#سلام_امام_زمانـم♥
«صبح» یعنی
یک فرصت دوباره؛
فرصت دوباره خدا به من،
تا لبخند روی
لبهای شما بنشانم!
لبخند شما، زیباترین
رویای هر روز من است
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
﷽
#قرآن_کریم🌸
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
أَلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ
همان كسى كه مرا آفريد، و پيوسته راهنماييم مىكند.
📗سوره شعراء آیه ۷۸
هدایت شده از ۰
☀️قرائت هرروز دعای عهد
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِالْعَظیمِ،وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ،
وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ،وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ،یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ،وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ،وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ،یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨
✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا،وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨
✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ✨
✨حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج
*♥️دعای_سلامتی_امام_زمان_عج♥️*
✅درقنوت نمازهابخوانید
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
*۞اَللّهُمَّ۞*
*۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞*
*۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞*
*۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞*
*۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞*
*۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞*
*۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞*
*۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞*
*۞طَویلا۞*
*🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤*
✨امروز سی و هفتمین چله شهداس✨
🌹 یک تسبیح صلوات 🌹
برای سلامتی وفرج
✨ امام زمان عج✨ بفرستید وثوابش هدیه کنید به روح پاک
🌷#شهید_عبدالمطلب_اکبری🌷
✨التماس دعای فرج ✨
لطفاوارد گروه بعدی شوید
✨امروز سی و هفتمین چله شهداس✨ 🌹 یک تسبیح صلوات 🌹 برای سلامتی وفرج ✨ امام زمان عج✨ بفرستید وثوابش هد
بنّا بود،چون کر و لال بود، خیلی جدی نمیگرفتنش.
یه روزکنار قبر پسر عموی شهیدش با انگشت یه قبر کشید،نوشت”شهید عبدالمطلب اکبری!
خندیدیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و نوشته اش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و رفت.
فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن.
دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم!
وصیت نامهش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمرهر چی گفتم؛به من میخندیدن!
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم،فکر کردن من آدم نیستم و مسخرهم کردن!
یک عمرکسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم
اما مردم! ما رفتیم
بدونید هر روز با آقام امام زمان(عج)حرف میزدم.
آقاخودش گفت:تو شهید میشی....
http://eitaa.com/shahrah313
💫شاهراه ظهور،مهدویت وشهدا💫
لطفاوارد گروه بعدی شوید
#حسینپسرِغلامحسین🪴 #قسمتشصتسوم🪴 🌿﷽🌿 *عصا* آخرین باری که به ملاقاتش رفتم گفت علی دیگر به
#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتشصتچهارم🪴
🌿﷽🌿
*حق شهادت*
پیش از اینکه محمدحسین دوباره به منطقه برود یک روز باهم به گلزار شهدا رفتیم او با دو عصای زیر بغلش آمده بود
با هم میان قبور شهدا قدم زدیم و بعد بالای سر دامادمان شهید ناصر دادبین نشستیم
به محمدحسین گفتم
آقا محمد حسین این جنگ بالاخره کی تمام میشود؟
گفت
این جنگ نباید تمام شود
پرسیدم
برای چی؟
گفت
به خاطر اینکه به یک تعدادی ظلم میشود
با تعجب گفتم
ظلم ، به چه کسانی ظلم میشود؟
گفت
به همه کسانی که یک عمر توی جبهه ها جنگیدند وخودشان را وقف جبهه و جنگ کردند اما هنوز به حقشان نرسیدند، حق آنها فقط با شهادت ادا می شود
و چنین شد مردان بیادعا به حقشان رسیدند
(به نقل از محمدعلی یوسف الهی)
*مرگ اگر مرد است گو نزد من آی*
*تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ*
*من از او عمری ستانم جاودان*
*او ز من دلقی رباید رنگ رنگ*
*آخرین عملیات*
قبل از عملیات والفجر ۸ چند روزی به کرمان آمدم اتفاقا محمدحسین را دیدم که با بدن مجروح به گلزار شهدا آمده بود
با تندی صدایش کردم
این همه به تو تاکید کردم خودت را به خطر نینداز باز تو می روی خودت را به دشمن نشان میدهی و زخمی میشوی و بچههای مردم توی جبهه بیسرپرست میمانند
سرش را پایین انداخت
زیاد ناراحت نباش این مرتبه آخر است چنین کاری می کنم
گفتم
یعنی چه
گفت
این عملیات آخرین عملیات است که من شرکت میکنم من زیاد حرفش را جدی نگرفتم فکر کردم شاید مثل شوخی های همیشگی اش است
اما...
