eitaa logo
شهربانو
533 دنبال‌کننده
978 عکس
171 ویدیو
0 فایل
بیا از محجبه ها تشکر کنیم و خاطرمونو به اشتراک بذاریم روایتت رو اینجا بنویس👇 🌐 https://shahr-banoo.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : یادمه چند مدت پیش، بعداز اینکه تمرین تموم شد با آبجیم میخواستیم بیاییم خونه که دوستم گفت وایسین باهم میریم ، تو ماشین بودیم که دوستم از این شمع های خوشکل همراه با اين نوشته زیبا به منو آبجیم داد و بابت حجابمون تشکر کردمنم خیلی خوش حال شدم 😍 @shahr_banoo.ir 🌐https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده: امروز برای برنامه افطاری که دوستم بهم گفته بود رفتم، افطاری برای تجلیل از دختران محجبه بود 😇خیلی خوبه که یه گوشه از هرشهری یه کسایی هستن که برای نگهداشتن حجاب فاطمی دارن زحمت میکشن . خلاصه که خیلی خوشگذشت بین یه همچین جمع دوستانه و خونگرم 😍 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : برای برنامه افطاری که رفته بودم همون طور که داشتم توی پارک قدم میزدم یه دختر خانوم و دیدم که با اینکه فضای اون پارک کلا برای خانوما بود ولی حجابش کامل بود و خیلی هم بهش میومد رفتم کنارش و هدیه ای که همراهم بود و همراه یه نوشته قشنگ به خاطر حجاب زیباش بهش دادم یه لبخند ملیح زد😇 همون برام کافی بود که بفهمم چقدر خوشحال شده و منم از این بابت خوشحال شدم 😍 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده: شب سوم قدر بود که برای احیا رفته بودم مسجد محلمون ، از قبل یه سری هدایا برای تجلیل از دختران محجبه ترتیب دیده بودم همون اوایل مراسم تجلیل و انجام دادم رفتم کنار رفیقم نشستم برای ادامه مراسم ، چند دقیقه ای گذشت دختر عمه ی رفیقم اومد کنار رفیقم نشست مثل اینکه تازه همراه مامانش اومده بود مسجد، همون موقع چشمم خورد بهش باخودم گفتم به‌به چه دختر قشنگی که بااین حجاب زیباش قشنگیش چند برابر شده همون لحظه بود که رفیقم گفت از اون هدیه هات به دختر من(البته دختر خودش نیستا ولی بهش میگه دخترم😁) نمیدی حالم گرفته شد چون هدیه هام تموم شده بود با یه حالتی گرفته گفتم شرمنده تموم کردم 😐 خلاصه بعد این همه تعریفی که کردم میخواستم بگم که امشب رفیقم بهم زنگ زد و گفت برم خونه عمش ایناآخه فردا روضه خوانی دارن همون موقع بود که تصمیم گرفتم هدیه این فرشته کوچولو رو که اون شب قسمت نشد بهش بدم و فردا براش ببرم خونشون امیدوارم خوش حال شه😍 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده: تو راه برگشت از دانشگاه به خونه بودم هوای خیلی خوبی بود حال میداد برای پیاده روی 😇منم تصمیم گرفتم یه مقدار از راه رو پیاده برم ، همونجور که داشتم قدم میزدم اواسط راه بودم که یه دختر خانوم و دیدم که همراه با مادرشون (حالا شایدم خاله اش باشه ولی خوب بازم فرقی نمیکنه ،خاله هم مادر دوم ادم محسوب میشه دیگه😁) دختر خانوم خیلی حجاب خوبی نداشت اما برعکس اون مادرش با همون لباس محلی(بندری)که پوشیده بود کاملا حجاب داشت دلم خواست برم و ازش تجلیل کنم تو کیفم نگاه کردم هنوز چند تا گیره روسری از تجلیل های قبلی بود یکیشو درآوردم و رفتم سمتشون و مقابل مادر خانوم وایسادم بالبخند گفتم : سلام خوب هستین گفت: سلام ممنونم دخترم گفتم: چقدر قشنگ که با لباس بندری هم حجابتون کامله ،ممنونم ازتون 😇 و گیره روسری و دادم بهشون ایشونم خندیدن و ازم تشکر کردن دختر خانومی که کنار مادرش ایستاده بود نظاره گر رفتار من با مادرش بود انگار یه حسی و در اون ایجاد کرده بود گفت: میشه به منم یکی از اون هدیه های قشنگتون بدین گفتم : آره چرا که خندید گفتم :فقط میشه قول بدی از این به بعد حجاب کنی مثل مامان خانوم بالبخند گفت :آره قول میدم ،اخه وقتی دیدم از مامانم به خاطر حجابش تشکر کردین منم خوش حال شدم و دوست داشتم منم مثل مامانم بودم تا به منم بگین 😇 گفتم :آفرین گل دختر 😍 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : چند سال پیش که با دایی و خالم اینا میخواستیم واسه زیارت جمکران بریم همون اوایلی که من چادر میپوشیدم خلاصه راهی زیارت شدیم اواسط راه بودیم که میدیدم داییم همش از آینه به من نگاه میکنه و لبخند میزنه خندیدم و گفتم : چی شده دایی چیز عجیبی دیدی همش داری عقب ماشینو نگاه میکنی لبخند میزنی نکنه دیوونه شدی😂 خندید و گفت: نه بابا دیوونه نشدم دارم به تو نگاه میکنم ماشاءالله چه ماه شدی ،چادر چقدر بهت میاد (آخه داییم از وقتی من چادری شده بودم منو ندیده بود) امروز اولین باری بود که منو اونجوری میدید و خوشحال شده بود بعد یهو شنیدم که داییم گفت: به خاطر حجاب قشنگ فرزانه امروز میخوام همتونو ناهار دعوت کنم و منی که چقدر خوشحال شده بودم جوری که نمیشه تصور کرد 😍 از داییم تشکر کردم و اینجوری شد که به بهانه ی من بقیه هم واسه ناهار دعوت شدن😂 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/