#فدای_لب_عطشان_حسین علیه السلام ❤️
#روایت_آب
چند تا شهید توی اردوگاه بودند. از آنهایی که توی اسارت شهید شدند. رفتیم مرتبشان کنیم، بگذاریمشان یک گوشه.
زیر بغل یکیشان را گرفتم که بلندش کنم، دیدم روی دستش یک چیزی نوشته. دستش را آوردم بالا.
نوشته بود:«مادر، از تشنگی مُردم.»
📚 کتاب عطش نشر روایت فتح 📚
💧
💧💧
💧💧💧
#فدای_لب_عطشان_حسین علیه السلام ❤️
#روایت_آب
رفته بودند پی مجروح های دیشب. حالا برگشته بودند؛ دست خالی. گریه می کردند.
-پس چرا دست خالی؟
می گفتند که همه شهید شده بودند. حتی آنهایی که فقط یک ترکش کوچک خورده بودند. هر کی نتوانسته بود دیشب خودش را بکشاند عقب شهید شده بود.
-تیر خلاص زده بودند بهشون؟
-نه، از تشنگی.
📚 کتاب عطش نشر روایت فتح 📚
💧
💧💧
💧💧💧