eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 اگر نشان عاشقی از شما پرسیدند شهدا را نشان دهید بگویید عدهای ندیده عاشق شدند بر سیاهی روی سپیدی (روایات معصومین) ایمان آوردند و قرص و محکم پای اعتقادشان ماندند فدایی عمه جان 💞 @shahiidsho💞 کپی بدون تغییر در عکس
💔 روزمونو متبرک کنیم با صلواتی به نیابت از برادران دوقلوی غریبی که کسی زائر مزارشان نیست 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 سال ۶۱ بود و اوج جنگ ایران و عراق ثابت و ثاقب شهابی نشاط، دو برادری که به عنوان امدادگر در منطقه خدمت میکردند جالب اینکه وقتی پستچی نامه‌ ها را به خط مقدم می‌ آورد معمولاً ثابت و ثاقب غیب شان می‌ زد یک‌ بار یکی از رزمندگان متوجه شده بود که وقتی همه سرگرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکس‌ های شان را با خوشحالی نگاه می‌ کنند این برادران دوقلو دست در گردن هم در کنج سنگر، های های گریه می‌ کنند بعدها متوجه می شوند که آن ها بی‌ سرپرست هستند و در پرورشگاه بزرگ شده اند، هر بار دل‌ شان می‌ شکند که کسی آن سوی جبهه چشم انتظارشان نیست. عکس‌ های کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شده‌ اند، را بغل کرده، گریه می کنند. جنگ، بی رحم است، این دو برادر حتی مرخصی هم نمی رفتند، چون کسی پشت جبهه چشم به راه شان نبود پس از مدتی تلاش و فداکاری ثاقب برادری که فقط چند ثانیه از ثابت بزرگ تر بود، به‌شدت مجروح و در نهایت شهید شد و بردارش را تنها گذاشت! اما مگر ممکن است کسی که در این دنیا تنها یار و غم خوار و مونس تنهایی اش برادرش بوده، او را تنها بگذارد و این چنین شد تا ثابت دوری برادر را تاب نیاورد و تنها به فاصله ی چند ساعت طوری که هنوز جنازه ی برادر را به پشت جبهه منتقل نکرده بودند، او نیز بر اثر استنشاق گاز های شیمیایی شهید شود یاران خالص 💞 @shahiidsho💞
💔 ادامه پست قبل👆👇 و اما قصه ی پر غصه ی این دو برادر شهید به نقل از دفتر خاطرات خود شان: روزی شخصی ثاقب و ثابت را پشت به یکدیگر داخل زنبیل کوچک قرمز رنگی گذاشته بود، زیر شُر شُر باران کنار درب ورودی بهزیستی رها می کند! حال درد نان بوده یا درد جان کسی نمی‌ دانست! از آن پس بود که آن زنبیل کوچک شده بود تنها یادگاری از پدر و مادر ندیده‌ ی شان. ثاقب و ثابت سال ها از کرمانشاه و غرب کشور گرفته تا اهواز و خرمشهر به هر کجا که اعزام می‌ شدند در درون ساک شان اعلامی ه‌هایی را به همراه داشتند که، عکسی از دوران کودکی‌ شان به همراه دستنوشته‌یی به این مضمون به در و دیوار شهر ها می‌ چسباندند: « پدر و مادر عزیز از آن روزی که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید، سال ها می گذرد حال امروز دیگر ما برای خود مان مردی شده‌ ایم ولی هم چنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم!» ولی هیچ گاه از پدر و مادر شان خبری نشد ( شاید هم مرده بودند ). اما از شیرخوارگاه تا آسمان برای این دو برادر راه طولانی و پر پیچ و خمی نبود... آن چه که امروز از ثاقب و ثابت شهابی نشاط، باقی است دو قبر مشکی رنگ شبیه به هم و در کنار هم در قطعه ی ۵۰ گل زار شهدای بهشت زهراء است. سعی کنید اگر چنان چه روزی گذار تان به بهشت زهراء افتاد سری به گل زار شهداء قطعه ی ۵۰ ردیف ۶۷ شماره ی ۱۹ و ردیف ۶۶ شماره ۱۹ این دو برادر شهید غریب آرام کنار یک دیگر خفته اند. آنان شب‌ های جمعه هیچ‌ گاه پدر و مادری زائر مزار شان نبوده است و سخت چشم به راه پدر و مادر و دوستان اند. یاران خالص 💞 @shahiidsho💞
💔 ‏می‌نویسم به روی تابوت که مادر سادات "فاطمه" گمنام می‌خرد... 💞 @shahiidsho💞
💔 ‍ ملائکی که برای شهادت او رضایت پدر را می‌خواستند شهید محمدحسن کاظمینی چند روزی قبل از شهادتش به ماجرای پروازش به عالم بالا اشاره کرده پروازی که به خاطر راضی نبودن پدرش ناتمام مانده بود. وی در دورانی که به‌علت جراحات شدید در بیمارستان بستری و مورد عمل پزشکان قرار گرفته بود در عالم رویا دیده بود که هر دو برادرش در بهشت منتظرش هستند، فهمید که شهید شده‌اند (چون قبلاً به آن‌ها گفته بودند که اسیر هستند.) او هم خواست وارد بهشت شود که ملائک گفتند: این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست. تا این حرف را زدند، یک‌باره روح به جسمش برگشت. محمدحسن در ادامه می‌گوید: "حالا هم فقط آمده‌ام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم". روز بعد پدرش حاج‌عبدالخالق به ملاقات او آمد، وقتی پدر و پسر خلوت کردند، از پدرش پرسید: "شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر محمدحسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم آنها الان در بهشت هستند و من اینجا". پدر محمدحسن در جواب پسرش می‌گوید: " آن‌ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری. من در این سن نمی‌توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم." در نهایت با صحبت‌های محمدحسن، پدرش رضایت می‌دهد که مجدد به جبهه برگردد. وی پس از مرخصی از بیمارستان بلافاصله راهی جبهه شد و مدتی بعد به شهادت رسید. یاران خالص 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 آخرین تصاویر حضور حاج قاسم در بیت الزهرای کرمان و استقبال از مهمانان حضرت زهرا (ع) توسط ایشان سردار کشور 💞 @shahiidsho💞
💔 فاطمیه امسال هم تمام شد تا نوکری کدامیک از ما به چشم صاحب عزا آمده باشد و خریدنی شده باشیم... دلخوشیم که کارمان با خاندان کرَم است همان ها که کم ما را زیاد انگارند... 💞 @shahiidsho💞 کپی بدون تغییر در عکس
💔 روزمونو متبرک کنیم با صلواتی به نیابت از شهیدی که در خواب، بشارت شهادتش را دریافت کرد 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 اسمش فرهاد بود، خواب عجیبی دید و برای تعبیر آن به نزد آیت الله بهجت رفت فرمودند اسمت را به عبدالمهدی تغییر بده و به سپاه برو که ان شالله سرانجامت شهادت است... امروز سالروز شهادتش است سالروز شهادت فدایی عمه جان 💞 @shahiidsho💞 کپی بدون تغییر در عکس
💔 سالروز شهادتش، طلبیدند و نائب الزیاره شما اعضای محترم شدیم فدایی عمه جان 💞 @shahiidsho💞
💔 داستان زندگی مادر شهید معماریان کسی که بعد از شهادت فرزندش، پایش در سانحه ای دچار مشکل می شود و پسر شهیدش شال سبزی به پای مادر می‌بندد پای مادر که خوب میشود هیچ، آن شال سبز هم می ماند برای مادر.... در قسمتی از کتاب می خوانیم: دست برد و از داخل جیب پیراهنش یک تکه پارچه سبز درآورد، وقتی تایَش را باز کرد دیدم یک شال باریک است. بوسید و گذاشت روی چشمهایش، گفت: "از داخل ضریح برداشتم" نشست جلوی پایم.... شال را بست به مچ پایم و گفت: "غصه نخور مامان جان، برو نذرت رو ادا کن امشب" "تنها گریه کن" روایت گریه و خنده‌های یک مادر است روایت یک زندگی مومنانه فدایی کشور 💞 @shahiidsho💞 کپی بدون تغییر در عکس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 شهیدی که تاریخ شهادت ندارد خاطره رهبرانقلاب از 🌷شهید تندگویان🌷 وزیر انقلابی کابینه شهید رجایی، جوان و با تیپ دانشجویی او از مبارزین قبل از انقلاب بود یکی از شکنجه‌هایی که ساواک در مورد او اجرا میکرد، سوراخ شدن کف پاهایش با مته بوده است که اتفاقا بعدها از آن به عنوان علامت شناسایی جسد شهید تندگویان در عراق استفاده شد سالروز بازگشت پیکر شهید به وطن 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 روضه خوانی شهیدحاج قاسم در شهادت حضرت زهرا (س) 😭😭😭 سردار کشور 💞 @shahiidsho💞
