*♥️دعای_سلامتی_امام_زمان_عج♥️*
✅درقنوت نمازهابخوانید
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
*۞اَللّهُمَّ۞*
*۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞*
*۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞*
*۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞*
*۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞*
*۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞*
*۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞*
*۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞*
*۞طَویلا۞*
*🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚#داستانآموزنده
دوستی نقل میکرد: روزی عالم و عارف ربانی، استاد اخلاق آیتالله حقشناس موقع شروع نماز، نماز جماعتی که خودشون پیش نماز بودند را رها کردند و رفتند!
و دقایقی بعد با تاخیر وارد شدن و نماز رو خوندن؛
.
بعد نماز بازاریان به ایشان اعتراض کردند که: حضرت آقا ما مشتری داریم؛ چقدر باید منتظر شما بشیم؟!
ایشان فرمود: اعتراض نکنید! دفعه قبل اتفاقی رخ داد! چند وقت پیش مرد گرفتاری به من مراجعه کرد و درخواست کمک مالی کرد؛ پولی در بساط نداشتم و از ایشان عذر خواستم… و به نماز جماعت ادامه دادم...
مدتها (از عالم غیب) نماز مرا قبول نمیکردند و من هر چه التماس میکردم و زار میزدم عذر منو قبول نمیکردن و بهم میفرمودن: آقای حقشناس پول نداشتی، قبول! آیا اعتبار هم نداشتی ؟! چه کسی به تو آبرو داده؟ چه کسی به تو عزت و اعتبار داده؟ تو اراده کنی جماعت اهل انفاق هستن...
امروز باز هم گرفتاری از من درخواستی کرد و من پولی نداشتم و ایشان رو به حجره دوستان بردم و مشکلشون حل شد...
آقایان فردا از اعتبارات همه سوال خواهد شد.
خود دانید!
eitaa.com/shahrah313
💫شاهراه ظهور، مهدویت وشهدا 💫
لطفاوارد گروه بعدی شوید
#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی فصل آخر ...( قس
#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
# وصیت نامه
فصل آخر ...( قسمت چهارم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
تقویت کنید دوستی اهل بیت ” علیه السلام ” را در قلب تان و مزّین کنید قلب خود را با نور قرآن و تفکر نمائید در آیات نجات بخشش و مطالعه کنید این بزرگ ترین منبع فضائل اخلاقی و والاترین رحمت الهی را ؛ تا تسخیر ناپذیر شود جهان بینی و افکارتان از اندیشه ی غیر الله !
در رابطه با هر پدیده و جریان درونی و خارجی که قرار می گیریم ، قبل از اینکه نظر و رأی خود را مطرح کنیم، ببینیم که ملاک آن از دیدگاه خالق خود و صاحب هستی که در قرآن و در کلام امام جلیل القدرمان این میزان ها به وضوح بیان شده و می شوند ،کدامند؟
زیرا ؛ به آرمان کسانی که صادقانه جنگیدند و غریبانه شهید شدند، بتوانیم بیشتر و بهتر جامه ی عمل بپوشانیم که پیروی واقعی از خط امام، چیزی جز این روش نیست .
مطلب دیگر ؛ در رابطه با روحانیت متعهد است که یکی از ارکان اصلی انقلاب مان را شکل می دهد، یعنی هادیان خط اصلی فکری انقلاب که بنا بر تجربه ی تاریخ، از صالح ترین اقشار برای جهت دادن حرکت مان ( یعنی )، تعیین خط مشی جامعه برای رسیدن به زندگی واقعی توحیدی محسوب می شوند.
به قول امام : علما و روحانیون، امانت دار الهی هستند و قرآن، این امانت بزرگ الهی به دست آن ها سپرده شده است .
پس شما ای امت هوشیار مکتب سرخ تشیّع! کاملا واقف هستید به این امر که زمزمه ی جدائی روحانیت از انقلاب، یا از منبع جهل سرچشمه می گیرد و یا انگیزه های شوم شیطانی دارد که به هرحال به شکست انقلاب به صورت مستقیم یا به انحراف آن منتهی می شود. چنان که با نگرشی کوتاه به نهضت های گذشته ی خودمان می توان به این خطر پی برد.ضمنأ ناگفته نماند که این وظیفه و تکلیف ، دو طرفه است . چنانچه روحانیون هم خودشان را از مردم جدا کنند، باز نتیجه یکی است . زیرا امام در جائی می فرمایند: درد اینجاست اگر مردم از شما روحانیون ، عملی که خلاف انتظار است مشاهده کنند، از دین منحرف می شوند و از روحانیت بر می گردند، نه از فرد. ای کاش از فرد برمی گشتند و به یک فرد بدبین می شدند .پس ای متعهدین و ای مسلمین! رمز پیروزی ما در وحدت کلمه و کلمه ی توحید است
و حال سخنی با پدر، مادر، برادران و خواهر گرامی ام !دیگر فکر نکنم لزومی باشد به توضیح بیشتر درباره ی روشی که به آن عمل کرده ام بپردازم. گرچه من قابلیت نداشتم، ولی راهی است مشخص و وظیفه ای است معلوم و رضا و رغبت شما هم مشوّق و چراغ راهی بود بر این امر الهی و ان شاءالله مورد قبول حضرت حق واقع می شود به برکت دعاهای امام . توصیه ی من به شما در این گونه مصائب و مسائل مشابه این است که صبر و استقامت و دفاع همه جانبه از کیان اسلام و انقلاب بر مبنای معیارها و میزان های الهی را در سرلوحه ی زندگی خود قرار دهید و الحمدلله تاکنون داده اید و من مفتخرم به این گونه زیستن شما.و اما مادرم! به جد بزرگوارم و یگانگی خدا ( قسم ) اگر خدا این اجازه را داده بود و شرک نبود تو را سجده می کردم . آفرین و درود جدّه ات فاطمه علیها السلام بر تو و استقامت تو و بینش عالی تو از کتاب خدا و دین محمد صلی الله علیه و آله و پیروی خالصانه از خمینی روح الله.زیرا امتحانی در خور ستایش از خود نشان دادی . مخصوصا در رابطه با شهادت برادرم رضا، در آن هنگامه ی ترس و وحشت و دنیائی از ابهامات ؛ که رفتار زینب گونه چیزی جز این نیست. و باز هم مادر، صبر کن؛ و لربک فاصبر و لربک فاصبر و لربک فاصبر
خداوند رحمان در همین رابطه می فرماید: و لنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین… الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئک هم المهتدون.
دیگر خواهشم از شما این است که اگر جنازه ام به رفسنجان رسید، نزدیک قبر برادرم، رضا دفنم کنید و اگر امکان شرعی هست، بدون غسل و کفن . خواسته ی دیگرم این است که مراسم دفنم، حتی الامکان به دور از جنجال باشد که غریبانه به دل خاک سپرده شوم؛ زیرا از روح برادرانی که حسین گونه و مظلوم وار جنگیدند و غریبانه شهید شدند و مراسم بعضی از آنها را در اینجا انجام داده ایم ،خجالت می کشم . این مسئله را می خواهم که عمقی بگیرید و عمل کنید ان شاءالله.در ضمن اگر امکان دسترسی به آقای هاشمیان بود، ایشان بر جنازه ام نماز گذارد.
ضمنأ مخارج غسل و کفن و مجالسم را صرف امور جنگ کنید.
