#کتابدا🪴
#قسمتنودهشتم🪴
🌿﷽🌿
با خنده گفت: اون موقع رنگ و روت فرق میکنه. میشی قالب یخ.
اون موقع دیگه اصلا طرفت هم نمیام. و عصبی شدم و گفتم: شما
که ادعا می کنید برای کار کردن اینجا هستید، بیایید بریم، کار،
کاره. چه فرقی میکنه؟ چرا بهونه میبارید؟ می خواید از زیر کار
در برید. ! دخترهای دیگر هم گفتند: نه از عهده ما بر نمی یاد. و
فشار روحی ام باعث می شد، ملاحظه نکنم. برایم مهم نبود
دخترها ناراحت می شوند یا نه فقط شهدا را می دیدم که آنجا افتاده
اند. به همین خاطر، بی مهابا حرف میزدم. برمیگشتم جنت آباد،
دوباره طاقتم نمی گرفت. می آمدم مسجد. بالاخره بعد این رفت و
آمدها، زورم فقط به دخترها رسید. بعضی از آنها را متقاعد کردم
و به جنت آبادکشاندم. فقط مریم امجدی بود که به هیچ عنوان
حاضر نشد بیاید. گفت: من نمیتونم اینجا رو رها کنم.
او جلوی راه پله هایی که به طرف طبقه دوم مسجد میرفت، ایستاده
بود. این طور که فهمیدم آنجا انبار مختصری از اسلحه و مهمات
بود و مریم از آنجا نگهبانی می کرد و با مجوز، اسلحه میداد. با
صباح وطن خواه، زهره فرهادی، افسانه قاضی زاده و اشرف
فرهادی دختر عموی زهره راه افتادیم. در بین اینها فقط افسانه بود
که بعد از داد و یدادهای من داوطلبانه گفته بود: مییام کمکت.
وقتی ازش پرسیدم: نمی ترسی؟ گفت: نه. ما موندیم کار کنیم. پس
باید هر کاری که از دستمون برمی یاد، انجام بدیم.
از این حرفش خیلی خوشحال شدم. چون یک نفر از دخترها با دل
و جان انجام این کار را قبول کرد. وقتی رسیدیم جنت آباد، اشرف
فرهادی و زهره با اینکه دوست داشتند کمک کنند، ولی انگار
واقعا نمی توانستند و از انجام چنین کاری اکراه داشتند. صباح هم
گفت: من می ترسم، من مثل تو سنگدل نیستم.
او با بقیه رفتند توی جنت آباد، ببینند چه کاری هست که می توانند
انجام بدهند. افسانه قاضی زاده با من داخل غسالخانه آمد ولی حال
و وضع آنجا را که دید، کپ کرد. وقتی حال و روزش را دیدم،
گفتم: خب اگه میترسی دست نزن
انگار تو رو دربایستی مانده بود. گفت: نه
آستین هایش را بالا زد و با هم شهیدی را تیمم دادیم. کار این
جنازه که تمام شد، گفت: من نمیتونم اینجا بمونم. جای من اینجا
نیست.
چیزی نگفتم. نمی توانستم به جبر نگهش دارم. با هم بیرون آمدیم.
دیدم زهره فرهادی اتاق غسال ها را جارو زده و صباح هم کمی
وسایل آنجا را مرتب کرده است. نمازشان را همانجا خواندند.
زهره با آن صورت قشنگ و مهربانش هی میگفت: خواهر
حسینی، تو حق داری این طوری به هم بریزی. واقعا کسی نیست
به فریاد اینجا برسه. هر چقدر هم بدو بدو کنی فایده نداره
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج