eitaa logo
شجره طیبه🌳🌷
98 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
8.7هزار ویدیو
377 فایل
پیام های خود را برای اینجانب ارسال فرمایید https://eitaa.com/ma_najafi
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 خلاصه جمهوری ما؛ خدا و مردم* • یکی از دوستان فاضل در در حین گذر، زن و مرد مسنّی را می بیند که در دهه فجر به هم کمک می کنند تا پرچم جمهوری اسلامی را سر در خانه ساده و فقیرانه خود نصب کنند(تصویر ۱) هنوز هم جمهوری اسلامی در قلوب پابرهنگان و محرومان جا دارد؛ هرچند مسئولین به همراهی این طبقه بی منت عادت کرده اند و برایشان با این همه مشکل معیشتی تعجبی ندارد! • عکس آن صحنه در فضای مجازی دست به دست می شود و طولی نمی کشد که گروهی از مردم خانه این دو جوانِ۵۷ را نشان کرده، گروه سرود هم می آید و جشنی کوچک و مردمی همانجا به پا می شود (تصویر۲) محرومان توقعات بالای زندگی ندارند اما سنسور های فشار معیشتی هم همانها هستند. آنهایی که از حباب رسانه ها دور ترند، بیشتر فشار زندگی و حمایت از نظام را باهم جمع می کنند. * پ.ن: تیتر، جمله ای از رهبر انقلاب است: 《...در همه‌ی صحنه‌های سیاست داخلی و خارجی ما نقش مردم همین اندازه تعیین کننده است. خدای متعال به رسول اکرم می‌فرماید: «هو الذی ایّدک بنصره و بالمؤمنین» خداوند تو را با پیروزی خودش، با یاری خودش و با مؤمنان کمک کرد. یعنی پیروزی الهی و نصرت الهی در کنار مؤمنان. مؤمنان این‌ قدر بها داده می‌شوند در قرآن. «یا ایّها النّبی حسبک اللَّه و من اتّبعک من المؤمنین» خدا و مؤمنان تو را بس. این حرف کوتاه انقلاب ماست. خلاصه‌ی جمهوری ما این است؛ خدا و مردم.》۱۳۶۱/۰۳/۱۴ محسن قنبریان ☑️ @m_ghanbarian @maktab_farzanegan
مسلمان شدن دکتر جفری لانگ ایشان استاد ریاضیات دانشگاه کانزاس است. وی در خانواده ای پروتستان در آمریکا به دنیا آمده است. در سن 18 سالگی بی خدا شد. و از طرف یکی از دانشجویان مسلمانش نسخه ی ترجمه شده ای از قرآن هدیه گرفت و ظرف سه سال همه ی آن را مطالعه کرد و تصمیم گرفت مسلمان شود. اندکی از لحظات مسلمانی اش می گوید؛ می‌توانید در لینک زیر بخوانید: https://newmuslims.blogsky.com/1391/11/02/post-51/ ~@maktab_farzanegan~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسلمان شدن جعفری لانگ
دکتر جفری لانگ، استاد ریاضیات دانشگاه کانزاس است. وی در خانواده ای پروتستان در آمریکا به دنیا آمده است. در سن 18 سالگی بی خدا شد. و از طرف یکی از دانشجویان مسلمانش نسخه ی ترجمه شده ای از قرآن هدیه گرفت و ظرف سه سال همه ی آن را مطالعه کرد و تصمیم گرفت مسلمان شود. اندکی از لحظات مسلمانی اش می گوید: روزی که مسلمان شدم امام مسجد کتابچه ای درباره ی چگونگی ادای نماز به من داد. ولی چیزی که برایم عجیب بود، نگرانی دانشجویان مسلمانی بود که همراه من بودند. همه به شدت اصرار می کردند که: راحت باش! به خودت فشار نیار! بهتره فعلا آرام آرام پیش بروی…پیش خودم گفتم: آیا نماز اینقدر سخت است؟