#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید اسماعیل دقایقی)
اسماعیل دست بردار نبود.
یک روز آمده بود برای اتمام حجت. گفت:
«معصومه، خودت میدونی که ملاک من برای انتخاب تو ظاهر و قیافه نبوده؛ ولی اگه بازم فکر می کنی این قضیه منتفیه، بگو که دیگه با اصرارم اذیتت نکنم.»
نشستم و با خودم خلوت کردم.
توی روایات خوانده بودم، که اگر خواستگاری برایتان آمد و باایمان و خوش اخلاق بود، رد کردنش مفسده دارد.
هیچ دلیلی به ذهنم نرسید تا اسماعیل را رد کنم،
گفتم «راضیم»🌹
👈حدیث امروز👆
@shakhehnabat
#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید جواد فکوری)
سر سفره عقد نشسته بودیم کنار هم.
بوی عطرش همه اتاق را پر کرده بود.
بله را که گفتم، سرش را آورد زیر گوشم، خیلی آرام و آهسته گفت:
«تو همون کسی هستی که می خواستم»
نگاهش کردم و از ته دل خندیدم.
دستم را گذاشتم روی حلقه ازدواجمان،
چشم دوختم به قرآن و سفره عقد و از خدا طلب خوشبختی کردم.
@shakhehnabat
#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید حجت الاسلام جلال افشار)
سوم شعبان نشستیم سر سفره عقد...
توی سفره قرآن بود و سجاده نماز.
ساده ی ساده؛
مثل خریدمان که یک حلقه، یک جلد کلام الله مجید، نهج البلاغه و سری کامل تفسیر المیزان بود.
شب عقد جلال گفت «اول باید نماز جماعت بخونیم».
همه مهمانها ایستادند به نماز؛ نماز جماعت مغرب و عشاء.
ازدواجمان به اندازه ای #ساده بود که خبرش تیتر روزنامه ها شد.
🌺 @shakhehnabat
#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید حسن آقاسیزاده)
نگذاشت تالار بگیریم.
ما هم تمام مراسمها را در خانه گرفتیم.
خانمها دور تا دور نشسته بودند.
داماد باید میآمد،مینشست کنار عروس تا کادوها را بگیرند. رسم بود.
- مادرجون! #پاتختیه،همه منتظرن،چرا نمیای؟! اگه نیای فکر میکنن عیب و ایرادی داری!
- نمیام،هر فکری میخوان بکنن.درست نیست بیام میون این همه خانم. #کنترل_نگاه تو این شرایط سخته.
🌺 @shakhehnabatَ
💟 شاخه نبات 💟
#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید فتحالله ژیانپناه)
سفره عقدمان با بقیه فرق داشت،
بجای آینه و شمعدان، تفسیر المیزان دور سفره چیده بودیم،
#برکت تفسیر به هزاران شگونی آینه و شمعدان میارزید...
برای مراسم برنج اعلا خریده بودیم که فتحالله نگذاشت بازش کنیم... میگفت:
«حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم، چطور شب عروسی غذای گرونقیمت بدیم؟»
فتحالله برنجهایی رو که بستهبندی کرده بودیم، میداد دست مردم و میگفت:
«این هدیهی حضرت امامه»
🌺 @shakhehnabat
#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید حاج یونس زنگیآبادی)
سه تایی رفتیم خرید. من و یونس و مادرم...
اذان مغرب بود. اول #نماز خوندیم. بعدش راه افتادیم تو بازار.
یه آینه و شمعدون خریدیم، یه مانتو، یه دست باوز و دامن، دوتا هم چادر.
میخواستیم همهچی #ساده باشه.
هرچند خیلیا خریدمون رو که دیدن تعجب کردن.
من و یونس #راضی بودیم، اهمیتی نداشت بقیه چی میگن.
#کانال_شاخه_نبات
🌺 @shakhehnabat
#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید سید مرتضی آوینی)
آن زمان هم رسم و رسوم #زیاد بود...
ریخت و پاش بیداد میکرد...
ولی ما از همان اول، #ساده شروع کردیم.
خریدمان، یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت و شلوار برای مرتضی.
چیز دیگهای را لازم نمیدانستیم...
به #حرف و حدیثها و رسم و رسومها هم کاری نداشتیم...
#خودمان برای زندگیمان تصمیم میگرفتیم...
همینها بود که #زیباترش میکرد.
