💠 #روایت_عشق
🔰همسرم را هدیه کردم به حضرت زینب (س) و از خدا و ایشان خواستم که ایشان را قبول کنند از من.
🔸همیشه ایشان میگفتند :
🍃"غرق دنیا شده را جام شهادت ندهند."🍃
🔹ایشان چیزی زیباتر از دنیا دیدند، شهادت، خدا و زیبایی را دیدند که حاضر شدند دنیا را رها کنند و بروند.
🔹قبل از اعزام در کار فروش کتاب بودند و بعد از استخدام در سپاه، کار در کتاب را به صورت پاره وقت انجام میدادند و پولش را برای اردوهای جهادی کنار میگذاشتند، و خیلی روی مسائلی فرهنگی دغدغه داشتند.
🔹تصاویر اسارت ایشان که پخش شد به همه مردم حس غرور دست داده بود بخاطر این صلابتی که دیده بودند. همه فکر میکنند داعشی اسیر دست آقا محسن بوده است.
🔹 مردم حس غرور داشتند و تبریک میگفتند.
🔻 اِن شاءلله من بتوانم ثمره زندگی با ایشان، علی آقای دوساله را مثل پدر و در مسیر پدر تربیت کنم و سرانجام زندگیشان ختم به شهادت شود.
🔸 راوی : همسر #شهید_محسن_حججی
📍حرم مطهر امامزاده سید علی علیه السلام
@shahseyedali
💠 #روایت_عشق
🔹 واقعا روزهای سختی را گذراندیم؛ شب و روز برای آمدنش دعا میکردیم.
🔹 هر شب فامیل و اطرافیان منزل ما جمع می شدند. برادرهایش رجز اهل بیت (ع) میگفتند و همه برای برگشتنش دعا میکردند.هر روز به امامزاده میرفتم از ته دل از خدا او را میخواستم.
🔸 روزهای اول در دلم التماس خدا را میکردم ولی رفته رفته با صدای بلند با خدا درد دل میکردم.
🔸 خیلی میترسیدم که دست گروههای داعش بیفتد، فکر کنم خدا دعای ما رو شنید و پیکر هاشم به دست دشمنان نیفتاد.
🔸راوی:مادر شهید #هاشم_دهقانی_نیا
🌐 وب سایت خبرگزاری تسنیم
📍حرم مطهر امامزاده سیدعلی علیه السلام
@shahseyedali
💠 #روایت_عشق
🔰سفره عقدی که بوی شهادت میداد..
🔹ما ۱۱ آبان ۹۱ عقد کردیم؛ ۹ مرداد ۹۳ ازدواج کردیم و زیر یک سقف رفتیم. تنها فرزندمان علی، هم ۲۴ فروردین ۹۵ به دنیا آمد. محسن از همان نوجوانی در کارهای فرهنگی فعال بود، همیشه در اردوهای جهادی شرکت میکرد.
🔸یکی از اعضای فعال موسسه ی شهید حاج احمد کاظمی بود و کلا فعالیت های جهادی اش را از همینجا شروع کرد و حالا که نگاه میکنم می بینم حتی مسیر زندگی اش را هم از همین موسسه پیدا کرد و ادامه داد.
🔹 محسن همیشه در پایگاه بسیج فعال بود، این اواخر در فضای مجازی از نظر فرهنگی بسیار فعال بود، میگفت مقام معظم رهبری وقتی که فرموده اند :
«جواب کار فرهنگی باطل، کار فرهنگی حق است.»
🔸 تکلیف ما را در انجام کار فرهنگی روشن کرده اند و ما نباید این عرصه فرهنگی را خالی بگذاریم و واقعا دغدغه اش کار فرهنگی بود.
🔹محسن خیلی خیلی زیاد کتاب میخواند، هر وقت هم جایی به مشکل میخورد و گیر میکرد، میگفت حتما کتاب کم خواندم که اینجوری شده.
