eitaa logo
شهر خدا
50 دنبال‌کننده
769 عکس
333 ویدیو
20 فایل
💕جایی برای دیدن، خواندن، و شنیدن مطالبی که حالِ دلِ♥️شما را خوب می کند💕 @labbaik128 :ارتباط با مدیر 🌷مدیر ترین مدیرانِ دنیا، شهدا هستند؛ آنها حتی مرگ خود را هم مدیریت میکنند!🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ 🌷 "بسم رب الشهداء و الصدیقین" . ◀امــر به معـروف و نـهـی از منـکـر . از بازار رد می شدیم🚶. خانم بی حجابی را دید. . سرش را پایین انداخت و گفت: . "خــواهـرم جـلوی امام رضــا(علیه السلام)حجابـت رو رعـایـت کـن."😔 . با آرنج زدم به پهلویش؛ " ما رو میگیرن تا حد مرگ می زنن! "😑😶 . کوتاه بیا نبود: آدم باید امر به معروف و نهی از منکرش سرجاش باشه؛ . خون ما که رنگی تر از خون امام حسین(علیه السلام) نیست! "😔 📘برشی از کتاب
❤️ 🌷 . بسم رب الشهداء و الصدیقین . ◀یکی شون بهت چشمک میزنه! . در گوشمان می خواند که 💚رفـیـق شـهـید💚 انتخاب کنید. . می گفت: برو تو گلستان شهدا، یکی شون بهت چشمک میزنه،😉 . همون رفیقته. 😍😊 . خودش هم با حـاج احـمـدکاظمی طـرح رفـاقــت بسته بود.😉 . جمله هایش را روی تابلو می نوشت.از میانشان این در ذهنم حک شد: . 🌱"خدایا! با تمام وجود درک کردم که عــشـق واقــعـی تویی و 💕شـهادت💕 تــنـها راه رسیـدن به ایـن عـشـق اسـت." 👌 . یکی از دعاهایش هم عجیب دلم را لرزاند:😔 "خدایا! مرگی بهمون بده که هـمـه حسـرتـش رو بخورن!" 📘برشی از کتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ| " نگاه آخر..."💙 🎁تقدیم به نگاه پر صلابت 🌷 📌اون نگاهِ👁 آخرت از جلو چشمام نمیره کی میگه تو اسیری،دنیا به اسیره 🎙با نوای امام خامنہ ‌اے:خداوند بواسطه مجاهدت ، ملت ایران را عزیز و کرد....کمتر شهیدی را ما سراغ داریم که این‌جور خدای متعال او را در چشم همه عزیز کرده باشد. 🍃🌹🍃🌹
📙 🍃: *اگہ ڪتاب بخونید معرفتتون زیاد میشہ؛ اون‌وقتہ ڪہ ایمانتون قوے میشہ.*✌💚 📘 کتاب ✅«سربلند» روایتی است از انتخاب‌های محسن در زندگی زمینی‌اش که او را به آنچه می‌خواست، رساند. روایتی به زبان دوستان و نزدیکان و آنهایی که چندصباحی را با محسن بوده‌اند و در کنار محسن زیسته‌اند و با اشک‌ها و لبخندهایش گریسته یا خندیده‌اند.  ◽️یادداشت شهید حاج قاسم سلیمانی بر کتاب «سربلند» ▫️بسمه تعالی 👈 سلام بر حججی که حجتی شد در چگونه زیستن و چگونه رفتن. 😔 فدای آن گلویی که همچون گلوی امام حسین (ع) بریده شد و سلام بر آن سری که همچون سر مولای شهیدان دفن آن نامشخص و به عرش برده شد. 🔰🔰🔰 📗کتاب 🔸محسن در زندگی زمینی‌اش آدم خاصی نبود؛ بچه‌ای بود شرّ و شور. از آنها که می‌خواهند همه چیز را تجربه کنند؛ از آنها که میخواهند همه چیز را بدانند. آنچه محسن را خاص می‌کند، اوست! 🔹زندگی ای که پایه اش جهاد بود و عمل به تکلیف و جز با نمی توان به آن دست یافت. 👈«سرمشق»، خاطراتی است کوتاه و مستند از زندگی جهادی شهید حججی که در 4 فصل خودسازی اخلاقی، خودسازی جسمی، خودسازی علمی، بینش و بصیرت سیاسی به رشته تحریر در آمده است. 👈↩ جهت خریداری کتاب های سربلند و سرمشق از طریق سایت www.manvaketab.ir یاشماره تلفن 02537840844 📲 اقدام کنید.
❤️ 🌷 ◀️ بازی در نمی آورد ! 🔸 بازی در نمی‌آورد ✅ میدیدم برای شهادت حواسش به همه کارهایش هست. یک روز دیدم پله ها را دوتا دوتا می‌دود پایین، تا رسید جلوی در گفتم: ➖ مگه دزد دنبالت کرده ⁉️ خودتو بکشتن ندی!!! فوقش یه دقیقه دیرتر میرسی سر کار. سریع هندل موتور را زد و گفت: ➖ همین یه دقیقه یه دقیقه ها، یه روز یه روز شهادتمون رو عقب می اندازه ❗ 📘برشی از کتاب
❤️ 🌷 ◀️نماز اول وقت روستا را از داعش پس گرفتیم 🚩 تانک را بردیم پشت خانه‌ سنگر گرفتیم. از زمین و زمان گلوله و خمپاره و ترکش 💥 می‌رسید. نمیشد از پشت دیوار تکان خورد. موقع نماز ظهر شد. همه یه گوشه پناه گرفته بودند که تیر و ترکش نخورند. ✅ محسن بی تفاوت و آرام گوشه ای به نماز ایستاد. از بچه‌های سپاه قدس گیر دادن بهش که تو این وضع وقت نماز خواندن نیست با لهجه نجف آبادی جواب داد و گفت: ➖ کاری به کار من نداشته باشید هرکی مشکل داره نخونه. بعد از نماز رفتیم داخل تانک قرآن جیبی اش را درآورد و مشغول شد به خواندن 📖. 🔸 از شیشه جلوی تانک دیدم در چند قدمی مان گرد و خاک بلند شد. هراسان از محسن پرسیدم: ➖ چی بود ⁉️ گفت: ➖ متوجه نشدم 🤔 پریدیم بیرون. خمپاره‌ای بدون اینکه عمل کند فرو رفته بود داخل زمین. محسن نگاهی به خمپاره کرد و با پوزخند گفت: ➖ ای بی انصاف مارو قابل ندونستی که بترکی 💥 📚برشی از کتاب
❤️ 🌷 ◀️ آدم، آدم میشه 🔸 سربازی افتادم لشکر نجف اشرف نجف آباد. یک دفعه چشمم افتاد به محسن، با لباس پاسداری، با درجه، با موی یک ور، با ریش پر پشت؛ بِروبِر نگاهش می کردم. بغلش کردم. نمی خواستم همکارانش بشنوند. در گوشی گفتم: ➖ چقدر عوض شدی ⁉️ خندید و گفت: ➖ خیلی آدم بدی بودم؟ ➖ نه ! منتها سرو وضعت خیلی عوض شده ‼️ ➖ خب، آدم، آدم میشه ✅ ➖ خب مرد حسابی، ما رو هم آدم کن، ما عمری با هم بودیم. ➖ تو گلت خوبه، خودت آدم میشی، فقط باید این گیرنده هات درست کار کنه که بفهمی از کی خط بگیری. باید به این فکر کنی که داری برای خدا کار میکنی! کاری نداشته باش که مافوقت می بینه یا نه ، برای رضای خدا کار کن تا خودش جوابت رو بده. 📚 برشی از کتاب