🌺 @shakhehnabat
#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید علی تجلایی)
رو به من کرد و گفت:
«شنیدم عروس سر #عقد هرچی از خدا بخواد، اجابتش حتمیه»
نگاهش کردم و گفتم:
«چه آرزویی داری؟»
گفت:
«اگه بهم علاقه داری، از خدا برام #شهادت بخواه»
تنم لرزید... خیلی سخت بود اول زندگی بخوام برای شهادت همسرم دعا کنم...
طفره رفتم... قسمم داد... قبول کردم.
سر عقد هم برای خودم طلب شهادت کردم، هم برای علی.
صورتش گل انداخته بود... پیدا بود چقدر خوشحاله...
#کانال_شاخه_نبات
⚫️ @shakhehnabat
💟 شاخه نبات 💟
#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید فریدون بختیاری)
اولین باری بود که با هم میرفتیم بیرون...
اولین گردش بعد از عقد.
گفتم: «کجا میریم؟»
گفت: «خودت میفهمی»
دستم رو گرفت، مستقیم برد مسجد.
چندبار طول و عرض حیاط مسجد رو قدم زدیم، گشتیم، صحبت کردیم.
بعد هم با خوشحالی گفت:
«همیشه از خدا میخواستم زندگی مشترکمون رو از مسجد شروع کنم»
به آرزوش رسید، چقدر خدارو شکر میکرد.
#کانال_شاخه_نبات
🌺 @shakhehnabat
💟 شاخه نبات 💟
#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید رجبعلی آهنی)
تو روستای ما #رسم بود عروس رو با #ساز و دهل میاوردن خونه داماد؛
مردم هم میومدن برای تماشا!
هرچی اصرار کردیم که رسمه، بذار برای تو هم جشن مفصل بگیریم،
زیر بار نرفت...
گفت:
«ما #انقلاب کردیم که توی عروسیهامون به جای #گناه، #صلوات محمدی باشه. هرکی رسم و رسوم رو دوست داره، خودش میدونه... ما باید برای بقیه #الگو باشیم»
شب عروسیش هم دعای #کمیل خوندن، به جای ساز و دهل...
#کانال_شاخه_نبات
🌺 @shakhehnabat
💟 شاخه نبات 💟
#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید مهدی کازرونی)
19 سال بیشتر نداشت که به پیشنهاد خودش مقدمات ازدواج رو براش فراهم کردیم.
با اینکه سنی نداشت ولی نظرش بلند بود؛ مثل بزرگترها فکر میکرد...
خانمش هم باهاش #همعقیده بود.
وقتی برای خرید رفتیم،
هیچکدومشون حاضر نشدن چیز #اضافی بخرن.
کل #خرید عروسیشون شد 4هزار تومن!
حتی اون آینهای که من از طرف خودم براشون خریدم، رو رفتن پس دادن...
گفتن:
«ما مسافریم.. ادم #مسافر که آینه نمیخواد»
#کانال_شاخه_نبات
🌺 @shakhehnabat
#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید محمدابراهیم همت)
همون روز #خواستگاری یا زمان خوندن خطبه عقد بود که مادرم گفت:
«قول میده #سیگار هم نکشه»
خانمش هم گفت:
«مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشه؛ سیگار کشیدن دور از شأن شماست!»
وقتی برگشتیم خونه، رفت جیبهاشو گشت، سیگارهاشو درآورد، له کرد و ریخت تو سطل آشغال.
گفت:
«تموم شد. بعد از 14 سال سیگاری بودن، دیگه هیچکی دست من سیگار نمیبینه»
همین هم شد...
خانمش میگفت:
«یکی دوسال از ازدواجمون میگذشت، رفتم پیشش گفتم: این بچه گوشش درد میکنه؛ این سیگارو بگیر یه پک بزن، فوت کن تو گوشش»».
گفت:
«نمیتونم... #قول دادم دیگه سیگار نکشیدم»
گفتم:
«بچه داره درد میکشه!
گفت:
«ببر بده همسایه بکشه... دیگه هم به من نگو!»
#کانال_شاخه_نبات
🌺 @shakhehnabat
#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید حسن آبشناسان)
شروع زندگیمون ساده بود، ولی باصفا.
نمیشد گفت خونه!، دوتا اتاق اجاره کرده بودیم که نه آشپزخونه داشت نه حموم!!
کنار در یکی از اتاقها، یه تورفتگی بود که حسن دوش نصب کرد و شد حموم ما!!
زیر پله هم یه سکوی آجری بود که چراغ خوراکپزیمون رو گذاشتیم اونجا، شد آشپزخونمون!!
به نظرم خیلی هم قشنگ بود و هم ساده.
#کانال_شاخه_نبات
⚫️ @shakhehnabat
💟 شاخه نبات 💟
#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید علی صیادشیرازی)
میگفت:
#داماد من باید چندتا خصوصیت داشته باشه تا بتونم #دخترم رو بسپارم دستش؛
اول:
#ایمان؛ در اینکه شکی نیست!
دوم:
اهل #جبهه بودن؛ جوانی که غیرت انقلابی داشته باشه و بره جبهه، میشه روش حساب کرد. نسبت به زن و بچهش هم احساس #مسئولیت داره.
سوم:
#وابسته نبودن؛ کسی که تو مشکلات بزرگ شده باشه و #متکی به خودش باشه، همیشه میتونه راهش رو پیدا کنه.
این سه خصلت رو که داشته باشه، بقیه چیزا مهم نیست؛
نه پول، نه موقعیت.
#کانال_شاخه_نبات
⚫️ @shakhehnabat
#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید مهدی باکری)
هردوتامون اهل سادگی بودیم و بیزار از تجملات.
اول زندگیمون بود و این خصلت خوش میدرخشید.
دوتا اتاق از خونه پدریش خالی بود
که فرششون کردیم.
جهیزیهم رو هم با مهدی بردیم و چیدیم.
اونقدر کم بود که کلش پشت یه پیکان استیشن جا شد!
فقط وسایل ضروی زندگی رو داشتیم،
و به همین سادگی زندگیمون شروع شد.
#کانال_شاخه_نبات
⚫️ @shakhehnabat
💟 شاخه نبات 💟
#ازدواج_به_سبک_شهدا
(شهید سید علی حسینی)
هنوز آن كاغذ را دارم؛
شرایطش را خلاصه، رویش نوشته بود و پایینش را امضا کرده بود.
تمام جلسه خصوصی صحبت ما درباره ازدواج، ختم شد به همان کاغذ؛ مختصر و مفید.
بعد از بسمه تعالی، ده تا از نظراتش را نوشته بود. بعضیهاش اینطور بودند:
«داشتن ایمان به خدا و خداجویی؛
مقلد امام بودن و پیروی از رساله ایشان؛
شغل من پاسدار است؛
مشکلات آینده جنگ؛
مکان زندگی؛
انگیره ازدواج، رسیدن به کمال»
عبارت ها کوتاه بود؛
اما هر کدام یک دنیا حرف داشت برای گفتن.
#کانال_شاخه_نبات
⚫️ @shakhehnabat
#ازدواج_به_سبک_شهدا
[شهید حسن باقری]
اول حسن خودش رو معرفی کرد.
بعد مسائل کلی مطرح شد و ایشون در همه حرف ها، تأكیدش روی مسائل اخلاقی بود.
یادم نمی ره؛ قبل از اینکه وارد این جلسه بشم، وضو گرفتم و دو رکعت نماز خوندم و گفتم:
«خدایا خودت از نیت من باخبری؛ هر طور صلاح میدونی این کار رو به سرانجام برسون».
بعدها تو دست نوشتههاش هم خوندم که نوشته بود:
«برای جلسه خواستگاری با وضو وارد شدم و همه کارها رو به خدا واگذار کردم»
#کانال_شاخه_نبات 👇
💝 @shakhehnabat
#ازدواج_به_سبک_شهدا
[شهید علی نیلچیان]
تا شب عقد، کلی سنت شکنی کردیم.
سفره نینداختیم،
یک سجاده پهن کردیم رو به قبله، و یک جلد قرآن هم مقابلش.
مهریه را هم برخلاف آن زمان سنگین نگرفتیم؛
اما مراسم مان شلوغ بود.
همه را دعوت کرده بودیم؛
البته نه برای ریخت و پاش، برای این که سادگی ازدواج مان را ببینند؛ این که می شود ساده ازدواج کرد، و خوشبخت بود.
عروسیمان هم از این ساده تر بود.
اصلا مراسمی نبود. شب نیمه ی شعبان، خانواده علی آمدند خانه ما، دور هم شام خوردیم، بعد هم من و علی رفتیم خانه بخت.
#کانال_شاخه_نبات 👇
💝 @shakhehnabat