(به نقل از سردار قاسم سلیمانی)
*وداع آخر*
آخرین باری که محمد حسین میخواست به جبهه برود مادر عازم سفر سوریه بود
موقع خداحافظی به مادرم گفت
مادر هر چقدر می خواهی مرا نگاه کن این دفعه، دفعه آخر است شاید دیگر مرا نبینی
مادر که به شوخی های محمد حسین عادت کرده بود گفت
پسرم انشاالله مثل همیشه زنده برمیگردی
محمد حسین گفت
مادر این دفعه دیگه شوخی نیست وقتی رفتی حرم حضرت زینب سلام الله علیها حتما دعا کن که شهید شوم
مادرم وقتی به چهره اش نگاه کرد دید سخنش کاملاً جدی است خیلی ناراحت شد و بغض گلویش را گرفت
پدر نگاهی به محمدحسین کرد
بابا الان وقت این حرفها نیست در این موقعیت این چه حرفهایی است که به مادرت میزنی؟
محمدحسین مودبانه گفت
چه فرقی میکند حاج آقا بهتر است از قبل سابقه ذهنی داشته باشید و خودتان را آماده کنید
مادر وقتی این حرف را شنید گفت
محمدحسین دیگر نمی خواهد به جبهه بروی من طاقت شنیدن این حرفها را ندارم
محمد حسین گفت
مادر امام حسین علیه السلام فقط مشکی پوش و گریه کن نمیخواهد از اینها فراوان دارد امام حسین علیه السلام رهرو می خواهد
بعضیها از ۵ تا پسر سه تاشون رو در راه خدا دادند خانواده هایی از سه فرزند دو تا در راه خدا نثار کردند شما فردای قیامت چه جوابی میخواهی به حضرت زهرا سلام الله علیها بدهی؟
مادر گفت
من با جبهه رفتنت مخالف نیستم خدا پشت و پناهت اما از این حرفها نزن
گفت
رفتن که می رویم چون صفای جبهه به همه شهر می ارزد این جا حرف از مادیات و وابستگی هاست اما آنجا عشق است و صفا
خواهرم گفت
چرا حالا فقط تو باید به جبهه بروی؟ آن هم با این تن مجروحت
چطور دیگران راست راست توی خیابانهای شهر بگردند و هر کاری دلشان خواست بکنند آنوقت تو و امثال تو بروید و خودتان را جلوی گلوله قرار بدهید
محمدحسین جواب داد
من چه کار به دیگران دارم من آنقدر می روم تا روی دست مردم برگردم
(به نقل از اقدس یوسف الهی)
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتشصتپنجم🪴
🌿﷽🌿
*پدال گاز*
چند روز بعد از مجروح شدن محمدحسین به مرخصی آمدم
وقتی به کرمان رسیدم سراغ او را گرفتم
گفتند
از بیمارستان مرخص شده
تعجب کردم یعنی به همین زودی خوب شد
گفتند
نه در خانه بستری است
برای ملاقات به خانهشان رفتم اما برادرش گفت او خانه نیست
ناامید برگشتم
توی راه حسن زاده یکی از بچهها را دیدم حال و احوال کردیم پرسید
کجا بودی؟
گفتم
رفته بودم عیادت محمدحسین
گفت
خب چی شد؟ دیدیش؟ حالش چطور بود؟
گفتم
متاسفانه موفق نشدم ببینمش خانه نبود
گفت
بیا با هم برویم پررویی کنیم بنشینیم تا بیاد
دوباره با حسن زاده به در خانه محمدحسین رفتیم برادرش در را باز کرد
گفتیم
ببخشید ما میخواهیم محمدحسین را ببینیم
ایشان گفت
عرض کردم خانه نیست
گفتم اشکال ندارد مینشینیم تا بیاید با تعارف او به داخل خانه رفتیم
ده پانزده دقیقه طول کشید که محمدحسین آمد وقتی مرا دید خوشحال شد و حسابی تحویلم گرفت
گفت
اتفاقاً خیلی دلم میخواست تو را ببینم چطور شد به مرخصی آمدی؟
از منطقه چه خبر؟
من تا جایی که می توانستم از اوضاع و احوال بچه ها و نگرانی آنها به خاطر عدم حضور او و وضعیت منطقه برایش صحبت کردم
لحظه خداحافظی یک کتاب به من و یکی هم به اکبر حسن زاده هدیه داد و گفت
حتماً این کتابها را بخوانید و پرسید که
به منطقه برمیگردی؟
گفتم
پس فردا