❤️ 🌷 ◀️ رضایت بده شهید شم 🔸 شهید نشدنش را از چشم من می‌دید می‌گفت: ➖ خمپاره کنار من خورد ولی منفجر نشد چون تو راضی نیستی من شهید بشم. 🔸 ماه رمضان آخری ۱۰ روز مرخصی گرفت و من و پدرش را برد مشهد.🕌 شب بیست و یکم توی صحن هدایت نشسته بودم پیام محسن آمد روی گوشیم 📲 : ⏩مامان تو رو خدا دعا کن یه بار دیگه قسمت بشه برم سوریه و روسفید بشم⏪ همان شب قرآن 📖 که روی سر گرفتیم از ته دل برایش دعا کردم که بی بی بطلبد پسرم برود. نذر کرده بود اگر دوباره قسمت شد برود سوریه پای من و پدرش را ببوسد. شب آخر که می خواست برود وقتی خم شد و پای مرا بوسید مطمئن شدم شهید می شود اشک 🥺 امانم نمی داد گفتم: ➖ نمیخوام شهید بشی‼️ خندید گفت: ➖ پس گریه نکن شهید میشم ها. ✅ سوریه که بود هر روز قرآن می‌خواندم و برایش صدقه می‌دادم و به عکسش نگاه می کردم و می گفتم: ➖ یا حضرت زینب روسفیدش کن ولی دلم نمیخواد شهید بشه. وقتی اسیر شد دلم رضا داد به شهادتش. می دانستم داعشی‌ها اذیتش می کنند شکنجه اش می دهند حرفش می پیچید توی گوشم ⏩مامان تو نمیذاری من شهید شم⏪. 🌸 شب رفتم یادمان شهدای گمنام و همانجا دعا کردم شهید بشود. فردا فیلم شهادتش را داعش پخش کرد. خوشحال بودم که از دستشان راحت شده است. 📚 برشی از کتاب
❤️ 🌷 ◀️روایت آخر؛ محسن رو سفید شد 🔆 🔸 برای شناسایی پیکر محسن و تبادل به مقرر داعشیان رفتم. وقتی با جنازه روبرو شدم یک بدن ارباً اربا جلوی رویم بود. بر سر داعشی فریاد زدم: ➖ شما مگه مسلمان نیستید؟ مگر او مسلمان نبود؟ کجای اسلام می‌گوید اسیر رو اینطور شکنجه کنید⁉️ نماینده داعش گفت: ➖ تقصیر خودش بوده ❗ پرسیدم: ➖ به چه جرمی ❓ جواب داد: ➖از بس حرصمون رو دراورد 😠 نه اطلاعاتی داد، نه اظهار پشیمانی کرد و نه التماس کرد. تقصیر خودش بود با اون چشم ها و لبخندش ✅ 😭 با صدای لرزان توضیح داد که ⏩هرچه عقده داشتند سرش خالی کردند و قطعه‌های بدنش را انداختند توی بیابان. بعد از چند روز که می بینند این آدم برای ایران خیلی مهم است فرماندشان دستور می‌دهند بروید و بقایای جسد را جمع کنید و یک جایی به خاک بسپارید⏪ 📚 برشی از کتاب
🌷 ◀️ بازی در نمی آورد ! 🔸 بازی در نمی‌آورد ✅ میدیدم برای شهادت حواسش به همه کارهایش هست. یک روز دیدم پله ها را دوتا دوتا می‌دود پایین، تا رسید جلوی در گفتم: ➖ مگه دزد دنبالت کرده ⁉️ خودتو بکشتن ندی!!! فوقش یه دقیقه دیرتر میرسی سر کار. سریع هندل موتور را زد و گفت: ➖ همین یه دقیقه یه دقیقه ها، یه روز یه روز شهادتمون رو عقب می اندازه ❗ 📘برشی از کتاب @pooyesh_hojaji