#نباتهای_ازدواج (31)
💟خواستگاری
من وقتی تصمیم به ازدواج گرفتم، بعد از اولین #خواستگاری که اومد خونمون و خوشبختانه به سر انجام نرسید، با توجه به تجربیاتم از اون خواستگاری، نشستم تمام #معیار هامو به ترتیب #اولویت نوشتم.
و بعد برای خودم مشخص کردم که اگه مثلا کدوما رو نداشته باشه، اصلا نمیتونم با اون شخص ازدواج کنم.
بعد نشستم فکر کردم برای هر کدوم از اون موارد، چه #سوالایی باید بپرسم که هدایت کننده نباشه و جوابش ، اون چیزی که من میخوام رو بهم بفهمونه.
بعد فکر کردم اگه به این سوالات، چه جوابی داده بشه، من و راضی میکنه؟ ( یعنی جواب اون شخص، چه مضمونی داشته باشه ، من راضی میشم.)
و بعد خودم هم به هر کدوم از اون سوال ها، جواب دادم که اگه طرف مقابل ازم پرسید شما خودتون نظرتون چیه، گیج نشم.☺️
بعد هم نشستم فکر کردم و در نظر گرفتم که اگه اون شخص چه سوالاتی از من بپرسه، از نظرم ایراد داره(یعنی مشکوکه یا مطلب یا خصلت خاصی رو میرسونه از طرف مقابل)
همه ی این ها حدود ۲-۳ ماه طول کشید🙂
و غیر از این ها هم، با تمام وجود در این مدت #دعا کردم و #توسل کردم به امام حسین علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها و....☺️ که بهترین شخصی که به من میخوره #قسمتم بشه و اصصصصلا به جز ایمان و تقوا، از خدا هیچ خصلت خاصی رو نخواستم و اصرار نکردم.
همسرم رو نهاد رهبری دانشگاه معرفی کرده بودن یعنی کااااملا غریبه بودن. حتی من از طرف پدری و مادری هر دو، لر هستم ولی ایشون از یک طرف ترک و از طرف دیگه شیرازی بودن.
ولی معیار هردو مون و هر دو #خانواده تقوا بود.
#پدرم مثل حدود ۱۵-۲۰ تا خواستگاری که از ۱۱ سالگی به بعد داشتم، اولش هیچی به من نگفتن. خودشون با همسرم تنهایی قرار گذاشتن و چند ساعت با هم بیرون رفتن و ازشون سوال پرسیدن و از نظر شخصیتی و اعتقادی بررسی کردن که به من میخوره یا نه.
بعد هم چون همسرم #دانشجو هستن، رفتن دانشگاه شون #تحقیق کردن از اساتید. بعد با چند تا از دوستان همسرم که خودشون گفته بودن با اون ها دوست هستن، هر کدوم چند ساعتی معاشرت کردن تا ببینن نظر اون ها چیه و خودشون چه جور آدمایی هستن که همسرم باشون دوست شدن😁
بعد از حدود سه هفته، به من گفتن که امشب داره خواستگار میاد خونمون.
دقت کنین که از بین حدود ۲۰ تا خواستگار، تا اون موقع فقط یه نفر دیگه به خونمون راه پیدا کرده بود☺️ یعنی پدرم قبل از درگیر کردن من، خودشون خیلی سخت گیرانه بررسی میکردن.
بعد که ایشون اومدن، راستش اصلا ظاهرشون به دلم نشست. ولی خب سوال هامو پرسیدم و ایشون هم پرسیدن و یادداشت برداشتن.😅
بعد با اون چیزی که از قبل در نظر داشتم، مطابقت دادم، و در کمال ناباوری، به لطف خدا، جواب هاشون عععععین اونی بود که دوست داشتم. و حتی یه کم شک کردم که نکنه داره ذهن من و میخونه😱
بعد از خواستگاری، چون پدر و مادرم هم خیییییییییلی از خانواده و خود همسرم #راضی بودن، من واقعاً دلیلی نداشتم که ایشون رو رد کنم و با وجود اینکه اصلا به دلم ننشسته بود، قبول کردم. چون حس کردم خدا اینطوری راضی تره.
بعد از یک جلسه دیگه #خواستگاری، دیگه صحبتی نمونده بود، و ما علارغم توصیه ی اطرافیان به طول دادن این پروسه و اینکه اینطوری بیشتر قدر تون رو میدونن، یک هفته بعد از اولین خواستگاری، حتی قبل از مراسم بله برون و خریدن انگشتر و ....، تو گلزار شهدای بهشت زهرا، محرم شدیم😍 چون من گفتم اگه پیغمبر اسلام (ص) زنده بودن، راضی نمیشدن که یک نفر رو الکی بلاتکلیف بذاریم. و خودم هم خیلی اذیت میشدم.
تو بله برون هم چون بنا رو بر رضایت خدا گذاشته بودیم، الحمدالله به خیر گذشت همه چی.
البته به خاطر تفاوت فرهنگی بین خانواده ها مسائلی پیش اومد و پیش میاد، ولی مهم اینه که من و همسرم خییییلی #تفاهم داریم در عقایدمون، و این هم به نظرم حاصل لطف امام حسین علیه السلام و فکر کردن #قبل از اومدن خواستگار هستش😉
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
✅شاخه نبات:
🔵 نمونهای از فرایند #صحیح در ازدواج... #حتما_بخونید.
البته در خصوص به #دلنشستن طرف مقابل، درستش اینه که اگه طرف به دلتون ننشسته، ازدواج نکنید!... بشرطی که دل رو بذارید برای حرف آخر نه حرف اول!
#کانال_شاخه_نبات
🌺 @shakhehnabat