eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ‏وَفِي ذَٰلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ ‏خدا با این روزهای سخت داره امتحان‌تون می‌کنه!. . ... 💕 @aah3noghte💕
مداحی آنلاین - این سینه سرشار از درد و داغِ - رسولی.mp3
10.54M
💔 ⏯ احساسی 🍃 این سینه سرشار از درد و داغِ 🍃 صاحب عزامون شاهچراغِ 🎤 👌بسیار دلنشین چرا غمتون کم نمیشه؟؟؟💔 🏴 🏴 🏴 ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 برادر غرق خونه برادر نیمه جونه... ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 شعار هفته پدافند غیر عامل سال ۱۴۰۱: «برای مردم؛ پدافند دانش بنیان، حفاظت از زیرساخت‌ها، تداوم کارکردها» ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اَللهُ اَکبَرُ مِن آلامِنا و خدا بسیار بسیار بزرگتر از درد های ماست... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ✨خاطره ای از شهید جعفر میانجی✨ در طلاییه سه شهید پیدا کردیم ، پاهایشان با سیم تلفن کلاف شده بود و دستهایشان از پشت بسته شده بود . خاک ها را کنار زدند متوجه شدند استخوانهای سینه و جمجمه این بچه ها روی زمین کتاب شده است بعد معلوم شد که دست و پای این شهدای عزیز را قبل از شهادت بستند کنار هم خواباندند با شنی تانک از روی سینه و جمجمه بچه ها رد شدند . این نوع جان کندن آسان است که انسان تقاضای بازگشت کند اینجا سِری در کار است که چنین جان کندن بسیار سخت و دشوار دوباره طلب می شود وقتی رفتیم در اون مسجد و در اون حسینیه در مراغه خوابیدیم من از صبح دیدم شهید جعفر احمدی میانجی خیلی منقلبه جعفر چته ؟  هیچی نگفت هیچی نگفت بعداً از زیر زبونش کشیدم  💚گفت:دیدم  امام زمان(عج) رو. اومد داخل مسجد و داشت پتو رو بچه ها می انداخت یخ نکنن  پس بچه ها!!! یه کار کنید آقا بیاد  ! 💚 ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
💔 بِینِ خُودِمـان بِمـانَد...🤫 گـاهے! دلمـان مےخواهَـد دِلِ شما هَـم بـرای ما تَنگـ شَود... ! میشود نگاهمان ڪنید؟🌷 ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 اولین فیلم از محل شهادت بسیجی مظلوم شهید آرمان علی وردی لحظاتی پس از شهادت ان شاءالله بزودی شاهد مجازات عاملین این جنایت باشیم ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 محکوم به تکرار تاریخ...... سخنرانی سردار سعید قاسمی..... مقایسه اوضاع دوران انقلاب با اتفاقات اخیر جامعه حتما ببینید و منتشر کنید👌 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یک عکس دیدم،دلش را ندارم اینجا بگذارمش عکسِ یک نیروی مدافع امنیت-نامش - که در ایرانشهر آتشش زده بودند ، هیچ چیز ازش باقی نمانده بود، اما جزغاله شده بود، انگار یک تکّه از شهاب سنگ. فیلمی که آن نامردها پخشش کرده بودند، از شکنجه‌ی شهید آرمان، دیدم. می‌گفتند «دعا به بازوت بستی؟! بگو اونی رو که ما می‌خوایم.» می‌خواستند فحش بدهد، به امام‌ها، به خدا، به رهبر، نگفت، زدند، با چاقو، با لگد طوری زدند که ضربه از کمرش خورد و از شکم معلوم شد، نایِ حرف زدن نداشت، گفت «نمیگم.» زدند، زدند، خیلی زدند، کبود و خونی شده بود، شهید شد. می‌خواستند به شما فحش بدهد، به عقیده‌ش، نداد. زدند. شهید شد. اشک ریختم اما پرسیدم «درد نکشیدی که نگفتی؟