4_5839344326261343920.mp3
زمان:
حجم:
2.89M
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
1️⃣ پیامبر با دست خود در دهان جهادگر موز می گذارد 🍌🍌🍌
یکی از دوستان رسول خدا خوشه ای موز برای ایشان هدیه آورده بود . رسول خدا یکی از آن موزها را پوست کندند و در دهان من گذاشتند . شخصی که شاهد این محبت رسول خدا بود ، با تعجب پرسید 😳: گویا علی را بسیار دوست می دارید!
رسول خدا در پاسخ وی فرمودند : 🌺 آیا تو هنوز نفهمیده ای که علی از من است و من از علی هستم ؟!🌺
◀️اینکه من نزد رسول خدا موقعیت خاصی داشتم و آن حضرت مرا دوست داشت و یار نزدیک و معتمد خود می شمرد ، هرگز به این دلیل نبود که خویشاوند او بودم ؛
✅بلکه دلیل آن همه لطف و محبت ، فقط و فقط جهاد و تلاش من در راه خدا از یک سو و خیرخواهی و دلسوزی من از سوی دیگر بود.
🔹کتاب علی از زبان علی صفحه 26🔸
@shahre_khoda
🌸🌸🌸
4_5839344326261343917.mp3
زمان:
حجم:
4.15M
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
2️⃣ مراقب باشید بستگان شما مسئول نشوند و الا باید فدای مردم شوید
🔴 شیوه رسول خدا در میدان های جنگ و جهاد ⚔️ این گونه بود که هرگاه نبرد دشوار می شد و کارزار به مرحله سخت و هولناک می رسید ، چنان که مردم عقب می نشستند و توان ایستادگی نداشتند ، رسول خدا نزدیکان و خاندان خود را پیشاپیش دیگران به میدان می فرستادند و به دست آنان ، سوزش نیزه ها و تیزی شمشیرها 🗡🗡 را از یاران خویش دفع می کردند .
🔵 آری در چنین صحنه هایی از جنگ بدر بود که عبیده به شهادت رسید . عمویم ، حمزه ، در جنگ احد شهید شد و برادرم جعفر در جنگ موته .
⛔️ من در طول عمر خویش ، حتی لحظه ای برخلاف خواست رسول خدا اقدامی نکرده و هیچ گاه به مخالفت با آن حضرت برنخاستم .
❇️ در موقعیت های دشوار و هنگامه هایی که پهلوانان شجاع از میدان نبرد عاجز می شدند و شیردلان قهرمان از کارزار باز می ماندند و دست و پایشان از ترس می لرزید ، تنها من بودم که جان خویش را فدای رسول خدا می کردم و برای دفاع از آن حضرت ، سرازپا نمی شناختم .
🌸 البته این همه، لطف خدا بود بر من که چنین توان و توفیقی را به من عطا کرده بود .
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 47🔶
☘️
🌺🌺
🌻🌻🌻
🌸🌸🌸🌸
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
3️⃣ خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت نشو چون همه فرار کردند
هنگامی که در جنگ احد ⚔️، مسلمانان از میدان نبرد فرار کردند و از اطراف رسول خدا پراکنده شدند 😳، حالتی به من دست داد که تا آن روز چنین حالتی را تجربه نکرده بودم . چنان برای آن حضرت بی تاب شدم 😞 که گویی خود را فراموش کرده بودم .
💪 با تمام توان ، پیشاپیش پیامبر شمشیر می زدم که لحظه ای برگشتم و پشت سر خود را نگاه کردم ؛ ولی حضرت را ندیدم ! با خود فکر کردم پیامبر کسی نیست که از جنگ فرار کند . در میان کشته ها هم نبود ؛ پس شاید خداوند او را از میان ما برده و در آسمان ها جای داده است !
🔷در این هنگام غلاف شمشیر خود را شکستم و با خود گفتم : در ادامه راه رسول خدا با این شمشیر آن قدر می جنگم تا به شهادت برسم . با تمام توان به دشمن حمله کردم ، آنها از مقابل من می گریختند و راه باز شد که ناگاه دیدم رسول خدا بر روی زمین افتاده و بر اثر زخم های فراوان از حال رفته اند
🔶خود را به بالای سر آن حضرت رساندم . ایشان چشمانشان را باز کردند و از من پرسیدند : مردم چه کردند ؟
عرض کردم : آنان به دشمن پشت کردند و شما را در میان دشمن رها ساختند و فرار را بر قرار ترجیح دادند .
🔳 در این هنگام ، گروهی از افراد دشمن حمله جدیدی کردند و قصد جان رسول خدا را داشتند . پیامبر به آنها اشاره کردند و به من فرمودند : یا علی حمله آنها را پاسخ بده .
من نیز حمله کردم و از چپ و راست شمشیر زدم تا جمع آنها از هم پاشید و پا به فرار گذاشتند .
لحظاتی آرامش در میدان جنگ پدید آمد .
🌹رسول خدا به من فرمودند : یا علی ، آیا صدای فرشتگان را می شنوی که زبان به مدح و ثنای تو گشوده اند ؟ و فرشته ای به نام رضوان ندا سرداده است : لاسیف الا ذوالفقار و لافتی الا علی! شمشیری همچون ذوالفقار و جوانمردی همانند علی نیست !🌹
🔻با شنیدن این بشارت اشک شوق از چشمانم جاری شد و خداوند را بر این نعمت و لطفی که به من ارزانی کرده بود ، شکر گزاردم .
جنگ احد به پایان رسید . جمعی از یاران رسول خدا به شهادت رسیدند ؛ ولی شهادت نصیب من نشد . محرومیت از شهادت ، بر من سخت گران آمد ! رسول خدا با مشاهده ناراحتی و افسوس من فرمودند : یا علی ، مژده باد تو را که روزی شهادت نصیبت خواهد شد !🌸🌸
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 49🔶
🌸🌸🌸🌸
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
4️⃣ رمز زور بازوری علی علیه السلام
📌 همراه با رسول خدا به سوی خیبر پیش رفتیم . مردان جنگجوی یهود و پهلوانانی از قریش و غیر قریش ، با لشکریان سواره و پیاده و با سازوبرگ کامل همچون کوه در برابر ما ایستاده بودند و در پناه دژهای محکم و نیروهای فراوانشان ، جسورانه و شجاعانه می جنگیدند و ما را به نبرد فرا می خواندند و مبارز می طلبیدند.
🎯 برخی هم در جنگ بر یکدیگر سبقت می جستند . هرکدام از دوستان و همراهان من که به نبرد آنها رفت ، نتیجه ای نگرفت ، تا اینکه به تدریج چشم ها همچون کاسه ی خون شد و هرکس به فکر خویش افتاد . همراهان به یکدیگر می نگریستند و همگی می گفتند : ای ابوالحسن ، برخیز! ⏪
🔺رسول خدا مرا خواستند و مأموریت فتح قلعه خیبر را به من واگذار کردند . من هر جنگجویی را که از قلعه خارج شد و به نبردم آمد ، کشتم و هر قهرمانی را که عرض اندام کرد ، زمین گیر کردم . چونان شیری بر آنها یورش بردم تا همگی به قلعه گریختند و در پشت دژهای مستحکم پناه گرفتند . درِ قلعه خیبر را با دست خود از جا کندم و به تنهایی وارد قلعه شدم . هرکس عرض اندام کرد ، کشته شد و بقیه به اسارت در آمدند و من قلعه را فتح کردم.در آن حال ، جز خدا کسی یاور من نبود .
🔰🔰 به خدا سوگند ، آن نیرو و توانی که با آن درِ قلعه خیبر را از جا کندم و به اندازه ی چهل ذراع به پشت سر خود انداختم ، نیروی بدنی در اثر خوردن غذا نبود . آن نیرو از قدرت ملکوتی و تأییدات الهی بود و از جانی نشأت می گرفت که با نور خدا روشن شده بود و البته هر آنچه از تأییدات ملکوتی و جان نورانی ام دارم ، از رسول خداست و من پرتوی از نور او به شما می آیم .