گفت موقعی که خواستی بروی بی خبر نرو
گفتم
چشم حتما
از هم جدا شدیم دو روز بعد عازم منطقه بودم دوباره به سراغش رفتم
گفت
راجی فرمانده اطلاعات عملیات آمده کرمان فردا میخواهد برگردد بروبگو محمدحسین کارت دارد می خواهم ببینمش باهاش هماهنگ کنیم همه با هم برویم
با تعجب نگاهی به پایش انداختم اما اونگذاشت حرف بزنم
زد سرشانهام و گفت
برو دیگر
من رفتم و راجی را پیدا کردم و گفتم
محمدحسین چنین حرفی زده به نظرم میخواهد همراه شما بیاید چون با جراحتی که دارد نمیتواند تنهایی برود در ضمن من هم امروز عازمم
راجی گفت
خیلی خوب است اگر محمدحسین میخواهد بیاید شما با اتوبوس برو
من قبول کردم و رفتم ترمینال و بلیط گرفتم
از همانجا به خانه محمدحسین رفتم
گفت
رفتنت چی شد؟
گفتم
آقای راجی را دیدم گفت
میآیم خانه تان با هم صحبت میکنیم
پرسید
شما چه کار کردید؟
گفتم
بلیط گرفتم و امروز میروم
پرسیدمگر باما نمیایی؟
گفتم
مثل اینکه جا نیست
گفت نه شما با ما بیا
گفتم نمیشود آقای راجی چنین گفته
گفت من اصلا دوست دارم تو این سفر با شما باشم و دلم میخواهد همسفر باشیم
گفتم
آقا فرقی ندارد
می خواستم خداحافظی کنم که گفت
چند دقیقه صبر کن من با راجی صحبت کنم
بلند شد و به سرعت لباس پوشید و به طرف ماشینش رفت
تعجب کردم با این عصا چطور میخواهد رانندگی کند
ماشین را زد بیرون و گفت
سوار شو بریم
با ترس و لرز سوار شدم و کنارش نشستم
او خیلی راحت راه افتاد و به جای پا عصایش را روی پدال گاز میگذاشت
گفتم
محمدحسین تو را خدا مواظب باش این کار خطرناکی است که تو می کنی
گفت
نترس بنشین الان می رسیم
هرچند بیهیچ دغدغهای رانندگی میکرد اما من خیلی ترسیده بودم
مستقیم پیش راجی رفتیم محمدحسین به ایشان گفت
باید حسین متصدی را هم با خودمان ببریم
راجی گفت
جا نداریم قرار شده خودش بیاید
محمدحسین گفت
ما میخواهیم این سفر با هم باشیم و کلی باراجی صحبت کرد تا او را راضی کند که من هم با آنها بروم
محمدحسین مرا سوار ماشین کرد و به ترمینال برد تا بلیط را پس بدهم
صبح روز بعد همگی با هم به طرف منطقه راه افتادیم
یادم است در مسیر جاده برف باریده بود گفت
بچههای آنجا برف ندیدند فلاکس آب را پر از برف کنیم و برای ایشان ببریم
پیاده شدیم و فلاکس را از برف پر کردیم اما وقتی به اهواز رسیدیم بیشترش آب شده بود
( به نقل از حسین متصدی)
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتشصتششم🪴
🌿﷽🌿
*حالات روحانی*
هفته های آخر آمادگی برای عملیات بود
یک روز ماشین آمد و در محوطه اردوگاه توقف کرد
در باز شد و محمدحسین با دو عصا لنگ لنگان پیاده شد
همه تعجب کردند هیچکس باور نمیکرد او با آن جراحت سختی که داشت دوباره به منطقه برگردد
بچهها از خوشحالی سر از پا نمیشناختند
او با آن که هنوز نمی توانست به درستی راه برود باتنی مجروح برای شرکت در عملیات آمده بود
بدنش به شدت ضعیف شده بود اصلاً توانایی قبل را نداشت کاملا مشخص بود این بار به جهت دیگری به جبهه آمده است
گویا می دانست که این آخرین دفعه است و معلوم بود از جسم نحیف و زخم خوردهاش خواسته بود که در این عملیات با او راه بیاید و تحمل کند تا بتواند آخرین مرحله را هم به خوبی پشت سر بگذارد
هرچه به عملیات نزدیکتر میشدیم حال و هوای محمد حسین روحانی تر می شد
او دیگر آن فرد پرجنب وجوش نبود نه به خاطر زخم و جراحتش بلکه حالش طوری بود که بیشتر توی خودش بود