چی دیدی که نگفتی..؟» امشب دوستِ شیرازی‌ام، عکس چادرهایِ خونیِ آویزان شده از شاهچراغ رو برایم فرستاد؛ داعش زده بود. حرصِ «حق»، حسابی باطل‌شان کرده، برای داعش ماله می‌کشند، هشتگ می‌‌زنند؛ «داعش متشکریم». برایِ توی کوچه رقصیدن، برایِ در میدانِ آزادی بوسیدن، برایِ «زن»، چادر از سرِ زن‌ها کشیدند، کتکشان زدند، دوستِ من حجاب ندارد اما وطن را دوست دارد؛ می‌گفت :«به من گفتن شعار بده، ندادم، مشت زدن تو شکمم.» برای آزادی، از لایِ لباس‌هایشان قمه و چاقو و سلاح شکاری بیرون می‌کشند، با ماشین از رویِ پلیس رد می‌شوند، قرآن می‌سوزانند، پرچم پاره می‌کنند، سوت می‌زنند در مراسم شهدایِ شاهچراغ. دوستم می‌گفت:«زنگ زدن تهدیدم کردن، می‌گفتن حق نداری بری سرکلاس، گفتم مگه آزاد نیستم؟ فحشم دادن.» برای زندگی! می‌کُشند، می‌زنند، فحش می‌دهند، یتیم می‌کنند، هم آرتین را، هم باوان را. چه می‌خواهند؟ معلوم نیست. چه می‌گویند؟ معلوم نیست. هیچ‌چیزشان معلوم نیست، یک بار سلف را مختلط می‌خواهند و می‌گویند دغدغه‌ی ما نیست، یک‌بار لخت می‌شوند و می‌گویند دغدغه‌ی ما نیست، یک‌بار دستگیر می‌شوند، چک نخورده می‌گویند «غلط کردیم.» برایِ این غلطِ شما آرمان‌ها شکنجه شدند! شهید شدند، محسن‌ها آتش گرفتند، شهید شدند. این سرابِ دروغینِ شما، این ادعاهایِ شما، این توهّماتِ شما، همان امان‌نامه‌یِ آل‌زبیر است به یارانِ مختار، من «اسماعیل‌ابن‌کثیر» نمی‌شوم، هرچقدر از به‌هم ریختگیِ «این خانه» دل‌چرکین باشم و به بادِ انتقادش بگیرم، اینجا خانه‌ی من است، نمی‌فهمید اگر این خانه نباشد، داعش کمترین تاوانِ خانه‌خرابی‌ست؟ نمی‌فهمید زمستانِ سردشان را رها کرده‌اند که این خانه را ویران کنند؟ نمی‌فهمید «بن‌ارّه‌ها» که در یک روز ۱۵ نفر و سه بچه را اعدام می‌کنند و خاشقچی‌ها را قیچی، پول‌هایشان را برایِ خانه خرابیِ ما خرج کرده‌اند؟  اینجا خانه‌ی من است. پرچمِ سه رنگش را رویِ سر، خاکش را سرمه‌یِ چشم، رهبرش را دوست دارم. این شما و این سرابِ پوشالی‌تان، مدعیانِ پوچ‌اندیشِ آزادیِ دیکتاتوری! ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت بیست و یکم»» ...چه
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت بیست و دوم»» آرزو بغض کرد اما اشکشو خورد و شروع به گشتن در چمدان کرد. دو روز گذشت. وقت ناهار بود که از بلندگوی کمپ اعلام کردند که: وقت نهاره. اگه مثل دیروز صف را رعایت نکنین و یا دعواتون بشه، از همینم خبری نیست. برای بار آخر میگم: اگه دعوا بشه و یا صف به هم بریزه، تا شب چیزی به کسی نمیدیم. کم کم همه آماده شدند بروند بیرون و در صف غذا بایستند. بابک بیدار شد و یه نگا به گوشیش انداخت و آماده شد که بره تو صف. شاپور و آرزو هم رفتند تو صف. حدود 400 نفر تو صف در دو ردیف ایستاده بودند تا غذا بگیرند. اینقدر صف بلند و شلوغی بود