⬅️ به خدا سوگند اگر همه عرب برای نبرد با من متحد شوند ، من هرگز از مقابل آنها نمی گریزم ؛ بلکه با تمام وجود با آنها می جنگم و امانشان نخواهم داد . آری ، هرکس که از مرگ نهراسد ، دلش در توفان حوادث ، آرام و پابرجاست🧡
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 53🔶
☘️
🌺🌺
🌻🌻🌻
🌸🌸🌸🌸
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
6⃣شکایت به رسول خدا در رؤیا
🏴آن چه در رؤیا دیده بودم برای فرزندم حسین 💕 نقل کردم:
دیشب حبیبم رسول خدا را در خواب دیدم. در آن حال از رفتارهای مردم عراق با خودم، پس از ارتحال رسول خدا شکایت کردم. 😭رسول خدا به من بشارت دادند که به زودی از دست آنان آسوده خواهم شد🌴
🏴در همان شبی که سحرگاهش ضربت خوردم به فرزندم حسن گفتم: فرزندم، امشب در لحظاتی که به خواب رفته بودم، رسول خدا را در خواب دیدم به ایشان عرض کردم یا رسول الله چه سختی های خستگی آور و چه دشمنی های تلخ که از امت تو تحمل کردم.😭 فرمودند نفرینشان کن🌴
🏴 و من اینگونه خواستم: بار پروردگارا، بهتر از آنان را نصیب من فرما و بدتر از مرا نصیب آنها کن.🌴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 589 ✅
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
🔟 سفارش مدارا با ابن ملجم
🏴 هنگامی که مرا به خانه آوردند. اولین سوالی که پرسیدم درباره قاتلم بود. گفتند او را دستگیر کرده ایم🌴
🏴 به حسن و حسینم تأکید کردم: این اسیر را در حبس نگه دارید، اطعامش کنید و سیرابش نمایید و به نیکی با اسیر رفتار کنید🌴
🏴 اگر ماندم بهتر از دیگران میدانم با او چه رفتاری کنم؛ اگر خواستم قصاص میکنم یا از او می گذرم و عفش میکنم ... و اگر از دنیا رفتم اختیار با شماست، اگر تصمیم گرفتید او را بکشید مبادا که او را قطعه قطعه کنید🌴
🏴 از ابن ملجم پرسیدم: ای دشمن خدا آیا در حق تو نیکی نکردم؟ آیا آن همه احسان و خوبی را به یاد نداری؟ گفت: آری قبول دارم. پرسیدم پس چرا چنین کردی؟🌴
🏴 گفت: چهل روز بود که این شمشیر را تیز میکردم سپس از خدا خواستم که به وسیله آن بتوانم بدترین خلق خدا را بکشم. به وی گفتم:🌴
🏴 آری چنین خواهد بود؛ این گونه می بینم که تو بدترین خلق خدایی که با همین شمشیر ڪشته خواهی شد🌴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 593 ✅
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚 علیه السلام
1⃣1⃣ گفتگو با عیادت کنندگان
🏴 عمروبن الحمق به عیادتم آمد به وی گفتم: ای عمرو، لحظه جدایی من از شما فرا رسیده است! لحظاتی از حال رفتم، دخترم ام کلثوم زیاد گریه کرد. بعد چشمانم را گشودم و گفتم:دخترم... ام کلثوم! مرا با گریه هایت اذیت مکن🌴
🏴 اگر آنچه من میبینم تو نیز می دیدی، گریه نمیکردی! ملائکه در آسمان های هفتگانه پشت سر هم صف کشیده اند، انبیا نیز پشت سر ملائکه به صف ایستاده اند این محمد(ع) است که دست مرا گرفته است و میفرماید: "شتاب کن علی جان! آنچه برای تو مهیا شده، به مراتب بهتر از موقعیتی است که در آن قرار داری." 🌴
🏴 حبیب بن عمرو به عیادتم آمده بود و جراحت سرم را دید و گفت: ای امیر المومنین، جراحت مهمی نیست و مشکلی برای شما پیش نخواهد آمد. به وی گفتم:حبیب، به خدا سوگند، تا لحظاتی دیگر هنگام جدایی من از شما فرا می رسد!🌴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 596 ✅
🌷﷽🌷
💚 #علی_از_زبان_علی 💚علیه السلام
2⃣1⃣ شیفتگان قدرت کنار 🚫
🔶 عبدالله به عباس که می دانست مشکل طلحه و زبیر چیست و آن دو علاقه مند به داشتن مقامی هستند ، به من گفت : بهتر است بصره را به زبیر و کوفه را به طلحه واگذار کنی ، تا آن دو از جوسازی علیه تو دست بردارند! خندیدم و به وی گفتم : 🗨
🔸 چه می گویی⁉️در شهرهای کوفه و بصره نیروهای فراوان و اموال گسترده ای وجود دارد. اگر طلحه و زبیر به زمامداری آن دو شهر برسند ، افراد سفیه و نادان را به سوی خود جلب می کنند و اشخاص ضعیف و ناتوان را آزار می دهند و با توانگران و قدرتمندان سازش خواهند کرد.
🔺 اگر قرار بود کسی را به سبب رساندن نفع یا داشتن ضرر ، به کار حکومت بگمارم ، معاویه را بر شام می گماشتم و اگر نبود آنچه از این دو تن مشاهده کردم و نیز حرص و ولعشان برای رسیدن به ریاست و قدرت ، شاید درباره آنها تصمیم دیگری می گرفتم و مسئولیتی برایشان در نظر می گرفتم ❇️
🔷کتاب علی از زبان علی صفحه 182 🔶
☘️
🌺🌺
🌻🌻🌻
🌸🌸🌸🌸
✳️ میترسم از فضایل تو بگویم!
🔻 پس از فتح قلعهی خیبر به حضور #رسول_خدا (ص) رسیدم. آن حضرت با گرمی از من استقبال کردند و فرمودند: ای #علی! میترسم که امتم همانند مسیحیان که دربارهی #عیسی علیه السلام سخنان کفرآمیز و اغراقگونه گفتند، دربارهی تو چنان سخنانی بر زبان آورند، وگرنه امروز مطالبی را دربارهی #فضیلت تو میگفتم که پس از آن بر هر جمعی گذر کنی، خاک پای تو و قطرات آب وضوی تو را برای شفا و تبرک برگیرند! اما به همین مقدار بسنده میکنم که تو از من هستی و من از تو هستم، تو وارث من هستی و من وارث تو هستم، تو برای من همانند هارون برای موسی هستی، جز اینکه پس از من پیامبری نخواهد بود.
📚 از کتاب #علی_از_زبان_علی
📖 ص ۵۵
👤 #حجت_الاسلام_محمدیان
❤️ #عید_غدیر_مبارک
🌷﷽🌷
#السلام_علیک_یاامیرالمومنین 🌹
1️⃣ سفارش مدارا با ابن ملجم
🏴 هنگامی که مرا به خانه آوردند. اولین سوالی که پرسیدم درباره قاتلم بود. گفتند او را دستگیر کرده ایم.
🏴 به حسن و حسینم تأکید کردم: این اسیر را در حبس نگه دارید، اطعامش کنید و سیرابش نمایید و به نیکی با اسیر رفتار کنید.
🏴 اگر ماندم بهتر از دیگران میدانم با او چه رفتاری کنم؛ اگر خواستم قصاص میکنم یا از او می گذرم و عفش میکنم ... و اگر از دنیا رفتم اختیار با شماست، اگر تصمیم گرفتید او را بکشید مبادا که او را قطعه قطعه کنید.
🏴 از ابن ملجم پرسیدم: ای دشمن خدا آیا در حق تو نیکی نکردم؟ آیا آن همه احسان و خوبی را به یاد نداری؟ گفت: آری قبول دارم. پرسیدم پس چرا چنین کردی؟
🏴 گفت: چهل روز بود که این شمشیر را تیز میکردم سپس از خدا خواستم که به وسیله آن بتوانم بدترین خلق خدا را بکشم. به وی گفتم:
🏴 آری چنین خواهد بود؛ این گونه می بینم که تو بدترین خلق خدایی که با همین شمشیر ڪشته خواهی شد...
📗#علی_از_زبان_علی علیه السلام💚
@pooyesh_hojaji
🌷﷽🌷
#السلام_علیک_یاامیرالمومنین 🌹
2⃣ میترسم از فضایل تو بگویم!
🔻 پس از فتح قلعهی خیبر به حضور #رسول_خدا (ص) رسیدم. آن حضرت با گرمی از من استقبال کردند و فرمودند: ای #علی! میترسم که امتم همانند مسیحیان که دربارهی #عیسی علیه السلام سخنان کفرآمیز و اغراقگونه گفتند، دربارهی تو چنان سخنانی بر زبان آورند، وگرنه امروز مطالبی را دربارهی #فضیلت تو میگفتم که پس از آن بر هر جمعی گذر کنی، خاک پای تو و قطرات آب وضوی تو را برای شفا و تبرک برگیرند!
🔻اما به همین مقدار بسنده میکنم که تو از من هستی و من از تو هستم، تو وارث من هستی و من وارث تو هستم، تو برای من همانند هارون برای موسی هستی، جز اینکه پس از من پیامبری نخواهد بود.
📗#علی_از_زبان_علی علیه السلام💚
@pooyesh_hojaji
🌷﷽🌷
#السلام_علیک_یاامیرالمومنین 🌹
3⃣شیفتگان قدرت کنار 🚫
🔶 عبدالله به عباس که می دانست مشکل طلحه و زبیر چیست و آن دو علاقه مند به داشتن مقامی هستند ، به من گفت : بهتر است بصره را به زبیر و کوفه را به طلحه واگذار کنی ، تا آن دو از جوسازی علیه تو دست بردارند! خندیدم و به وی گفتم :
🔸 چه می گویی⁉️در شهرهای کوفه و بصره نیروهای فراوان و اموال گسترده ای وجود دارد. اگر طلحه و زبیر به زمامداری آن دو شهر برسند ، افراد سفیه و نادان را به سوی خود جلب می کنند و اشخاص ضعیف و ناتوان را آزار می دهند و با توانگران و قدرتمندان #سازش خواهند کرد.
🔺 اگر قرار بود کسی را به سبب رساندن نفع یا داشتن ضرر ، به کار #حکومت بگمارم ، معاویه را بر شام می گماشتم و اگر نبود آنچه از این دو تن مشاهده کردم و نیز حرص و ولعشان برای رسیدن به ریاست و قدرت ، شاید درباره آنها تصمیم دیگری می گرفتم و مسئولیتی برایشان در نظر می گرفتم.
📗#علی_از_زبان_علی علیه السلام💚
@pooyesh_hojaji