والسلام من الله التوفیق
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
فصل آخر ...( قسمت آخر)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#رویای_صادقه
سال ها از شهادت سید گذشت حالا دیگر هر بار به سراغ مزار او می رفتیم با دوستان سید رو به رو می شدیم دوستانی از نسل سوم انقلاب که سال ها بعد از شهادت او به دنیا آمدند اما به راه او ایمان داشتند یادم هست همین امسال روز هفدهم بهمن وقتی به سر مزار سید رفتم جوانانی را دیدم که از منطقه ای در چهل کیلومتری رفسنجان به سر مزار او آمده بودند آنها کیک و شیرینی و شمع ... با خودشان آورده بودند با تعجب گفتم اینجا چه خبر است؟
گفتند امروز تولد شهید سید حمید میر افضلی است ما با اینکه او را ندیده ایم اما ارادت خاصی به این شهید داریم خلاصه آن روز جشن تولد برای سید حمید برگزار شد آن هم از سوی کسانی که سید را ندیده بودند اما بهتر از ما او را می شناختند بعضی وقت ها به سید حسودی می کنم ما پیر شدیم و به زودی بوی الرحمان ما بلند شده اما سید همچنان جوان مانده و مشغول هدایت نسل جوان است یک شب خیلی از فراق دوستانم به خصوص سید حمید ناراحت بودم سیل اشک امانم را گرفته بود کسی که روزگاری را با قافله شهدا سپری کرده و حالا ...حق دارد ناراحت شود با این که شب میلاد امام رضا بود اما دلم خیلی گرفت نمی دانستم چه کنم؟ به خداوند شکایت کردم که چرا ما شهید نشدیم ما که در همه صحنه ها حضور داشتیم خلاصه با دلی گرفته و ناراحت خوابیدم. همان شب در عالم رویا مشاهده کردم که وارد یک پادگان نظامی شدم درست مثل روزهای دفاع مقدس که به مقر بچه های لشکر ثار الله می رفتیم. در همان لحظه دیدم که سید حمید با چهره ای بسیار نورانی و جذاب در حال خروج از محوطه پادگان است با خوشحالی به سمتش رفتم و همدیگر را در آغوش گرفتیم بعد از سلام و احوال پرسی به من گفت بیا برویم ...
با هم از درب پادگان بیرون آمدیم به من گفت ماشین داری گفتم نه
همان موقع یکی از رفقای قدیم ما با ماشین از راه رسید او هم به استقبال سید آمد و سید سوار شد اما این رفیق قدیمی به خاطر مسائل سیاسی با من کمی کدورت داشت فتنه هایی که جنگ رزمندگان را به خط و خطوط سیاسی آلوده کرد ما را نیز از هم جدا کرد.
راننده رو به سید کرد و من را نشان داد و گفت فلانی سوار نشود اما سید گفت باید او هم سوار شود راننده چیزی نگفت و من سوار شدم و همگی حرکت کردیم در راه بودیم که سید گفت امروز مهمان هم هستید بعد هم با خنده به جیب پر از پول خودش اشاره کرد همون موقع یاد شهادت سید افتادم گفتم سید جان من خیلی ناراحتم ما همیشه با هم بودیم اما شما رفتید و ما تنها ماندیم تا این حرف را زدم سید برگشت و به من گفت راضی باشید به رضای خدا به خداوند خوش بین باشید هی نگویید چرا ما شهید نشدیم.
بعد ادامه داد ما همیشه به فکر شما هستیم. اون طرف در بهشت که از ما پذیرایی می کنند و ... ما از نعمت های بهشتی استفاده نمی کنیم تا شما هم بیایید.
بعد هم به نکته مهم دیگری اشاره کرد تذکری داد که بسیاری از بزرگان اخلاق درباره لقمه حلال و حرام می گویند.
سید به عنوان آخرین جمله گفت:
مواظب باشید هر غذایی را نخورید بعضی غذاها شما را مریض می کند.
این جمله که به پایان رسید از خواب پریدم. از آن روز بیشتر به اینده امیدوار بودم یقین پیدا کردم که اگر در مسیر شهدا باشیم آن ها نیز با ما هستند. فردای آن روز به سراغ رفیق دوران جهاد خودمان رفتیم همان کسی که دیشب ور کنار من و سید حمید بود. نقل آن رویای صادقه باعث شد که یاد روزهای خوب همراهی با سید حمید برای ما تداعی شود و کدورت ها از بین برود آری سید حمید آمده بود تا جمع ما را بار دیگر حفظ کند.
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات.🌹
#پایان💫
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
لطفاوارد گروه بعدی شوید
🌹 💠 #مبانی_دعا #جلسه_7 👈 موانع استجابت دعا ❇️ 90 جلسه در ماههای #رجب #شعبان و #رمضان در خدمت
🌹
💠 #مبانی_دعا
# بسیار شنیدنی و آموزنده و مهم💫
#جلسه_8
👈 موانع استجابت دعا
❇️ 90 جلسه در ماههای #رجب #شعبان و #رمضان در خدمت شما خواهیم بود با مباحث مهم و اصولی پیرامون #دعا ❇️
#ماه_رجب
#دهه_فجر 🇮🇷
#امام_زمان_عج_الله
#امام_زمان
🌹
لطفاوارد گروه بعدی شوید
🌸#بهشت همه آنچه که اینجا،مستِت کرده فقط عُصاره ایست، از آنچه بهشت رو پُر کرده! اماهمه نمیتونن از ا
🌺#بهشت😍
سخــته....حق با توئه!
امـــا یادت نره؛
فشاری که تویِ سختیها بهت میاد؛
وسعت و قدرتِ نَفْسِت رو زیاد میکنه!
نَفْسِ وسیع هم، بهشتِ وسیع داره.
#استاد_شجاعی 🎤
🚨یکی از بهترین سخنرانی هایی که تاحالا شنیدم😊عااااالیه عالی👌
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
🌹مدتی از شهادت مسعود گذشته بود، اما بی قراری من همچنان ادامه داشت.
🌹شبی او را به خواب دیدم. محزون به نظر می رسید. سراسیمه و نگران علت حزن و اندوهش را پرسیدم. گفت: «هنوز اجازه ی ورود به بهشت را به من نداده اند». حیران پرسیدم: «چرا؟!»
🌹- چندسال پیش با پسر همسایه به مغازه ی ساعت فروشی رفتیم و هر کدام یک ساعت خریدیم. من ۱۲۰ تومان بدهکار شدم، ولی خیلی | زود بدهی ام را از یاد بردم.
🌹سراسیمه از خواب پریدم و بی معطلی به سراغ پسر همسایه رفتم و خوابم را برایش تعریف کردم. او همه چیز یادش آمد. مرا برد به مغازهی ساعت فروشی.
🌹ساعت فروش بعد از شنیدن حرف های من دفترش را باز کرد. اسم مسعود در ستون بدهکاران بود.
🌹مرد گریه اش گرفت. با اصرار بدهی مسعود را پرداختم. او هم اسم پسرم را از ستون بدهکاران خط زد.
"شهید مسعود امیری مقدم"
✍ راوی: مادر شهید
#خاطره 📝
#ایران_قوی 🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای ✊️
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
🌹در یکی از مدارس محلهی فقیرنشین قم تدریس داشتم. دانش آموزی به بیماری پوستی سختی مبتلا شده بود. خانواده اش در حد استطاعت مالی شان چندبار او را نزد پزشک بردند ولی بی فایده بود. از اینکه نمی توانستم کمکش کنم، متأثر بودم.
🌹چندی بعد برای دیدار با بستگانم به بجنورد رفتم و روزی همراه خانواده به روستا رفتیم تا از آب معدنی آنجا استفاده کنیم. به یاد دانش آموز بیمارم افتادم. خدا را در نظر آوردم و بطری را از آب پر کردم و از شافی بزرگ خواستم که شفا را در آن آب قرار دهد.
🌹بعد از مراجعت به قم، آب را به منزل شاگرد بیمارم بردم و قضیه را برایشان گفتم. آنها نیز با اعتقاد کامل سه بار بدن بیمار را با آن شستشو دادند. پس از چندی هیچ نشانی از بیماری در او نبود.
"شهید حسینعلی کماسی"
✍ راوی : همرزم از نقل شهید
#خاطره 📝
#ایران_قوی 🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای ✊️
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