راوی : همسر شهید #محسن_حججی
📍حرم مطهر امامزاده سید علی علیه السلام
📌اوقاف ناحیه یک شهرستان قم
@shahseyedali
💠 #روایت_عشق
🔰از طرف من بگو
🔹روزهای قبل از سفرش به سوریه حال و هوای خاصی داشت؛ بسیار آرام و کم صحبت شده بود، به طوری که دل کندن از ما برایش سخت و دشوار بود . قبل از اعزام به او گفتم همه زندگی من هستی . زمانی که در سوریه به زیارت حضرت زینب (سلام الله علیها) مشرف شدی از طرف من به بانو بگو که من تمام زندگی ام را برای دفاع از حرم شما فرستاده ام آن را قبول کنید و حافظ فرزندانم باشید . همچنین از همسرم خواستم اگر شهید شد در روز قیامت شفیع من باشد.
🔻شروع وپایان زندگی باقرآن
🔸محمد قاری قرآن و مداح اهل بیت (علیهم السلام) بود. در مراسم عقدمان از او خواستم تا سوره ای از قرآن را باهم تلاوت کنیم زیرا اعتقاد قلبی ام بر این بود که توکل برخدا و قرآن است که زندگی انسان را به درستی می سازد، او هم قبول کرد و سوره ای از قرآن کریم را با هم خواندیم. در زمان اعزامش به سوریه هم از او خواستم با هم سوره ای از قرآن را بخوانیم گفتم شاید این آخرین بار باشد که در کنار هم قرآن می خوانیم .
#راوی_همسرمعزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمد_آژند
@shahseyedali
💠 #روایت_عشق
در اولین جلسه ای که با هم صحبت کردیم، بی مقدمه دو شرط برای ازدواجمان مطرح کرد. شرط اول مقید بودن به نماز مخصوصا نماز صبح بود و دوم رعایت حجاب. همین حقیقت بود که مرا مجذوب کرد.
در دوره و زمانه ای که جوانها کمتر دغدغه ای از این دست دارند، یک پسر 21 ساله شرط ازدواجش را نماز گذاشت و این خیلی برایم مهم بود
#سبک_زندگی
شهید ناصر مسلمی 📚کتاب ازدواج آگاهانه
@shahseyedali
💠 #روایت_عشق
🔰قرار عاشقی به سبک شهدا
سر سفره که نشست گفت:
"آخرین صبحونه رو با من نمےخورے؟!"
با بغض گفتم:"چرا اینطور میگے؟
مگه اولین باره میرے مأموریت؟!"
گفت:"کاش میشد صداتو ضبط مےکردم با خودم مےبردم که دلم کمتر تنگ بشه."
گفتم:"قرار گذاشتیم هر کجا تونستے زنگ بزنے،من هر روز منتظر تماست مےمونم منو بےخبر نذار."
با هر جان کندنے که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم،لحظه اخر به حمید گفتم:"حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هر کجا تونستے تماس بگیر"
گفت:"جور باشه حتما بهت زنگ میزنم،فقط یه چیزے
از سوریه که تماس گرفتم،چطوری بگم دوستت دارم؟!
اونجا بقیه هم کنارم هستن،اگه صداے منو بشنون از خجالت آب میشم"
به حمید گفتم:"پشت گوشے به جاے دوستت دارم بگو یادتباشه
من منظورت رو مےفهمم."
از پیشنهادم خوشش امده بود
پله ها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صداے دلنشینش چندبارے بلند بلند گفت:" یادتباشه ! یادتباشه !"
لبخندے زدموگفتم:" یادمهست ! یادمهست !"
#قسمتے_از_کتاب_یادت_باشد
#به_روایت_همسر_شهید
#خاطرات_شهید_حمید_سیاهکالے_مرادے
📍حرم مطهر امامزاده سید علی علیه السلام
📌اوقاف ناحیه یک شهرستان قم
@shahseyedali