 ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️ 🌸 🌸 ... 🌸 🌸 💞🌸@aah3noghte🌸💞
﷽ 💔 عشق احمد شده تزریق به رگ‌های تنم‌ می‌دهد عطر گلستان بقیع‌ پیرهنم💚 صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 الْمُؤْمِنُ ...مَشْغُولٌ وَقْتُهُ مومن وقتش پُر است و همیشه مشغول کارےست. (علیه السلام)فرمودند. کلام نور✨ پ.ن: تصویر در حال خدمت در اردوی راهیان نور ... 💞 @aah3noghte💞
💔 !   به شیخ مفید نوشته بود: «انّا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم». گفته بود: «ما حواسمان به شما هست، هوای شما را داریم.» این را خطاب به همه شیعیان نوشته بود. صاحب ماست. حال آدم خوب می‌شود از صاحب‌داشتن. می‌شود وقت‌های بی‌کسی به او پناه برد، وقت‌های درد با او نجوا کرد، وقت‌های نیاز، از او طلب کرد. امام، ؛ هزاری هم که مثل باشد. خدا را برای بودنش، برای داشتنش . ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊💔 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ... 💞@aah3noghte💞
💔 باانتشارافکارصحیح‌درفضاےمجازے بھ‌معناےواقعی‌کلمه‌جھادکنید📱! ... 💞@aah3noghte💞
💔 «ولا تجعلني وجعاً في قلب احد یا الله» خدایا نذار من توی قلب کسی باعث درد و عذابش بشم.
4_6042078383339211397.mp3
11.47M
۱۶💔 «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِين ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِين... ⚜ و به يقين، انسان را از عصاره‏‌اى از گل آفريديم سپس او را [ به صورت ] نطفه‏‌اى در جايگاهى استوار قرار داديم...» | مؤمنون ۱۲ و ۱۳ ⁉️ قرار دادیم؟! مگر خدا، یکی نیست؟! پس چرا در بسیاری از آیات قرآن، فعل جمع به کار برده شده است؟! دست مرموزی که محققان از آن با نام «هوش طبیعت» یاد می‌کنند، در حقیقت، چه نیروییست؟! ... 💞🌸@aah3noghte🌸💞 ...
یه صلوات برای فرج اقا صاحب الزمان میفرستی🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سوپرایز عالی 😍😍✨✨✨ 💥✨میخوای بدونی امام زمان عزیزمون چه پیامی برات داره؟ 💥✨یک کدوم از شماره های ۱ تا ۷ رو انتخاب کن و پیامتو بخون *۱* https://digipostal.ir/c43iiqe *۲* https://digipostal.ir/cgjt5d1 *۳* https://digipostal.ir/cq62fxr *۴* https://digipostal.ir/cqkvs4f *۵* https://digipostal.ir/cztze56 *۶* https://digipostal.ir/cp5uelv *۷* https://digipostal.ir/cwnsvm2 💥✨ به خودت قول بده سعی کنی به پیام رسیده از امام زمانت گوش کنی *با نشر حداکثری و ارسال به گروه هاتون در ثواب نشر حدیث شریک باشید*🌹🌹 *اللهم عجل لولیک الفرجــ♡🤲✨❤️ مبارک✨💥❤️ ... 💞@aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎬 «اسلام دروغین» 🔅 روزی که مهدی بیاید، حجاز دوباره بوی پیامبر می‌گیرد ‌و اسلام دروغین جایش را به اسلام حقیقی خواهد داد... 🔺 به مناسبت اعدام ۴۱ شیعه به دست حکومت خونخوار عربستان سعودی ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



و حامد انگار که بدیهی‌ترین حقیقت دنیا را شنیده است، بدون تعجب و ناباوری، آه می‌کشد:
- خوش به حالشون. حتماً خیلی لذت داره.😔

انگار قبل از من هم این را شنیده است و چیز جدیدی نیست برایش. شاید حتی دارد صف شهدا را کنار فرات می‌بیند.

- خیلی بیشتر از خیلی...


حرفم را می‌خورم. می‌ترسم ادامه بدهم؛ این راز من است... حامد آن چیزهایی که من دیده‌ام را ندیده است...

من دیدم، چشیدم، نوشیدم و مست شدم... و برگشتم!
 چه بازگشت سختی! 😔

پشیمان نیستم؛ اما از آن لذت نمی‌شود گذشت و نگرانم که خاطره‌اش در ذهنم کم‌رنگ شود...

صدای کمیل را از پایین مسجد می‌شنوم: آقا خطرناکه، تو رو خدا بیاین پایین!

حامد می‌زند سر شانه‌ام: بیا بریم پایین داداش. این بچه الان سکته می‌کنه از نگرانی تو.

- بریم.

به زمین که می‌رسیم، یکی از بچه‌های فاطمیون می‌دود جلو و میان نفس‌های پریشان و بریده‌اش می‌گوید:
- صد متر... بالاتر... سر شارع‌النهر... گیر افتادیم...

حامد اخم می‌کند و من می‌پرسم: چطوری؟

جوان دست من را می‌گیرد و دنبال خودش می‌کشد. مقابلمان یک فرعی هست که مستقیم می‌رسد به شارع‌النهر؛ اما هیچ عاقلی در شرایط جنگی این راه را انتخاب نمی‌کند.

از میان باغ‌ها و زمین‌های کشاورزی، موازی با شارع‌النهر قدم برمی‌داریم و می‌رسیم به کوچه باریکی که آن هم به شارع‌النهر می‌رسد؛ شارع‌النهر: خیابانی موازی با همان انشعاب فرات.

حالا از قبل به فرات نزدیک‌تریم.

پشت دیواری پناه می‌گیریم که رستم هم کنار آن نشسته است و آب قمقمه‌اش را روی سرش می‌ریزد.

تاسوعاست و تشنگی را از لب‌های حامد می‌توان خواند، اما از صبح قمقمه‌اش را داد به یکی از بچه‌ها و تا الان هم حتی کلمه «آب» را به زبان نیاورده است.

نفس عمیقی می‌کشم و مشامم پر می‌شود از بوی آب و باروت و خون.

پای دیوار، یک مجروح خوابانده‌اند.
بشیر است که روی زمین دراز کشیده و دست روی چشمانش گذاشته.
از دردِ پای زخمی‌اش لب می‌گزد و با وجود پارچه‌ای که بالای زخمش بسته‌اند، هنوز خونریزی‌اش بند نیامده.

با دیدن بشیر، روی زمین زانو می‌زنم و آرام صدایش می‌زنم. دستش را از روی چشمش برمی‌دارد و نمی‌دانم چهره‌ام چطور شده که سعی می‌کند بخندد: 

- چیزی نیست آقا حیدر. نامردا پشت اون ساختمونن. هرکی بره توی خیابون می‌زننش!

و نیم‌نگاهی به پای زخمی‌اش می‌اندازد. رستم اضافه می‌کند: هربار از یه خراب‌شده‌ای میان بیرون و بچه‌ها رو مجروح می‌کنن. نمی‌شه هم دقیقاً فهمید کجان.😐

دستی روی پیشانیِ عرق کرده بشیر می‌کشم:
- خوب می‌شی، نترس.

و بازوی رستم را می‌گیرم و دنبال خودم، کنار دیوار می‌کشانم:
- کجان دقیقاً؟

رستم، دیوار نیمه‌آواری را آن سوی خیابان نشان می‌دهد که در حاشیه نهر است و می‌گوید:
- فکر کنم دونفرن، پشت اون دیوارن.

صدای حامد را از پشت سرم می‌شنوم:
- مطمئنی جاهای دیگه نیستن؟


... 
...



💞 @aah3noghte💞
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  


صدای حامد را از پشت سرم می‌شنوم:
- مطمئنی جاهای دیگه نیستن؟

- این طرف خیابون رو پاکسازی کردیم. اون طرف هم بجز اون دیوار جای دیگه‌ای نمی‌شه سنگر گرفت.

صدای دردآلود بشیر، مکالمه‌مان را قطع می‌کند. اسم حامد را صدا می‌زند و می‌گوید:
- دلم خیلی روضه می‌خواد، می‌شه یکم برامون بخونین؟

آخ که دقیقاً حرف دل من را زد و خیلی‌های دیگر را.

این‌جا نیاز به روضه و توسل بیشتر از هرجای دیگری ست. اصلا مانند ذخیره آب و غذاست که باید مواظب باشی ته نکشد؛ که اگر بکشد، دیگر توانی برای جنگیدن نخواهی داشت.

حالا فکر کن مثل بشیر زخمی باشی، دیگر چقدر این نیاز شدید خواهد شد...

حامد سری تکان می‌دهد:
- باشه... فقط برای تو؟

من و کمیل و رستم هم‌زمان می‌گوییم:
- برای ما!

حامد لبخند می‌زند، چهارزانو روی زمین می‌نشیند و چشمانش را می‌بندد؛ درست مانند مداحی که روی پله پایین منبر نشسته است؛ انگار نه انگار که جنگ وسط میدان جنگیم!

کمی فکر می‌کند و بعد، کم‌کم صدای زمزمه‌اش بلند می‌شود:
- ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، سقای حسین سید و سالار نیامد...

چقدر خوب شد که این نوحه را خواند؛ این نوحه یک اصالت و آشنایی خاصی دارد. 

نوحه‌ای که شاید تکراری باشد؛ اما هربار مانند یک خبر تازه، داغ و دردناک قلبت را تلنگر می‌زند و می‌سوزاند و اشکت ناخودآگاه می‌جوشد.