و صداها در سالن میپیچید که حوصله و اعصاب برای کسی نمیگذاشت. زن و مرد و پیر و جوان و کودک و سیاه و سفید و ... قاطی هم ایستاده بودند و منتظر بودند که پنجره های تحویل غذا باز بشه و به اندازه یه کف دست نون و یه کاسه کوچیک آب خورشت بگیرن و بروند. نگاه همه به پنجره ها بود که باز نمیشد. اون سالن پنجره به طرف هوای آزاد هم نداشت که هوا عوض بشه و بشه راحت نفس کشید. همه سفت و بی فاصله چسبیده به هم تا یه وقت کسی جاشونو نگیره و از بقیه عقب نمانند. هر کسی زیر لب با خودش یه چیزی میگفت. یه نفر میگفت: باز کن مادر لامصب! یه نفر دیگه: خفت از این بالاتر. باز کن دیگه. یه نفر دیگه: معلوم نیست دارن چه گهی میخورن که باز نمیکنن. یکی دیگه: خب اگه غذا آماده نبود پس چرا گفتن بیایید تو صف؟ ینی چی؟ در همین اوضاع و احوال، یکی دو نفر خانم حالشون بد شد و افتادند رو زمین. چون فشار صف زیاد بود و با موج جمعیت، آدما جابجا میشدند، ده دوازده نفر افتادن روی اون دو تا خانم بیچاره. اونا که زیر دست و پا گیر کرده بودند، شروع به جیغ و فریاد کردند اما اینقدر شلوغ بود که صدا به صدا نمیرسید. سه چهار نفر از مسئولان کمپ دراتاق کنترل، اطراف یک مانیتور ایستاده بودند و به مردمی که روی هم افتادند نگا میکردند و با صدای بلند میخندیدند. یکی از افسرا گفت: نگا کن. این پیرزنه داره خفه میشه! اینو گفت و با دوستاش خندیدند. یکی دیگه از افسرا گفت: له شد. دیگه با جارو هم نمیشه جمعش کرد. تا اینو گفت، صدای قهقهه شون بیشتر شد. یکی دیگشون گفت: نگا... نگا ... این پسره چه آدم عوضی هست. خودشو انداخته رو این دختره و بلند نمیشه. مثلا زیر دست و پا گیر کرده. با گفتن و شنفتن این جمله، همشون مثل خر قهقهه زدند. کسی که تو دوربین میدیدند داره له میشه فهمیه بود. فهیمه که زیر دست و پای اون پسر فرصت طلب و آشغال دست و پا میزد و داشت خفه میشد، بخاطر مشکل گویایی که داشت نمیتونست مادرشو صدا بزنه. پسره هم که فهمیده بود فهیمه لال هست، خیالش راحت بود که کسی متوجه نمیشه و تلاش میکرد همه چیزو عادی جلوه بده که مثلا زیر دست و پای بقیه است و نمیتونه بزنه به چاک. اما به خاطر اینکه خیالش راحتتر باشه، دستشو گذاشت رو دهان دختره تا فهیمه حتی نتونه صدا بدهو دستش رو دهان دختر زبان بسته بود و محکم فشار داد. صدای مادر فهیمه در فضا گم شده بود و دنبال دخترش میگشت و مرتب داد میزد «فهیمه ... فهیمه» ولی پیداش نمیکرد. اما چشم دخترک معصوم، مادرش را میدید ولی نمیتونست به مادرش بفهمونه که اونجاست و داره زیر دست و پا خفه میشد. ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @aah3nogte💕
💔 ✨پروردگارا🙏 🌸در این شب ✨دفتر دل دوستانم را 🌸به تو میسپارم ✨با دستان مهربانت 🌸قلمی بردار ✨خط بزن غمهایشان 🌸و دلی رسم کن ✨برایشان به بزرگی دریا 🌸شاد و پر خروش ✨شبتون خوش و سراسر آرامش
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔 🌹 🧡 بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم....🌼 اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