💔 جای شهید عفتی خالی قبل شهادت خود همیشه میگفت: آرزومه روی سنگ قبرم هک شه (تو که از خاک مزارم گذری نوحه بگو ،نام زینب شنوم زیر لحد گریه کنم) و سرانجام به آرزویش رسید...💔 چه آرزوهای قشنگی داشتن... سالروز شهادت فدایی عمه جان 💞 @shahiidsho💞
💔 پائیز ، ثانیه ثانیه به اتمام می رسد و این ما هستیم که سرگرمِ زمان شده ایم و ای بسا از صاحبِ زمان، غافلیم بُرد با شهدا بود اسیر زمان نشدند و مُهر سربازیِ امام زمان بر پیشانی شان خورد... شهدا ما را هم بینا و بصیر کنید اسیر دنیاییم😔🥀 💞 @shahiidsho💞 کپی بدون تغییر در عکس
💔 روزمونو متبرک کنیم با صلواتی به نیابت از شهیدی که لباس تک سایز شهادت بر قامتش نشست، هدیه به حضرت زهرا سلام الله علیها 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 نوشته بود شهادت، لباس تک سایزی است که باید با اعمال، رفتار و اخلاص، خود را اندازه‌ی آن کنیم سالروز شهادت فدایی عمه جان 💞 @shahiidsho💞 کپی بدون تغییر در عکس
💔 دعوتید به اولین سالگرد شهید محسن رضایی تصویر باز شود 💞 @shahiidsho💞
💔 انار برایتان شکسته ام که غمم را به این بهانه برایتان دانه دانه بگویم در جبهه‌ها 💞 @shahiidsho💞
💔 یلدای من بدون تو اینگونه میشود من در میان جمع و... دلم جای دیگریست! سردار کشور 💞 @shahiidsho💞
💔 روزمونو متبرک کنیم با صلواتی به نیابت از شهیدی که عقاب تیزپرواز عرصه علم بود، هدیه به حضرت زهرا سلام الله علیها 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 اردشیر دانشمند بود از آن دانشمندان مخلص و خاکی که با وجود افتخارات فراوان در عرصه علم، در خوابگاه دانشجویی زندگی میکرد و سرانجام توسط موساد ترور شد اما به گفته دکتر معین، وزیر وقت دولت خاتمی، به خاطر زیرسوال نرفتن عملکرد دولت آن زمان، موضوع ترور مطرح نشد و او غریبانه تشییع و دفن شد بعدها اما موساد به نقش خود در شهادت این دانشمند برجسته اقرار کرد... سالروز ولادت 💞 @shahiidsho💞 کپی بدون تغییر در عکس
💔 ‌ فأسئَلُ الله... أن یَرزُقَنی طَلَبَ ثارِکَ مَعَ إمامٍ مَنصور پس از خدا می‌خواهم، که روزی من را برگرداند تا با امام منصور خون‌خواه تو باشم ... مثل شهدا... 💞 @shahiidsho💞
💔 مخالفت با نفس سخت و طاقت فرساست اما لذت شهادت در راه خدا با هیچ لذت دیگه قابل تعویض نیست.. یار نمی‌میره شهید میشه 💞 @shahiidsho💞
💔 آماده اعزام برای شرکت در عملیات کربلای۴ بود، قرآن را آماده کردم که از زیر آن عبور کند، نگاه پدرش از او برداشته نمی شد، به پدر گفت: بابا ۲۳ سال است که مرا می بینی، سیر نشده ای؟ باباش هم که این حرف را شنید سرخ شد و سفید و هیچ چیز نگفت. مهربانی عجیبی در چهره اش موج می زد، فهمیدم که آخرین بدرقه ی اوست، دلم ریخت. ناخودآگاه اشک‌هایم جاری شد، به طوری که احساس کردم اشک چشمانم تا پاهایم را هم خیس کرده است. اگر چه قبلاً خواب دیده بودم و به من الهام شده بود که دو فرزندم شهید می شوند، اما نمی دانم چطور شد که آن روز وقتی پسرم از زیر قرآن رد شد خوابی که دیده بودم مجدداً برایم یادآوری شد. آن روز علی از زیر قرآن عبور کرد و پشت سرش در را بست، اما بعد از ان هیچوقت در خانه ی ما برای او باز نشد. 📚ماندگاران راوی: مادر محترم یار خالص 💞 @shahiidsho💞