بدون این که حامد اشاره‌ای بکند، خودمان سینه می‌زنیم، همراهش زمزمه می‌کنیم و اجازه می‌دهیم اشک، تمام غباری که در این چند روز بر جانمان نشسته است را پاک کند.

نمی‌دانم؛ شاید پانزده دقیقه‌ای می‌گذرد تا زمانش برسد که با پشت دست اشک‌هایمان را پاک کنیم و دوباره برگردیم به دنیای بی‌رحمی که در آن قرار گرفته‌ایم؛ اما این بار سبک‌بال‌تر.

حامد می‌خندد و با سر انگشت، اشک‌هایش را می‌گیرد:
- خب دیگه، زیادی دوپینگ کردین. بسه دیگه!

بشیر که در آستانه بیهوشی‌ست، با صدای کم‌جانش می‌گوید:
- خدا خیرت بده آقا حامد. الهی حاجت‌روا بشی.

حامد دو دستش را به حالت دعا بالا می‌برد:
- الهی!

و دوربین دوچشمی‌اش را درمی‌آورد. با دقت به آن دیوار مخروبه آن‌سوی خیابان نگاه می‌کند و می‌گوید:
- اینا انتحاری‌ان. کارشون اینه که تا وقتی زنده‌ن، تا جایی که می‌تونن از ما بکشن.

یک دور تمام محیط را از نظر می‌گذرانم و به حامد می‌گویم:
- ببین، من اگه بتونم برم پشت اون درختا، بهشون مشرف می‌شم. می‌تونم بزنمشون.

حامد جهت اشاره دستم را می‌گیرد و به درختان درهم‌تنیده‌ای در حاشیه خیابان می‌رسد.

سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید:
- ولی اگه بخوای بری اون طرف می‌زننت... باید حواسشون رو پرت کنیم.

سریع می‌فهمم چه در فکر حامد می‌گذرد که بلند می‌گویم:
- فکرشم نکن! خودم می‌رم.

- چاره‌ای نداریم. باید شرشون رو بکنیم. این خیابون مهمه!

رستم به کمکم می‌آید:
- خب می‌شه یه راه دیگه‌ای پیدا کرد...

- پیشنهادی داری؟

این را حامد محکم و بی‌رحمانه می‌گوید؛ با بی‌رحمی‌ای از جنس جنگ.
جنگ جنگ است؛ دوست و رفیق و برادر سرش نمی‌شود. مثل یک هیولای وحشی می‌غرد و می‌درد هرآنچه را که سر راهش قرار گرفته باشد.

و وقتی مقابل چنین هیولای بی‌رحمی هستی، باید به اندازه خودش بی‌رحم باشی...


... 
...



💞 @aah3noghte💞

قسمت اول اینجاست
جبرانی دیشب ۲قسمت گذاشتیم حلال کنین
💔 سلام همسنگری ها و هر روز به نیت یک شهید🥀 امروز به نیت این طریق خواندن زیارت عاشورا بسیار مجرب هست برای رسیدن به حاجت و گفته شده تا یک سال مداومت شود ان شالله بعد از چله هم ادامه بدیم تا یک سال طریقه خواندن: ابتدا دعای امین الله را می خوانیم (چون به خاطر گناهانی که از ما سر زده نعوذ بالله دچار ظلم در حق معصومین شده باشیم، شامل لعن زیارت عاشورا نشویم) زیارت عاشورا را با ۱۰ لعن و ۱۰ سلام میخوانیم نماز زیارت دعای علقمه میتونید نام ارسال کنید تا به نیت ایشون هم خوانده شود @Emadodin123 💕 @aah3noghte💕
💔 به نقطه قرمز خیره شوید و بعدش به سقف نگاه کنید و عکس شهید ابراهیم هادی رو ببینید😍 ... 💞@aah3noghte💞
💔 خیلی زود محبوب فامیلمان شد، با همه گرم می‌گرفت؛ حتی با مادربزرگم. آقاجواد می‌گفت: " است" و برای همین بیشتر به او سر می‌زدیم، میگفتم: "انگار جای ما عوض شده، تو بیشتر هوای ننه جان را داری." می‌گفت: "من قبل از اینکه شما را بشناسم با مادر شهید، رفیق بودم." راست می‌گفت، با دایی ام رفیق بود و خانه شان رفت و آمد داشت.... راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ... زمین، زندان است و آرزوهایش، که‌ پرپر می‌کنند پرِ پرواز را !! خدایا!! به تو پناه می‌برم در این بی پر و بالی! در این وانفسای هیاهوی دل بستن به پوچےها خدایا! تو دستمان را نگیری با این پاهای زخمی از شکستن ها با این قلب شکسته و بند زده کجا میتوانیم پرواز کنیم؟!🕊 ... 💞 @aah3noghte💞