4_5933995063183938071.mp3
6.43M
🎼🎼🎼
#مهمان_موسیقی 🎵
«#شباهنگ🌌»
راستش را بخواهی خوشبختی جریانی پیوسته و مداوم نیست. میرود و میآید و گاهی توک میزند به لحظهای و باز میگریزد. مثل کودکی گریزپا که نمیتوانی دستش را مدام توی دستت نگهداری. خوشبختی را نمیتوانی موکول کنی به وقتی معین. فقط میتوانی آن لحظه که میآید تمام و کمال لمسش کنی، و بدانی در حال تجربهی چه احساسی هستی.
_مهدی_پورعابدی.
00:00 شبتون بی غَم🌙
#موسیقی_بی_کلام
🎼🎼🎼
🍭@shakhee_nabat
🌱صبحمون رو با یه آیه از قرآن شروع کنیم
« #نور ✨ »
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَىٰ مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ ۖ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ
پس چون عیسی به یقین دریافت که قوم ایمان نخواهند آورد، گفت: کیست که با من دین خدا را یاری کند؟ حواریّون (شاگردان خاص او) گفتند: ما یاری کنندگان دین خداییم، به خدا ایمان آوردهایم، وگواهی ده که ما تسلیم فرمان اوییم.
(آیه ۵۲ سوره آل عمران)
🍭@shakhee_nabat
«#داستانک✍️»
نشستهایم توی خانه، باران اول پاییز میبارد. نرم و پراکنده میبارد. رررررررررررررررررررررررر. پسرم میآید روی میز و دستش را میگذارد روی حرف ر... میگوید: «یه چیزی بنبیسم.» میشود «ر»های خط اول. بعد سرش را جلو میکشد و میپرسد: «اونجا نوشتی بستنی بابا؟» فکر میکنم دلش بستنی میخواهد. به خُردهنانهای کنار سفره نگاه میکند و میگوید: «بذار ببینم... غذای بچه فیل... آره، غذای بچه فیل!» کمی بعدتر میرود کارتونی را که بچه اُردکی به نام آلفرد دارد، ببیند. آلفرد خانوادهاش را در تصادف رانندگی از دست داده و دارد با موشی زندگی میکند. کارتون قشنگی است و مدام میبیند. میگوید: «فکر کنم گلابی دوست داشته باشم!»
حالا از آن روزی که نشسته بودیم توی خانه و باران میباریده، چند سالی میگذرد. سامان بزرگ شده. سرود ملی را، اولش را میخواند: «ای ایران ای مرز پُر گهر، ای خاکت سرچشمهی هنر...» روزهای هفتسالگیاش را میگذراند. توی پیشدبستانی، قرآن یادش میدهند. اسم سورهها را یاد گرفته؛ فلق، کوثر. وقتی بسمالله را با صوت میخواند، خواندنش شیرین میشود؛ آغشته به طنز! «بسمُ اللهٌ الرحمن...» بزرگ شده، واقعا بزرگ شده و من و زنم پیر. من که مدتهاست مُسن شدهام. مدتهاست موهایم را با ترکیبی از اِن1 و اِن3 رنگ میکنم. هیچوقت نمیدانستم خواهم رفت فروشگاه لوازم آرایشی رنگ مو بخرم. نه که خجالتی باشم یا خجالت بکشم، نه؛ گمان نمیکردم موهایم سفید بشوند و بخواهم، دلم بخواهد رنگشان کنم. این کار را همیشه زنانه، مادرانه میدانستم. اما بدم هم نیامد، دلخوش شدم به تغییری که در موقعیت خودم نسبت به خودم ایجاد میکند. بیفایدگی، فایدگی میشود اما چه فایده، اضطراب رهایم نمیکند. اضطراب سالهایی که رفته است. دانستگی، ندانستگیهایی که توی تنم هست، توی زندگیام، خوابهایم؛ مثل حالا که دوباره شبی است. شبی از شبهای آذرماهی. خواب دیدم میپرسند: «چرا نوشتهای؟ چرا نوشتهای ابوالفضل گم شده است؟»
صدای کسی که نیست، از آن سوی میزی که نیست، بازخواست میکند: «منظورت از نوشتن این جمله چه بوده است؟ چرا نوشتهای ابوالفضل گم شده؟ به قول خودتان وجوه دراماتیک این جمله چیست؟»
هرچه فکر میکنم میبینم ننوشتهام. میبینم واقعا درست میگوید هیچ وجه دراماتیکی ندارد. اگر مینوشتم سارا گم شده است، داستانیتر میشد. دختران، زنان و نامهاشان دراماتیکترند. سارا گم شده است. شکوه گم شده است. آیدا گم شده است؛ واقعا داستانیتر میشود. اما ابوالفضل چه؟ باید بنشینم روی صندلی و هی دنبال آن بگردم که منظورم از جملهای که ننوشتهام چه بوده است؟ آیا منظورم حوزهی مقدسات بوده است. خواستهام بگویم حضرت ابوالفضل بوده، نه نبوده، ننوشتهام. فقط گفتهام: سالها پیش که هیات میرفتهام، رفتار مذهبی مردم ذهنم را میآشفته. آنچنان بر سر و سینهشان میزدند که بیهوش شوند. غش کنند. سقف مسجد و حسینیه را پایین بیاورند اما چند دقیقه بعد وقتی چراغها روشن شود، برای ظرفی غذا از سر و کول هم بالا بروند. سهمی زودتر، سهمی بیشتر، همین. تازه پسِ این همه سال دانستهام من نیز چُنانم. ما نیز همینیم.
«بنویس؛ دیگر چه بوده؟»
چه بوده؟ یادم نمیآید. مدتهاست ابوالفضل، نامی به نام ابوالفضل اطرافم زندگی نمیکند. من هستم و سامان و عطیه، باباسفنجی شلوار مکعبی و موش و گربه. خانه و مدرسه و مرمت تاریخ، گچ و سیمان و آجر، پایه و سقف و بادگیر. همهی نامها رفتهاند. ابوالفضلی، هیچ ابوالفضلی در دایرهی نزدیکانم نیست.
«میدانیم بوده! ابوالفضل نجیب نبوده؟»
بوده ولی گم نشده. نه بللله. وقتی هواداری از جریانی کرده، بوسیده گذاشته کنار. منتقد سینما شده، هزار و یک بدبختی داشته پس هم، رفته سی خودش. از این شهر گذاشته رفته، از خانههایی که نداشته، از زیرزمینهای نمور و نمناک دیگران کوچیده، کوچانده شده از غربتی به غربت دیگر. حالا هم زندگیاش را میگذراند. من هم خدا خدا کردهام که روزگارش به شود، همین. یکی هم ابوالفضل تقوایی بوده. از جمع آغازین ما در کانون اندیشه جوان ـ سپهری. فکورترین ما بوده ولی او هم رفته. از این شهر گذاشته رفته، گم نشده. بعد هم مگر میشود یک نام را گذاشت توی یک جمله و دو کلمه دربارهاش نوشت و هزار و یک روز زندگی را خط کشید رویاش. او هم دارد زندگی میکند. مثل همهی ابوالفضلهایی که در این سرزمین زندگی میکنند. راستی حسینی میخواستهام بنویسم، از گمشدهای بنویسم. بنویسم از خانهاش بیرون آمده. رفته سر کوچه به عادت هر روزهاش شیر بگیرد یا سیگار، گم شده. آن هم نه حالا، سالها پیش. اسمش هم ابوالفضل نبوده؛ محمد مختاری بوده است. بعد هم پیدا شد، بردنش امامزاده طاهر کرج. بعد هم شما که مودبید نبودید، عناصر خودسر بودهاند؛ همین. از هیچ ابوالفضلی هم ننوشتهام که گم شده!
کتری ریز و نرم میجوشد. دلم میخواهد لیوانی بریزم و تلخ بخورم. پررنگ مینویسم. یک لیوان چای تلخ میریزم. دلم رضا نمیدهد. درشتتر مینویسم: «چای، چای تلخ.» ببین عزیزجان چای است، زهرماری نیست. خوب که فکرش را میکنم میبینم حضرت عباسی خوب است که سامان را داریم. خوش به حالم است. نوشتهام: «نشستهایم توی خانه. باران زده و همچنان میبارد.» میخواند بستنی. کلمات را بستنی میخواند. دنبال غذای بچه فیل میگردد. اما با این خوابها چه کنم؟ هیچ وقت ننوشتهام ابوالفضل گم شده است. از بس پرسیدند شک کردهام نکند ابوالفضلی گم شده باشد. بلند شوم و بروم برای بچه فیلها خرده نان بریزم. صبح که بشود میریزند سر دیوار، جیکجیک، جیک جیکشان درخواهد آمد.
#محمود_ساطع
🍭@shakhee_nabat
«#نظم_پریشان🍷»
نغمه عشاق را شرط است حسن استماع
در حضور بلبلان چون گل سراپا گوش باش
👂🏻
#صائب_تبریزی
🍭@shakhee_nabat
«#شعر_جهان🌍»
▪️برنده جایزه بهترین شعر سال ۲۰۰۵ جهان توسط یک کودک افریقایی!
وقتی بدنیا آمدم سیاه بودم.
بزرگ هم که شدم سیاه بودم.
جلوی آفتاب هم که رفتم سیاه بودم.
وقتی میترسیدم هم سیاه بودم.
موقع بیماری هم سیاه بودم.
زمانیکه میمیری هم سیاه هستم
👶🏿👶🏻
و اما تو بچه سفید...
وقتی بدنیا میآیی صورتی هستی.
بزرگ که میشوی سفید
جلوی آفتاب قرمز
وقتی سردت میشود بنفش
هنگام ترس زرد
موقع بیماری کبود
و زمانیکه میمیری طوسی.
حالا تو به من میگویی رنگین پوست؟
🍭@shakhee_nabat
«#گزین_گفته🌵»
روحهای بزرگ
در هیچ قفسی جای نمیگیرند؛
حتی اگر این قفس به بزرگی دنیا باشد.
#ناشناس
🍭@shakhee_nabat
«#اطلاعیه»
سلام عليكم
پس از حمد خداوند متعال و درود و صلوات بر محمد و آل محمد (ص) و با احترام، نوزدهمين گردهمايي بين المللي زبان و ادبيات فارسي با حضور و سخنراني استادان بزرگ و تراز اول و زبان شناسي و مقامات وزارت علوم و فرهنگستان براي ترويج زبان و ادبيات فارسي و ارائه راهكارهاي تدريس بهتر مربوط به اين رشته برگزار مي گردد. كميته علمي همايش براي استادان،دبيران و معلمان زبان و ادبيات فارسي به ويژه نومعلمان و دبيران بدو استخدام و در حال آموزش كارگاه هاي علمي و تخصصي زير را برگزار مي نمايد.
1-كارگاه آشنايي با شيوه هاي درست تدريس درس تاريخ ادبيات فارسي
2-كارگاه مخاطب شناسي در ادبيات كودك و نوجوان
3-كارگاه آموزش هوش مصنوعي و ادبيات
4-كارگاه آموزش عروض شنيداري
زمان: 7 تا 9 اسفندماه 1403
مكان: دانشگاه كاشان
🍭@shakhee_nabat