eitaa logo
شهربانو
439 دنبال‌کننده
1هزار عکس
186 ویدیو
0 فایل
بیا از محجبه ها تشکر کنیم و خاطرمونو به اشتراک بذاریم روایتت رو اینجا بنویس👇 🌐 https://shahr-banoo.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده: دیروز که روز قدس بود🇮🇷❤️ رفته بودیم مسجد جامع بعد از اینکه دوستم ازم تجلیل کرد بابت حجابم ...😇💙 رفتم کمکش تا نامه ها رو پخش کنیم بین خانم های محجبه و ازشون دعوت کنیم واسه دورهمی و افطاری مون😉🥰 رفتیم اون جا کنار هم سه خانم محجبه بودن ... از دیدن اونا ذوق کردیم😊 و بعد از سلام و احوال پرسی نامه ها رو بهشون دادیم و دوستم ازشون تقدیر و تشکر می کرد بابت حجاب شون و اونام خیلی خوشحال شون🤗👀 یکی از اون خانم ها خیلی پایه بود گفت یه عکس دست جمعی نمیگیری یادگاری داشته باشیم عکس ها رو گرفتیم و از پیش اون خانم ها رفتیم💕🙂 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : سومین شب قدر بود🖤 با یکی از دوستام رفتم مسجد ... خیلی دوست داشتم تو این شب از تعدادی خانوم محجبه که میان اونجا بابت حجاب قشنگ شون تشکر کنم 🧕🏻💜 هدیه هایی هم از قبل تهیه کرده بودم واسه شون🎁🛍 وارد مسجد که شدم یهو چشمم خورد به دو تا خانوم محجبه که کنار هم نشستن 😇💕 بهشون نزدیک شدم و بعد از احوال پرسی صمیمانه🙃 از حجاب قشنگ شون تشکر کردم و تسبیح های متبرک به ضریح حرم امام رضا(ع) رو بهشون دادم و اونا هم خیلی خوشحال شدن🥰😌 واقعا هر چی از قشنگی نهضت تجلیل بگم کمه😍 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : سلام، سلامی به گرمیه بندر😅❤️ راهپیمایی روز قدس بود🇮🇷🇵🇸 خیلی از خانم های محجبه تو این راهپیمایی شرکت کردن🧕🏻💜 و گرمای هوای رو به جون خریدن و با زبان روزه و عطش بسیار به راه خودشون ادامه میدادند🥲🌱 همینطور با لباس های پوشیده و چادر مشکی 🙃💛 بین اون جمعیت عظیم ... دختر خانوم های کوچولویی بودن که با حجاب قشنگ شون آروم آروم راه میرفتن از گرمای هوا لُپای خوشگل شون قرمز شده بود ❤️‍🔥😇 ولی صبر و استقامت اون ها زیاد بود منو دوستم فکر میکردیم که چطوره از تعدادی خانم محجبه بابت حجاب قشنگ شون تقدیر و تشکر کنیم و بعد از چند دقیقه با هدیه ای ساده و تشکر لسانی این فکر مونو عملی کردیم و اون خانم ها رو به افطاری امروز مون یعنی 1403/1/19 دعوت کردیم🥰🤭 و اونام کلییی خوشحال شدن🤩 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : هفته قبلی که میرفتم امامزاده..🚶🏻‍♀ از این طرف خیابون میخواستم برم اون طرف خیابون که امامزاده است🙃🌱 آروم آروم از پله های پل بالا میرفتم بالا که رسیدم دیدم دختر خانم محجبه ای ایستاده و از امامزاده داره عکسای هنری میگیره🧕🏻📸 بهش گفتم میشه چند تا عکسم واسه من بگیری با گوشی خودم ... اونم قبول کرد و کار رو واسم انجام داد بعد که خواستم از اونجا برم😇🦋 با یه هدیه کوچیک هم بابت عکسا تشکر کردم هم بابت حجاب قشنگش و هنرمند بودنش😌💕 هم هنرمند هم محجبه، افتخارآفرینان جامعه @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده: دیروز رفته بودم خونه دوستم ... یه خواهر قشنگ و محجبه داشت🧕🏻💕 روزه اولی ام بود😌 تا فهمیدم روزه اولیه، با حرفام تشویقش کردم و ازش هم بابت روزه دار بودنش هم بابت حجاب زیباش تشکر کردم 🥰😇 اونم با یه آبنبات خوشمزه که تو کیفم بود بهش گفتم صبر کنی بعد افطار بخوری اونم ازم تشکر کرد🤗🍭 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : چند سال پیش با دوستام رفته بودیم جزیره ی هرمز واسه دعای ندبه و تفریح📿🏝 هرمز قشنگیای خاص خودشو داره از خاک رنگی و شاینیش بگیر تا به دریا و کوه ها و دره هاش برسه 😍😇 ساحلش آدمو محو تماشا میکنه💙 کوه هاش به اشکال جالب و