در تمام فعالیتها حاضر و ناظر بود اما سعی میکرد زیاد محوریت نداشته باشد
در واقع بچهها را برای بعد از خودش آماده میکرد نمیخواست بعد از او کارهای واحد زمین بماند
کار می کرد طوری که نقش کمتری در تصمیمگیریها داشته باشد میخواست راه را برای بچه ها باز کند تا در غیاب او بتوانند کارها را به عهده بگیرند
علاوه بر این ها سعی می کرد خودش را برای عملیات آماده کند او هیچ وقت دوست نداشت سربار کسی باشد حالا هم که به منطقه آمده بود نمیخواست دست و پاگیر باشد و بر مشکلات واحد اضافه کند
برای کمک و باز کردن گره ای آمده بود
وجودش در آن لحظات روحیهبخش بود
(به نقل از مجید آنتیک چی)
*به رفتن چیزی نمانده*
چند روز مانده بود به عملیات
نم نم باران حیاط را شسته بود و موزاییک های کف حیاط ساختمان را خیس کرده بود
محمد حسین را دیدم که با دو عصای زیر بغلش به طرف ما میآید گفتم
محمدحسین چطوری؟
گفت
خوبم فقط این عصا ها مزاحم است
گفتم
چاره ای نیست باید تحملشان کنی
گفت
چرا چاره این است که بیندازمشان کنار
هنوز میخواستم دلداریش بدهم که عصا را به گوشهای انداخت و سعی کرد کف حیاط راه برود مشخص بود خیلی درد میکشد چون به سختی راه میرفت اما به قول خودش
*حسین پسر غلامحسین*
بود
اگر ارادهاش بر انجام کاری بود هر طور شده آن را انجام میداد
گفتم
محمدحسین میخوری زمین و اون وقت مجبور میشی دوباره به عقب برگردی
سرش را پایین انداخت و گفت
حسین جان دیگر چیزی به رفتن نمانده این عصاها را هم دیگر نمیخواهم اگر به این ها وابسته باشم حالا حالاها ماندگارم
او دیگر تا آخرین لحظات هیچ وقت عصابه دست نگرفت
مرتب راه میرفت و تمرین میکرد
(به نقل از حسین ایرانمنش)
*قفس دنیا*
یکی دو روز پیش از عملیات قرار شد غواصان خطشکن به همراه بچه های اطلاعات روی رودخانه بهمنشیر مانوری انجام دهند تا آمادگی لازم را برای مأموریت اصلی پیدا کنند
هیچکس باور نمیکرد او با این تن مجروح در این مانور شرکت کند
اما آن روز محمدحسین روی شنهای کنار بهمنشیر مانند یک غزال تیز پا می دوید
شور و شعف خاصی داشت
چشمانش از خوشحالی برق میزد
وقتی دیدم با آن تن نحیف و پای زخمی اش چطور روی شنها میدود صدایش کردم
محمد حسین در چه حالی؟
همانطور که میدوید گفت
خوب خوب
چهرهاش طوری بود که همان لحظه فهمیدم دیگر محمدحسین رفتنی است
شب که همه بچهها بودند با هم مشغول صحبت شدیم
دوستان شهیدش را یاد میکرد و به حالشان غبطه میخورد
بچههای واحد را که خواب بودند نشان داد و گفت
اینها را نگاه کن ضمیرشان پاک پاک است و مستعد رشد و تعالی از راه میرسند دو ماه نشده پر می کشند و می روند
به قول معروف ره صد ساله را یک شبه طی میکنند
اما ما هنوز مانده ایم
وقتی این جمله را گفت اشک توی چشمانش حلقه زد و بغض گلویش را گرفت
در واقع این قفس دنیا برایش تنگ شده بود دیگر نمیتوانست بماند و این بار آمده بود که برود
شب عملیات فرا رسید
بچه ها همه تقسیم شدند و هر کس به یگانی مامور شد
چون انتقال و هدایت نیروهای رزمی به سمت دشمن به عهده بچههای اطلاعات بود همه کسانی که شبهای قبل بارها و بارها به آن طرف اروند رفته بودند و کار شناسایی کرده بودند باید جلودار و راهنمای یگانهای خط شکن میشدند
(به نقل از مجید آنتیکچی)
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
1_1925467934.mp3
4.38M