ولی من نصیحت دانشجوها را فراموش کردم و تصمیم گرفتم نمازهای پنجگانه را به زودی شروع کنم. آن شب مدت زیادی را در اتاق خودم بر روی صندلی نشسته بودم و زیر نور کم اتاق حرکت های نماز را با خودم مرور می کردم و توی ذهنم تکرار می کردم. همینطور آیات قرآنی که باید می خواندم و همچنین دعاها و اذکار واجب نماز را… از آنجایی که چیزهایی که باید می خواندم به عربی بود، باید آنها را به عربی حفظ می کردم و معنی اش را هم به انگلیسی فرا می گرفتم. آن کتابچه را ساعت ها مطالعه کردم، تا آنکه احساس کردم آمادگی خواندن اولین نمازم را دارم. نزدیک نیمه ی شب بود. برای همین تصمیم گرفتم نماز عشاء را بخوانم… در دستشویی آن کتابچه را روبروی خودم گذاشتم و صفحه ی چگونگی وضو را باز کردم. دستورات داخل آن را قدم به قدم و با دقت انجام دادم. مانند آشپزی که برای اولین بار دستور پخت یک غذا را انجام می دهد! وقتی وضو را انجام دادم شیر آب را بستم و به اتاق برگشتم در حالی که آب از سر و وصورت و دست و پاهام می چکید. چون در آن کتابچه نوشته بود بهتر است آدم آب وضو را خشک نکند۱… وسط اتاق به سمتی که به گمانم قبله بود ایستادم. نگاهی به پشت سرم انداختم که مطمئن شوم در خانه را بسته ام! بعد دوباره به قبله رو کردم. درست ایستادم و نفس عمیقی کشیدم. بعد دستم را در حالی که باز بود به طرف گوش هایم بالا بردم و با صدایی پایین "الله اکبر" گفتم. امیدوار بودم کسی صدایم را نشنیده باشد! چون هنوز کمی احساس انفعال می کردم، یعنی هنوز نتوانسته بودم بر این نگرانی که ممکن است کسی من را زیر نظر دارد غلبه کنم. ناگهان یادم آمد که پرده ها را نکشیده ام و از خودم پرسیدم: اگر کسی از همسایه ها من را در این حالت ببیند چه فکر خواهد کرد!؟ نماز را ترک کردم و به طرف پنجره رفتم و نگاهی به بیرون انداختم تا مطمئن شوم کسی آنجا نیست. وقتی دیدم کسی بیرون نیست احساس آرامش کردم. پرده ها را کشیدم و دوباره به وسط اتاق برگشتم… یک بار دیگر رو به سوی قبله کردم و درست ایستادم و دستم را تا بناگوش بالا بردم و به آرامی گفتم : الله اکبر. با صدای خیلی پایینی که شاید شنیده هم نمی شد به آرامی سوره ی فاتحه را به سختی و با لکنت خواندم و پس از آن سوره ی کوتاهی را به عربی خواندم ولی فکر نمی کنم هیچ شخص عربی اگر آن شب تلاوت من را می شنوید متوجه می شد چه می گویم!! پس از آن باز با صدایی پایین تکبیر گفتم و به رکوع رفتم بطوری که پشتم عمود بر ساق پایم شد و دست هایم را بر روی زانویم گذاشتم. احساس خجالت کردم چون تا آن روز برای کسی خم نشده بودم. برای همین خوشحال بودم که تنها هستم.در همین حال که در رکوع بودم عبارت سبحان ربی العظیم را بارها تکرار کردم. پس از آن ایستادم و گفتم : سمع الله لمن حمده، ربنا ولک الحمد:حس کردم قلبم به شدت می تپد و وقتی بار دیگر با خضوع تکبیر گفتم دوباره احساس استرس بهم دست داد چون وقت سجده رسیده بوددر حالی که داشتم به محل سجده نگاه می کردم، سر جایم خشکم زد… جایی که باید با دست و پیشانیم فرو می آمدم. ولی نتوانستم این کار را بکنم! نتوانستم به سوی زمین پایین بیایم. نتوانستم خودم را با گذاشتن بینی ام بر روی زمین کوچک کنم… به مانند بنده ای که در برابر سرورش کوچک می شود…احساس کردم پاهایم بسته شده اند و نمی توانند خم شوند. بسیار زیاد احساس خواری و ذلت بهم دست داد و خنده ها و قهقهه های دوستان و آشناهایم را تصور کردم که دارند من را در حالتی که در برابر آنها تبدیل به یک احمق شده ام، نگاه می کنند. تصور کردم تا چه اندازه باعث برانگیختن دلسوزی و تمسخر آنها خواهم شد. انگار صدای آنها را می شنیدم که می گویند: بیچاره جف! عرب ها در سانفرانسیسکو عقلش را ازش گرفته اند شروع کردم به دعا: خواهش می کنم، خواهش می کنم کمکم کن…نفس عمیقی کشیدم و خودم را مجبور کردم که پایین بروم. الان روی دو زانوی خود نشسته بودم… سپس چند لحظه متردد ماندم و بعد پیشانیم را بر روی سجاده فشار دادم… ذهنم را از همه ی افکار خالی کردم و گفتم سبحان ربی الأعلی :…الله اکبراین را گفتم و از سجده بلند شدم و نشستم.
ذهن خود را همچنان خالی نگه داشتم و اجازه ندادم هیچ چیز حواسم را پرت کند. الله اکبر… و دوباره پیشانی ام را بر زمین گذاشتم. در حالی که نفس هایم به زمین برخورد می کرد جمله ی سبحان ربی الأعلی را خودبخود تکرار می کردم. مصمم بود که این کار را به هر قیمتی که شده انجام بدهم. الله اکبر… برای رکعت دوم ایستادم. به خودم گفتم: هنوز سه مرحله مانده. برای آن قسمت نمازم که باقی مانده بود با عواطف و احساسات و غرورم جنگیدم. اما هر مرحله آسان تر از مرحله ی قبل به نظر می رسید تا اینکه در آخرین سجده در آرامش تقریبا کاملی به سر می بردم.سپس در آخرین نشستنم، تشهد را خواندم و در پایان به سمت راست و چپ سلام دادم. در حالی که در اوج بی حسی قرار داشتم همچنان در حالت نشسته بر روی زمین باقی ماندم و به نبردی که طی کردم فکر کردم… خجالت کشیدم که چرا برای انجام یک نماز تا پایان آن اینقدر با خودم جنگیدم.در حالی که سرم را شرم آگین پایین انداخته بودم به خداوند گفتم: حماقت و تکبرم را ببخش، آخر می دانی من از جایی دورآمدم… هنوز راهی طولانی مانده که باید طی کنم. و در آن لحظه احساسی پیدا کردم که قبلا تجربه نکرده بودم و برای همین وصف آن با کلمات غیر ممکن است.موجی من را در بر گرفت که هیچگونه نمی توانم وصفش کنم جز اینکه آن حس به « سرما » شبیه، بود و حس کردم که از نقطه ای داخل سینه ام بیرون می تابد.چونان موجی بود عظیم که در آغاز باعث شد جا بخورم. حتی یادم هست که داشتم می لرزیدم، جز اینکه این حس چیزی بیشتر از یک احساس بدنی بود چون به طرز عجیبی در عواطف و احساسات من تاثیر گذاشت. گو اینکه « رحمت » به شکلی تجسم یافت و مرا در بر گرفت و در درونم نفوذ کرد. سپس بدون اینکه سببش را بدانم گریه کردم. اشک ها بر صورتم جاری شد و صدای گریه ام به شدت بلند شد. هرچه گریه ام شدیدتر می شد حس می کردم که نیرویی خارق العاده از رحمت و لطف مرا در آغوش می گیرد.این گریه نه برای احساس گناه نبود… گر چه این گریه نیز شایسته من بود… و نه برای احساس خاری و ذلت و یا خوشحالی… مثل این بود که سدی بزرگ در درونم شکسته و ذخیره ای عظیم از ترس و خشم را به بیرون می ریزد. در حالی که این ها را می نویسم از خودم می پرسم که آیا مغفرت الهی تنها به معنای عفو از گناهان است و یا بلکه به همراه آن به معنای شفا و آرامش نیز هست.مدتی همانگونه بر روی دو زانو و در حالی که بسوی زمین خم بودم وصورتم را بین دو دستم گرفته بودم، می گریستم. وقتی در پایان، گریه ام تمام شد به نهایت خستگی رسیده بودم. آن تجربه به حدی غیر عادی بود که آن هنگام هرگز نتوانستم برایش تفسیری عقلانی بیابم. آن لحظه فکر کردم این تجربه عجیب تر از آن است که بتوانم برای کسی بازگو کنم. اما مهمترین چیزی که آن لحظه فهمیدم این بود که من بیش از اندازه به خداوند و به نماز محتاجم. قبل از اینکه از جایم بلند شوم این دعای پایانی را گفتم:خدای من! اگر دوباره به خودم جرأت دادم که به تو کفر بورزم، قبل از آن مرا بکش! مرا از این زندگی راحت کن.. خیلی سخت است که با این همه عیب و نقص زندگی کنم، اما حتی یک روز هم نخواهم توانست با انکار تو زنده بمانم. برگرفته از کتاب “Even Angels Ask ” (حتی فرشتگان نیز می پرسند) اثر دکتر جفری لانگ. برگردان از ترجمه ی عربی این قسمت از کتاب توسط دکتر عثمان قدری مکانسی. پ.ن: تشرف دکتر جفری لانگ به اسلام را تبریک گفته، و از خدا منان می خواهیم توفیقات ایشان را روز به روز افزایش دهد.
تازه مسلمانان https://newmuslims.blogsky.com/
🔰ﺯﻳﺎﺭﺕ نامه ﺣﻀﺮﺕ ﺧﺪﻳﺠﻪ سلام الله علیها ﺍﻟﺴﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳﺎ ﺍﻡُّ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ، ﺍﻟﺴﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳﺎ ﺯَﻭْﺟَﺔَ ﺳَﻴِﺪِ ﺍﻟْﻤُﺮْﺳَﻠِﻴﻦَ، ﺍﻟﺴﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳﺎ ﺍﻡّ ﻓﺎﻃِﻤَﺔَ ﺍﻟﺰﻫْﺮآﺀِ ﺳَﻴﺪَﺓِ ﻧِﺴآﺀِ ﺍﻟْﻌﺎﻟَﻤِﻴﻦَ، ﺍﻟﺴﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳﺎ ﺃَﻭﻝَ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ، ﺍﻟﺴﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳﺎ ﻣَﻦْ ﺃَﻧْﻔَﻘَﺖْ ﻣﺎﻟَﻬﺎ ﻓِﻲ ﻧُﺼْﺮَﺓِ ﺳَﻴّّﺪِ ﺍﻟْﺄَﻧْﺒِﻴآﺀِ، ﻭَ ﻧَﺼَﺮَﺗْﻪُ ﻣَﺎﺍﺳْﺘَﻄﺎﻋَﺖْ ﻭَ ﺩﺍﻓَﻌَﺖْ ﻋَﻨْﻪُ ﺍﻟْﺄَﻋْﺪﺍﺀَ، ﺍﻟﺴﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳﺎ ﻣَﻦْ ﺳَﻠّّﻢَ ﻋَﻠَﻴْﻬﺎ ﺟَﺒْﺮَﺋِﻴﻞُ ﻭَ بُلَّغها ﺍﻟﺴﻠﺎﻡَ ﻣِﻦَ ﺍﻟﻠﻪِ ﺍﻟْﺠَﻠِﻴﻞِ، ﻓَﻬَﻨِﻴﺌﺎً ﻟَﻚِ ﺑِﻤﺎ ﺃَﻭْﻟﺎﻙِ ﺍﻟﻠﻪُ ﻣِﻦْ ﻓَﻀْﻞٍ، ﻭَﺍﻟﺴﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻭَ ﺭَﺣْﻤَﺔُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻭَ ﺑَﺮَﻛﺎﺗُﻪُ.
هدایت شده از Z.SH
گویند برای کلبه کوچک همسایه‌ات چراغی آرزو کن قطعأ حوالی خانه تو نیز روشن خواهد شد من خورشید را برای خانه دلتان آرزو میکنم تا هم گرم باشد و هم سرشار از روشنایی صبح بخیر 🌹☀️   @hesseziba33 ╰═•♥️◍⃟🎼═╯
هدایت شده از Barin.h
با سلام ،ضمن عرض تسلیت وفات حضرت خدیجه(س) ،سالروز ۱۲ فروردین روز جمهوری اسلامی را گرامی میداریم.
هدایت شده از مرتضی علامی
sardar ebrahimpoor 14011014 قسمت 2 قسمت 2.mp3
12.08M
به همه عزیزان توصیه می شود این فایل را کامل ملاحظه کنند. مطمئنا" علاوه بر استفاده برای بقیه هم خواهید فرستاد. سخنان بسیار مهم سردار ابراهیم پور در رابطه با پشت پرده جریانات اخیر همراه با اخبار محرمانه های جلسات و سایت های صهیونیست ها، نامه محرمانه روحانی به آقا، اطلاعات محرمانه ۱۰ عملیات عجیبی که طراحی کرده بودند و ....
🔴 : آیا کسی که میمیرد میتواند در دنیا ؟؟؟ ✅ : روح کسانی که می میرد، در عالم برزخ است و این گونه نیست که بتواند در دنیای مادی حاضر شود، اما از ویژگى هاى عالم برزخ این است که میت تا هنگامى که در برزخ به سر مى برد، به کلى از دنیا بریده نمى شود، بلکه گاه گاهى با دنیا ارتباط برقرار مى کند و نسبت به امور این عالم اطلاع پیدا می کند، بنابراین روح در عالم دنیا حاضر نمی شود. زمانی که چند روزی بیشتر از مرگ فرد نگذشته است، به علت تعلقات متوفی نسبت به عزیزانش، هنوز توجهش به کسانی است که عمری با آنها و برای آنها زندگی کرده. بنابراین تا چند روز پس از مرگ به نوعی رفت و آمد میان دنیا و برزخ وجود دارد. در همین شرایط، ممکن است متوفی به خواب نزدیکانش بیاید. ولی پس از چند روز این روابط به تدریج کم می شود سپس به طور کامل قطع می شود. بنابراین بعد از چند ماه یا چند سال از مرگ، این ارتباط به سادگی امکان پذیر نیست. البته لازم است متوفی اجازه برای ارتباط با عالم دنیا داشته باشد، زیرا برخی افراد به دلیل ، سالی فقط یک بار و بعضی چند بار اجازه سر کشی به دنیا دارند یا روح آنان می توانند با ارواح دیگران ارتباط پیدا کند اما برخی، هر ماه یا هر هفته و شهیدان و اولیای الهی هر وقت بخواهند، بنابراین کیفیت و کمیت ارتباط مردگان با دنیا، به کیفیت زندگی آنها در دنیا و حالات نفسانیِ ایشان بستگی دارد. امام جعفر صادق علیه السلام می فرماید:«هر انسانِ مؤمن و کافر، پس از مرگ، هر روز ظهر، با خانواده خود دیدار و نظاره گر رفتار آنان خواهند بود». و در حدیثی دیگر می فرمایند:«برخی از اموات، هر جمعه و برخی دیگر با فاصله کمتر یا بیشتری به سراغ اهل و عیال و بازماندگانِ خود می روند. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ 🔰┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅ *اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم* گروه «صالحانه» در ایتا👇 🖍 https://eitaa.com/joinchat/3401449483Ce82e5011da کانال «شجره طیبه» در ایتا؛ سروش؛ روبیکا👇 @shajare_tayebe ┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