زیبا در اومدن هرمز مردمان خونگرم و با صفا و صمیمی داره که هر چقد از مهربونی و مهمون نوازی شون بگم کم گفتم 🙃💕 اما مشکل بزرگی که وجود داره، اینه که اونجا یه جزیره توریستی هست و همه نوع قشر آدم رفت و آمد دارن🙁 بیشتر اونا قشر خاکستری و بدتر هستن😔💔 اما من صمیمانه از دختران و زنان جزیره هرمز تشکر میکنم که با همون لباس بندری شون پوشش کامل و محجبه ای دارن و گرمای هوای جنوب رو تحمل میکنن🌝 موقعی که رفته بودیمم از خانومی که خونه شون بودیم در این بابت تشکر کردیم 💐 هم به خاطر مهمان نوازی شون هم به خاطر حجاب قشنگ شون🧕🏻💜 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : پارسال این توفیق زیبا نصیب ما شد که از بین بچه های مدرسه مون ، یه عده ای بریم راهیان نور(شلمچه)🥲❤️ به این سفر پر خیر و برکت راهی شدیم راوی هایی که همراه مون بودن تو اتوبوس برامون از خاطره های اون موقع شون میگفتن از سختی ها و زمان اسارت میگفتن و ...🙂 و هر کدوم از راوی ها قبل از اینکه در مورد خاطرات خودشون صحبت کنن اول از همه با یه مقدمه قشنگ از حجاب ما و چادری که سرمون بود تشکر میکردن🧕🏻💜 و در پایان جمله شون هم یه تیکه از وصیت نامه شهدا رو واسه مون میخوندن که مربوط به حجاب بود🙃💕 و این موضوع خیلی برای من تاثیر گذار بود چقد خوبه آدم اینقد تلاش کنه که مورد قبول خداوند و شهدا قرار بگیره شهدا خیلی رو موضوع حجاب به طرز حساسی بیان کردند همانند شهید محسن حججی که میگه: از همه خواهران عزیزم و از همه زنان امت رسول‌الله (ص) می‌خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید. همیشه الگوی خود را حضرت زهرا (س) و زنان اهل بیت قرار دهید. @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : منو یکی از دوستام رفته بودیم گلزار شهدا سر قبر شهید گمنام نشسته بودیم ، و مشغول قرآن خوندن بودیم ...😇 یه مشت شکلات گذاشته بودم گوشه قبر به نیت مشکل گشا🍬🍭 یه دختر خانوم کوچولو با چادر قشنگی که سرش بود اومد کنارم🧕🏻💜 گفت خاله میشه من یه دونه وردارم گفتم چرا که نه... من که خیلی از حجاب اون دختر خانوم خوشم اومده بود یه عروسک کوچولو و ناز که دوستم بهم داده بود تو کیفم بود اونو بهش دادم و بابت حجاب قشنگش ازش تشکر کردم😌💕 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : پارسال رفته بودیم راهیان نور اگر روایت های قبلی مو بخونید متوجه میشین چون خاطره هام رو تو روایت های قبلی ام گفتم...🙃💞 یه روز رفته بودیم کنار اروند رود راوی اومدن واسه سخنرانی و اینکه از خاطرات زمان جنگ و ... برامون بگن🥲💙 در پایان صحبت هاشون از کل دخترایی که اونجا بودن بابت حجاب زیبا و میراث دار بودن چادر حضرت زهرا(س) تشکر کردن🧕🏻💜 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : دختری خادم اربعین🥺❤️ پارسال اربعین، یه اتفاق قشنگ توی زندگیم افتاد... قسمت نشد برم کربلا، ولی یه کاری از ته دلم می‌خواستم انجام بدم… رفتم بم، برای خادمی زائرای اربعین... آخه خیلیا از پاکستان، هند و جاهای دور، می‌اومدن که از اون مسیر خودشونو برسونن به کربلا، و شهر بم یه ایستگاه استراحت براشون بود، ناهار، شام، جا برای یه کم استراحت... اونجا من خادم بودم... و با اینکه خودم کربلا نبودم، یه حس عجیبی داشتم... انگار با همونا دارم راه می‌رم... انگار یه گوشه‌ای از بین‌الحرمین تو دل خودم شکل گرفته بود... خیلی از خانومای زائر، مخصوصاً از هند و پاکستان، خیلی خوشگل و باوقار بودن و یه چیزی که واقعاً دلم رو لرزوند، این بود که با اینکه راهشون خیلی سخت و طولانی بود، اما حتی یه لحظه حجابشون رو برنداشتن نه روسری عقب، نه چادر کنار... تو اون گرما و خاک و خستگی، بازم حجاب