#کتابدا🪴
#قسمتصدهفدهم🪴
🌿﷽🌿
عاقلانه نیست اینجا معطل بشویم
چندتا زن را هم دیدم که گریه می کردند و نمی خواستند بروند. در
بین آن شلوغی جر و با دختر سه، چهار ساله شان که دستش را
گرفته بودند، کنار جاده ایستاده بودند تا ماشین های عبوری
سوارشان کنند. توی یک دست مرد که صورت آفتاب سوخته و
موهای فر و سبیلی کلفت داشت، ساکی بود و با دست دیگرش
دست دختر بچه اش را گرفته بود. زن هم که برخلاف مرد قدی
کوتاه و هیکلی نسبتا چاق داشت، چادر رنگی سر کرده بود و بقچه
ایی در دست گرفته بود. هر دو حدود سی سال سن داشتند، گاه
مرد جلوتر از زن قدم بر می داشت و دست دختر بچه را می
کشید. زن هم دنبالش میرفت و می گفت: کجا میری؟ خونه زندگی
مون اینجاست برای چی بذاریم بریم؟ تو رو خدا بیا برگردیم
مرد هم با لهجه جنوبی اش می گفت: زن بمونیم اینجا که چی بشه؟
بمونیم چه کنیم؟ کشته بشیم؟! و زن به گریه افتاد. دست دختر بچه
را گرفت و به طرف خودش کشید. مرد گفت: ببین زن،
بین همه دارن میرن. د زن با گریه گفت: مگه همه مردم خرمشهر
همین ها هستند؟
مرد با صدای بلند جواب داد: اگه بمونیم، کشته می شیم. و زن
گفت: ما هم مثل همه. ما بمونیم، هر چی بخواد میشه. مردیم مثل
همه، موندیم مثل همه.
دختر بچه که بین پدر و مادرش مانده بود و هر بار یکی از آنها او
را به طرف خودش می کنید، وقتی دید مادرش با صدای بلند گریه
کرد، صدایش درآمد و او هم به گریه افتاد. دلم برای زن سوخت.
حق داشت آن طور بی تابی کند. شوهرش دیگر حرفش را گوش
نمی کرد، راه می رفت و زن هم که حریف او نمی شد، با گریه
حرف می زد و دنبالش میرفت.
راننده نیسان بنزین که زد، مأمور جایگاه پولی از او نگرفت و
سریع راه افتادیم. بعد از آن همه معطلی راننده پایش را روی گاز
گذاشته بود و با اینکه ماشین سنگین بود و غیر از شهدا پنج، شش
نفر هم سوار بودیم، با سرعت پیش می رفت. توی مسیرمان
همچنان خمسه خمسه هایی که به طرف مان نثار می شد را می
دیدیم. خمپاره ها گاه توی دل بیابان و گاه وسط جاده به زمین می
نشست و ترکش هایش به هر طرف پخش می شد. راننده بی توجه
به این وضعیت بدون هیچ توقف و تأملی رانندگی می کرد. از
جلوی بیمارستان طالقانی که رد شدیم، ازدحام جلوی بیمارستان
نشان می داد، داخل آنجا چه خبر است. نزدیکی های آبادان -
ایستگاه دوازده - شلوغی جمعیت خیلی زیاد بود. خیلی از مردم به
سید عباس پناه آورده بودند. سید عباس، سید جلیل القدری است که
کرامات زیادی دارد. مردم خوزستان ارادت و اعتقاد عجیبی به
این سید دارند و حالا هم خیلی ها تا اینجا پیاده آمده بودند
وقتی راننده ماشین را به طرف پلی که روی بهمن شیر بود، هدایت
کرد. جمعیت زیادی را کنار پل ایستاده و عده ایی را هم در حال
حرکت دیدم. هر ماشینی که رد می شد مردم به طرفش هجوم می
بردند تا سوار شوند. مخصوصا وقتی از فاصله ایی می دیدند ما
سه، چهار نفر بیشتر پشت وانت نیستیم به خیال اینکه نیسان خالی
است به طرف ماشین ماهجوم می آوردند. می گفتیم: نیایید. جا
نیست. میگفتند: چرا بخیلی می کنید. حسین می گفت: بیایید ببینید.
اگر جا بود، سوار شید، نزدیک تر که می آمدند و شهدا را می
دیدند، شرمنده می شدند. بعضی هایشان صلوات می فرستادند و
فاتحه می خواندند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج