eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
74 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
@Yazinb69armaghan اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 گویند در حدیث کساء نیست نام او زینب همان عبای یمانی دلبرست😍 💐 ✨ 🌺عیدتون مبارک🌺 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
‍🍃🌸 خجسته‌ باد قدوم تو، ای که بدر تمامی 🍃🌸فروغ دیده‌ی ما، مِهر جاودانه‌ی شامی 🍃🌸 شکفتی ای گل صبر و شکیب دامن «زهرا» 🍃🌸تو زینبی و چو نام تو نیست نادره نامی 🍃🌸 کبری_مبارک ‍🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
❗️❗️کاردرمنزل💰💳ویژه خانمهای خانه دار📣📣📣📣 آموزش تمام هنر های دستی آموزش خیاطی آموزش سرویس آشپزخونه آموزش نمد دوزی نظم دهنده خانه واتاق ومغازه و... خانم خونه بزن رو هنر مورد علاقت دستت توجیب خودت باشه👆👆👆
آموزش مجازی هنر های دستی همراه با 🤩آموزش از این راه🤩 😱😱 🍉همه دوره های بالا👆👆 فقط ۱۰هزار تومن😍 https://eitaa.com/joinchat/3683975292C6c34a94efa وکلی هنر دیگ برای همه سلیقه ها☺️ بدو که جانمونی🏃‍♀🏃‍♀🏃‍♀
💚 ای تجلی آبی ترین آسمان امید دلـــــها به یاد می تپد و روشــــنی نگاه به افق ظهـور توست بیا و گـرد را توتیای چشــمانمان قرار ده 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد 🦋 با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدی تازھ‌ کنیم^^؟ 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
☀️ *روشنای زینب* 💌 الگویی برای دختران و زنان جامعه ما 🌟 وقتی همه‌چیز در برابر یک انسان کوچک می‌شود 🎉 به‌مناسبت ولادت با سعادت حضرت زینب سلام‌الله‌علیها 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل دوم ...( قسمت آخر)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 فردایش از مادرم پرسیدم خیلی فرق می کند شوهرم آدم مومن باشه یا نه ؟ عزیز یک نگاهی به اقا جان انداخت و گفت: خیلی زیاد توفیر دارد مردت را وقت اذان قبله شناس ببینی روزهای نامزدی بیشتر شناختمش خانه هایمان توی یک کوچه بود و زیاد همدیگر را می دیدیم بعضی روزها از سرکار که بر می گشت دیگر خانه خودشان نمی رفت گاهی هم قبل از رفتن می آمد و سفارش می کرد غروب آماده باش بریم بیرون یک موتور وسپا داشت می نشستم ترک موتور و می رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم. زیارت شام خورده و نخورده من ذوق بازار و خرید داشتم دست خالی برم نمی گرداند گاهی یک لباس، گاهی هم ظرفی، کاسه ای، چیزی چشمم را می گرفت کم نمی گذاشت حتی با دوست هایش هم که مسافرت می رفت سوغاتی من سرجایش بود توی عقد بستگی مریض شدم مریضی که می گویم نه که حرفم به سرماخوردگی و تب این چیزها باشد نه یک مریضی که آخرش نه دکترها نه خودمان هیچ کس نفهمید چه دردی بود که به جانم افتاد دفعه اولی که حالم بد شد پنج روز بیهوش بودم برده بودندم بیمارستان شیر و خورشید و بعد از چند روز مرخص شدم. شاید یک چیزی مثل همین چیزی که امروز می گویند مریض رفته توی کما ولی هر چیز که بود نفهمیدند چرا ان طور شده بودم اصلش از این جا شروع شد که می خواستم از منبع آب توی حیاط آب بکشم فقط یادم مانده نتوانستم خودم را نگه دارم و با صورت افتادم توی منبع از یک ماه بعدش وقت و بی وقت بی جا و بی مکان روز شب حواسم بود یا نبود غش می کردم و می افتادم علتش معلوم نشد ماند توی سرم مادرم یک چشمش اشک بود و یک چشمش خون. فکر می کردم دنیا تمام شده سخت می گذشت دختر عقد بسته بودم اخر ممکن بود هزار جور حرف و حدیث و فکر و خیال پیش بیاید. فکر می کردم اگر حبیب و خانواده اش دیگر مرا نخواهند چه می شود؟ خیال پچ پچ ها و نگاه های در و همسایه دیوانه ام می کرد اینکه هی حرف ببرند خانه داماد و حرف بیاورند و انگشت نما بشوم. اما چه حرفی حبیب و خانواده اش حتی حای دست دست نکردند انگار نه انگار پیشامدی شده گفتند مریضی مال ادمیزاد است برای این چیزها که کار خیر را عقب نمی اندازند آمدند و قرار روز عروسی را گذاشتند خودشان کمک کردند و جهازم جور شد یک چیزهایی ما گرفتیم کمد و سرویس سماور و چند تا وسیله هم خود حبیب. قرار بود توی یکی از اتاق های خانه پدر شوهرم زندگی کنیم. یک اتاق نقلی تمیز و مرتب را که فرش شده بود بهمان دادند همان وسیله های مختصر را چیدیم و بزرگ تر ها بساط عروسی را راه انداختند جشن عروسی مثل عقد مفصل نبود. یک مجلش کوچک،ما خانه پدرم داشتیم یک مراسم مختصر هم خانه داماد بود اخر شب آمدند دنبال من با سلام و صلوات بردندم خانه بخت همین قدر ساده سال ۱۳۴۶ بود. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل سوم...( قسمت اول)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 یک وقت هست آدم با خانواده شوهرش مشکلی ندارد و فقط رفت و آمد می کند یک وقت هست که با خانواده شوهرش صمیمی می شود خودمانی و خانه یکی محبتشان را به دل می گیرد ما این شکلی بودیم من هر چی ازشان دیدم خوبی بود همراه دو تا جاری دیگرم و مادر شوهرمان توی یک خانه زندگی می کردیم روزمان تا امدن مردها دور هم می گذشت. نو عروس بودم ولی مستقل چند ماه اول پخت و پزم از مادر شوهرم جدا بود خودم خواستم و سفره یکی شدیم گفتم دو نفر ماییم دو نفر شما ان هم توی یک خانه چرا دو تا سفره پهن کنیم؟ عروس ده ماهه بودم که دخترم به دنیا امد پدر شوهرم اول بزرگ خانواده خودش بود بعد فامیل بزرگ تری اش هم فقط به سن و سال و ریش سفید نبود ان قدر دلسوز و مهربان بود که خودش و حرفش روی چشممان جا داشت اسم بچه را گذاشت فاطمه و ما هم روی حرفش حرف نزدیم حبیب مرد زحمت کشی بود صبح زود می رفت سر ساختمان و اخر شب خسته بر می گشت بنایی کار راحتی نبود اصلش هیچ کاری راحت نیست مردها صبح به صبح می رفتند و اخر شب به سختی خودشان را تا خانه می کشاندند یکی لقمه غذا خورده و نخورده چشمشان گرم خواب می شد گاهی برای کار و کاسبی بهتر می رفت یک شهر دیگر و روزها می گذشت و ازش بی خبر بودم من می ماندم و فاطمه که برایم مثل عروسک بود حسابی سرم را گرم کرده بود منتها مریضی ام خوب نشده بود و بقیه خیلی مراقبم بودند عزیز بیشتر از همه غصه می خورد و فکرش مانده بود پیش من گاهی که می رفتم خانه شان احوالم را خبر می گرفت و مدام از دیروز و روز قبلش می پرسید باید خیالش را راحت می کردم که خوبم ولی هم او هم بقیه می دانستند ار حال رفتن من خبر نمی کند می گفت اگر بی هوا وقتی بچه تو بغلته بیفتی من چه خاکی به سر کنم؟ همه می ترسیدند که وقتی می افتم سرم به جایی بخورد و درد سر شود این بود که با اوستا حبیب صحبت کردیم و قرار شد برویم طبقه بالای خانه آقا جانم زندگی کنیم این طوری خیال ان ها هم راحت بود مادر و خواهرهایم دور و برم بودند همان جهیزیه مختصر را بستیم و خانه جدید بازشان کردیم هر طوری بود سرم را گرم می کردم وقت که اضافه می آوردم و بچه خواب بود گاهی مشغول خیاطی می شدم یک بلوز ساده برای خودم یا فاطمه می دوختم و کلی ذوق می کردم. نوزده ماه بعد از اینکه دخترم را دادند بغلم دوباره راهی بیمارستان شدم خورشید داغ تابستان وسط آسمان بود انقدر حالم بود که برگ سبز درخت ها را سیاه می دیدم زایمان خیلی سختی داشتم اما نوزاد را که گذاشتند توی بغلم تمام درد هایم یادم رفت حالا یک پسر هم داشتیم اسمش را گذاشتیم محمد. مراد ماه سال ۱۳۴۹ بود. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
ای شهید مرا بخوان به سرزمین آرامشت همان جایی که میشود خدا را باتمام وجود احساس کرد.... 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊          🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃       @shahid_hadi_jafari65            🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
❣ کِی خزانم میوشود مولا بهار؟ کِی کناره می رود گرد و غبار؟ یک سؤال ازطعمِ بغض واَشک و آه کِی به پایان می رسد این انتظار؟ 🌼 عجل الله 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد 🦋 با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدی تازھ‌ کنیم^^؟ 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
♥️✋ دل من خواست پیامی برساند °【به حسین...】° نامه از نزد غلامی ✨ برساند به حسین پس به فطرس برسانید که از جانبِ ما ✨ اول صبح سلامی برساند به حسین 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
📝فرازی‌از وصیتنامه 🦋شهید مدافع‌حرم مصطفی زال نژاد: ما حاضریم گرسنگی بکشیم و سختی و تحریم را تحمل کنیم ولی زیر بار زور نمی‌رویم. این درس را از سیدالشهدا آموختیم. در آخرین لحظات عمر سیدالشهداء، دشمن وقتی به خیمه‌ها حمله کرد، ابی‌عبدالله تمام توان خود را گذاشت و بلند شد و گفت: تا زمانی که من زنده هستم، به حرم من حمله نکنید. آری؛ حسین غیرت‌الله است. 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🎊اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🎊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
هدایت شده از گسترده حنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💥 من این کیک وشیرینی ها روتو قابلمه پختم😳👆بدون بدون همزن😍😱 تازه فقط اینا نیست که💁‍♀👇👇 هر کیک و که فکرشو بکنی بدون فر آموزش دادیم اونم 🤩🤩🍰🥧🎂🍮 های رنگارنگ آموزش دادیم انواع ژلــه ودسـر 😋🥗🥦🥒🌶 خورشت های اصیل🍛🍗🥘 بزن رو آموزشی که دوست داری خودت ببین، همه کانالهای آشپزی از اینجا کپی میکنن👆👆👆
هدایت شده از گسترده حنانه
🔴خسته شدم انقدگفتم 😭 واسه 😩 دوساعت فکر میکردم اخرشم هیچی🤕 خداخیرش بده مدیر این کانالو راحتم کرده😍 👇👇 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1757544505C83e9d5dabb آموزش انواع وکیک نیای کلی ضرر کردی از ما گفتن 🤷‍♀ 🍉🍉🍉🍉🍉
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل سوم...( قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 به دنیا امدن محمد خودش معجزه بود عین نه ماه بارداری سه روز عذر ماهانه داشتم می ترسیدم سابقه سقط داشتم و دکتر گفته بود اگر جان بچه عزیز است استراحت مطلق. هر ماه دلشوره مثل خوره می افتاد به جانم بالاخره دل بسته بچه بودم حتی بچه ندیده و توی بغل نکشیده. ننه آقا دلداری ام می داد می گفت ننه برا چی این همه میری دکتر؟ بیخودی نگرانی این بچه ت می خواد مومن بشه خون نجس رو پس می زنه و نمی خوره خدا بیامرزدش. حرفش شاید با عقل جور در نمی امد ولی مرا آرام می کرد محمد که شهید شد حرف ننه آقا مدام توی گوشم زنگ می خورد فقط خدا می داند موقع زایمان چه مشقتی کشیدم همین قدر بگویم که یک ماه از به دنیا آمدن محمد گذشته بود و من هنوز برای انجام دادن معمولی ترین کارها قوت نداشتم عفونت تمام بدنم را گرفته بود مکافاتی بود آن سرش تا پیدا تا یک سال دوا و درمان می کردم از آن طرف محمد از اثر آمپول های فشاری که یک ماما به من تزریق کردند مریض شد تا نوزاد بود که نشان نمی داد یا ما نمی فهمیدیم نه سن و سالی داشتم نه مریضی آن شکلی دیده بودم که بفهمم بچه یک چیزیش است یک سال و پنج شش ماهش بود که بچه زبان بسته حالش عوض شد دست و پایش بر می گشت به عقب موقع شیر خوردن سینه ام را نمی توانست بگیره شیر را با قاشق چای خوری می ریختم گوشه دهانش از گوشه دیگر شره می کرد بیرون و می ریخت کنار گردنش مادر یک روز بچه اش را این شکلی ببیند چه بر سرش می آید محمد من یک هفته وضعیتش همین بود دست تنها بودم اوستا حبیب یک ماهی برای کار رفته بود خارج از تهران بعضی وقت ها بچه ان قدر گریه می کرد که صورتش کبود می شد پای چشم های من از بی خوابی و گریه کبود شده بود محمد را که بی حال شده می گذاشتم جلویم و گریه می کردم خدا نصیب هیچ مادری نکند یک شب گفتم دیگر تمام شد چشم های محمدم رفت بچه بی رمق افتاد تو بغلم نفس نکشید تکان نخورد زدم توی سرم از صدای جیغم فاطمه وحشت کرد و زد زیر گریه تا مادرم خودش را برساند یک چادر دم دستی انداختم روی سرم وپا برهنه دویدم توی کوچه آقا جان هم پشت سرم فقط توی خیابان می دویدم و گریه می کردم سوز سرمای زمستان می خورد به صورت و دست هایمان اولین ماشینی که ترمز کرد جلوی پایمان خودم را انداختم صندلی عقب و آقا جان به راننده گفت ما را برساند نزدیک ترین بیمارستان به راننده التماس می کردم تند برود جلوی بیمارستان نفهمیدم خودم را چطور رساندم داخل و تا دکتر بیاید و بچه را معاینه کند مردم و زنده شدم. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌹: "طور؎تلاش‌ڪنید کہ‌اگرروز؎ . . . (عج)فرمودند یڪ‌سربازمتخصص‌میخواهم بفرمایند،فلانـی‌بیاید . . . سرباز؎کہ‌هیچ‌ڪارایی‌نداشته‌باشہ، بدردآقانمی‌خوره ..!" أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
مامانش از سر کوچه واسش بستنی خرید، بستنیشو تو آستینش قایم کرد و آورد خونه به مامانش گفت مامان بستنیم آب شد ولی دل بچه های تو کوچه آب نشد حالا بعضیا به جایی رسیدن که عکس غذاها و نوشیدنی هاشون رو میذارن اینستا... براشون هم فرقی نمی کنه مخاطبشون گرسنه است یا سیره و یا توان تهیه همچین غذایی رو نداره ...😔 🌷 : ۶۰/۹/۲۰ - گیلانغرب 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
💚 طلوع کن ای آفتاب عالم تاب ای نوربخش روزهای تاریک زمین ای آرام دلهای بی‌قرار ای امام مهربان طلوع کن و رخ بنما تا این روزهای سخت اندکی روی آرامش ببینیم و قرار گیرد زمین و زمان 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد 🦋 با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدی تازھ‌ کنیم^^؟ 💚 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
شهدا شدن یه عکس و چسبیدن به دیوار اتاقمون... شهدا شدن یه عکس و پروفایلمون رو قشنگ کردن... حواسمون هست؟! شهید شده یه اسم که همه ما رو به دوستی با اونا میشناسن... اما تو خلوت فکر کن، ما واقعا رفیق شهداییم؟! 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
چطور‌بخاطر‌برنامه‌مورد‌علاقمون‌یا یه‌موضوع‌ودغدغه‌کوچیک‌نمازمون‌رو فراموش کنیم..؟! یادمون‌نره‌حضرت‌زینب شب‌شهادت‌ برادرشون‌هم‌نمازشبش‌روفراموش‌نکرد! مایی‌که‌شعارمون: کلنا‌فداک‌یازینبه..نباید اینجوری باشیم! -زینب‌وار‌زندگی‌کنیم(: 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
شهید شیعه بودن تنها به نماز ایستادن و روزه گرفتن نیست!🍃 شیعه مرد عمل می‌خواهد حضرت زینب سجاده نشین نمی‌خواهد... 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--