داشتن مثل تاج عزت رو سرشون... خیلی بهشون افتخار می‌کردم و همیشه دلم می‌خواست یه جوری ازشون تشکر کنم یه روز، بین همونا، با یه دختر زائر رفیق شدم آروم، باوقار، یه نوری تو نگاهش بود... یه وقت دنبال سجاده می‌گشت، واسه نماز و من همون لحظه، بدون اینکه فکر کنم، سجادهٔ خودم رو بهش دادم... نه فقط چون بهش نیاز داشت... بلکه چون می‌خواستم اون لحظه یه جورایی ازش تشکر کنم... با همون هدیهٔ کوچیک، بگم: "ممنونم... که حجاب حضرت زهرا (س) رو، تا اینجا آوردی..." @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : روایت من از یه روز ماندگار💗 فکر می یکنم امسال امتحان زبان تو خرداد بود. از شب قبلش تا صبح اصلاً خواب نرفتم. چشمام باز بود اما خسته… یه جور خستگی که فقط بچه‌هایی که شب امتحان رو بیدار می‌مونن، می‌فهمن. ذهنم پر از لغت و ساختار و نکته بود، ولی قلبم… یه جور بی‌قراری خاص داشت. صبح زود، دوستم اومد دنبالم. با اینکه رشته‌مون فرق داشت، ولی چون زبان عمومی بود، با هم امتحان داشتیم. همین کنار هم بودن یه دلگرمی بود. رسیدیم دانشگاه. از درب پارکینگ تا جایی که باید وسایل الکترونیکی‌مون رو تحویل می‌دادیم، یه مسیر نسبتاً طولانی بود. تو اون فاصله، داشتیم مثل همیشه با هم حرف می‌زدیم، استرس‌هامونو قاطی خنده‌هامون می‌کردیم... تا اینکه یهو دوستم ایستاد. یه نگاه عمیق کرد تو صورتم و گفت: «معصومه… یه چیزی خیلی وقت بود می‌خواستم بهت بگم، ولی نمی‌دونستم چجوری بگم.» اون لحظه انگار زمان وایساد. نه امتحان مهم بود، نه خواب‌آلودگی. دلم لرزید. گفتم: چی می‌خوای بگی؟ لبخند زد. با یه حس قشنگ، ادامه داد: «تو با حجاب خیلی خوشگلی. خیلی خوشحالم که با وجود این همه اتفاقات تو جامعه، هنوز محکم به چیزی که بهش ایمان داری پایبندی. خیلیا وقتی به یه جایی می‌رسن یا یه مرحله‌ای تو زندگیشون می‌گذره، حجابشونو کنار می‌ذارن. ولی تو… تو نه. تو باعث افتخاری. باعث دلگرمی منی.» اون لحظه… همه‌ی خستگی شب امتحان پر کشید. انگار یه نور لطیف افتاده بود توی وجودم. دلم گرم شد. لبخند زدم. اون جمله‌ها یه انرژی خاص به من دادن. همون چیزی که کم داشتم… همون چیزی که باعث شد برم توی سالن امتحان، و با تمام وجودم برگه‌مو بنویسم. از اون روز به بعد، دوستم برام فقط یه رفیق نبود. یه خواهر شد. یه پناه. و اون خاطره… شد یکی از قشنگ‌ترین خاطره‌های دلم. یه یادآوری شیرین که توی مسیر ایمانم، تنهام نیستم. 🌸 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/
شهربانو خاطره جذاب تجلیلش رو اینطوری روایت کرده : روز پنج‌شنبه دوستم تماس گرفت و گفت برای گیت بازرسی نماز جمعه در بندرعباس نیرو می‌خوان. پرسید: «میای کمک؟» با خوشحالی قبول کردم. صبح جمعه، من و دوستم راهی مسجد جامع شدیم. چون مسئول گیت بودیم، باید زودتر می‌رسیدیم. من درب جلو مستقر شدم، دوستم درب پشتی. مردم کم‌کم می‌اومدن. من مشغول انجام وظیفه بودم که چشمم افتاد به دختر کوچولوهایی با چادرای گل‌گلی و صورتی... انقدر دیدنشون برام شیرین بود که دلم لرزید. با خودم فکر کردم: چی می‌تونم براشون انجام بدم؟ چطور می‌تونم تشویقشون کنم که به حجاب بیشتر پایبند باشن؟ اجازه گرفتم و از در خارج شدم. نزدیک مسجد یه سوپرمارکت بود. رفتم و با پولی که داشتم، چند تا کاکائو خریدم. وقتی برگشتم، هر دختر خانمی که با حجاب قشنگ وارد می‌شد، بهش شکلات می‌دادم و ازش تشکر می‌کردم. اونا هم با لبخند و چشمای پر از ذوق ازم تشکر می‌کردن... نگاهشون لطیف بود، چهره‌هاشون نورانی. یه کار کوچیک بود، اما حس خیلی بزرگی برام داشت. انگار یه لبخند از دل خدا بود که نصیبم شده بود 🌸 @shahr_banoo_ir 🌐 https://shahr-banoo.ir/