شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨ بسم الله 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (63)🌺 🌺 #روزهای_آخر #سید (#راوی
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨
بسم الله
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (64)
#وصال
(# راوی:)
ســاعت نه صبح بود. تانکهاي دشــمن مرتب شــليک مي کردند و جلو مي
آمدند. از ســنگر کناري ما يکي ازبچه ها بلند شد واولين گلوله آرپي جي را
شــليک کرد. گلوله از کنارتانک رد شد. بلافاصله تانک دشمن شليک کردو
سنگررا منهدم کرد.
تانكهائي كه ازروبرومي آمدند بســيارنزديكشده بودند. #شاهرخ هم اولين
گلوله را شــليك كرد. بلافاصله جاي خودمان راعــوض کرديم. آنها بي امان
شــليک ميکردند. #شــاهرخ گلوله دوم را زد. گلوله به تانک اصابت کردوبا
صداي مهيبي#تانک منفجر شد.
تيربارروي #تانکها مرتب شليك مي كردند. ماهنوزدر كنار#نفربردر درون
خاكريزبوديم. فاصله #تانك ها با ما كمتراز صدمتربود. #شاهرخ پرسيد: نارنجك
داري؟گفتم: آره چطورمگه! گفت: #نفربررومنفجر كن. نبايددست#عراقيابيفته.
بعد گفت: تو اون سنگر گلوله آرپي جي هست بروبيار. بعد هم آماده شليك
آخرين گلوله شــد. #شاهرخ از جا بلند شد وروي خاكريزرفت. من هم دويدم
ودو گلولـه آرپي جــي پيدا کردم. هنوز گلوله آخررا شــليک نکرده بود كه
صدائي شنيدم!
يكدفعه به سمت #شاهرخ برگشتم. چيزي كه مي ديدم باوركردني نبود. گلوله
هارا انداختم ودويدم. #شاهرخ آرام وآسوده بردامنه خاكريزافتاده بود. گوئي
سالهاست كه به خواب رفته. برروي سينهاش حفره ائي ايجاد شده بود. خون با
شدتازآنجابيرون ميزد! گلوله تيربارتانك دقيقاًبه سينه#شاهرخ اصابت كرده بود.
رنگ از چهره ام پريده بود. #مات ومبهوت #نگاهش ميکردم. زبانم بند آمده
بود. کنارش نشسـتم. داد مي زدمو #صدايش مي كردم. اما #هيچ عكس العملي
نشــان نمي داد. #تانكها به من خيلي نزديك شده بودند. صداي انفجارهاوبوي
باروت همه جارا گرفته بود. نمي دانســتم چه كنم. نه مي توانستم اورا به عقب
منتقل كنم نه توان جنگيدن داشتم.
اســلحه ام را برداشتم تا به #سمت عقب حركت كنم. همين كه برگشتم ديدم
يك #ســربازعراقي كنارنفربرايســتاده! نفهميدم از كجاآمده بود. اسلحه را به
سمتش گرفتم و #سريع تسليم شد. گفتم: حركت كن. يكنارنجك داخل نفربر
انداختم. بعد هم از ميان شيارها به سمت خاکريز خودي حركت كرديم.
#صد مترعقب تر يك خاكريز كوچك بود. ســريع پشــت آن رفتيم. برگشــتم
تا براي آخرين بار #شــاهرخ راببينم. با تعجب ديدم چندين #عراقي بالاي ســراو
رســيده اند. آنها مرتب فريادمي زدند ودوستانشان را صدا مي كردند. بعد هم
در كنار پيكراو از خوشحالي هلهله مي كردند.
دســتان اســيررا بســتم. باهم شــروع به #دويدن كرديم. درراه هر چه اسلحه
جامانده بود روي دوش اسيرمي ريختم! در راه يك نارنجك انداز پيدا كردم.
داخل آن يك گلوله بود. برداشــتم و ســريع حركت كرديم. هنوزبه #نيروهاي
خودي نرسيده بوديم. لحظه اي از فكر #شاهرخ جدا نمي شدم.
یک دفعه ســروكله يك هلي كوپتر#عراقي پيدا شــد! همين را كم داشتيم. در
#نشر_این_پیام_صدقه_جاریه_است
#ان_شاءالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (64)
#وصال2
✍اســلحه ام را برداشتم تا به سمت عقب
حركت كنم. همين كه برگشتم ديدم
يك ســربازعراقي كنارنفربرايســتاده❗️نفهميدم از كجاآمده بود. اسلحه را بهسمتش گرفتم وسريع تسليم شد. گفتم: حركت كن. يكنارنجك داخل نفربرانداختم. بعد هم از ميان شيارها به سمت خاکريز خودي حركت كرديم.
#صد مترعقب تر يك خاكريز كوچك بود. ســريع پشــت آن رفتيم. برگشــتم تا براي آخرين بار #شــاهرخ راببينم. با تعجب ديدم چندين #عراقي بالاي ســر او رســيده اند. آنها مرتب فريادمي زدند ودوستانشان را صدا مي كردند. بعد هم در كنار پيكراو از خوشحالي هلهله مي كردند.🥀
دســتان اســيررا بســتم. باهم شــروع به #دويدن كرديم. درراه هر چه اسلحه
جامانده بود روي دوش اسيرمي ريختم❗️ در راه يك نارنجك انداز پيدا كردم. داخل آن يك گلوله بود. برداشــتم و ســريع حركت كرديم. هنوزبه #نيروهاي خودي نرسيده بوديم. لحظه اي از فكر #شاهرخ جدا نمي شدم. 💔😭
یک دفعه ســروكله يك هلي كوپتر#عراقي پيدا شــد! همين را كم داشتيم.
#ادامه_دارد
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران