eitaa logo
لطفاوارد گروه بعدی شوید
65 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 پایم در شکم جنازهایی که امعاء و احشایش بیرون ریخته بود، فرو رفته بود. به زحمت پایم را بالا آوردم، سنگین و کرخت شده بود. انگار مال خودم بود، کشان کشان تا دم تکه زمین خاکی آمدم. پایم را از کفش در آوردم و روی زمین کشیدم. فایده ایی نداشت. جورابم را در آوردم نمی توانستم پایم را تکان چندانی بدهم. با دست خاک بر می داشتم و روی پایم و روی کفشم میریختم. بعد تا دم اتاق آمدم. آفتابه آب را برداشتم و کناری رفتم. باز جوراب و کفشم را خاک مال کردم و به تنه درخت زدم. پایم را به لبه جدول کشیدم تا آن رطوبت لزج از بین برود. بعد آهسته آهسته آب ریختم. خاک زیر پایم گل شد. به زحمت توانستم پا و کفش و جورابم را بشویم. آب چندانی نداشتیم و باید به همان قناعت می کردم. بعد رفتم توی اتاق. تمام بدنم لرز داشت. بد جور سردم شده بود. طپش قلبم آنقدر زیاد شده بود که انگار می خواست از قفسه سینه ام بیرون بزند. دراز کشیدم. سعی کردم بخوابم تا این حس بد از فکرم دور شود. ولی خوابم نمی برد. لرزشی که در دلم بود انگار نمی خواست از بین برود. خدا خدا می کردم زودتر صبح شود و این تاریکی از بین برود، مردم بیایند و من از این عذاب وجدان رها شوم.دم دمای صبح خوابم برد و با صدای اذان پیرمرد غسال از جا پریدم. به سختی بلند شدم تمام استخوانهایم درد میکرد. نماز که خواندم، دوست داشتم خانه بودم و باز هم می خوابیدم ولی اینجا نمی شد. زینب و مریم خانم بعد از نماز شروع کرده بودند به حرف زدن. وقتی دیدند من آرام و مچاله آن گوشه کز کردم، زینب خانم گفت: الهی بمیرم مادر، تو اصلا نخوابیدی؟ گفتم: چرا، چرت زدم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