400-5-7roze eide ghadir=.mp3
15.5M
✳️ افاضات استاد صمدی آملی
🌸🌸🌸 *عید سعید غدیرخم* 🌸🌸🌸
✅ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰ 🔸 ساعت ۱۸
@shakhehtoba
درس پانزدهم
اجازه بفرمایید که باز در دنباله ی موضوع درس چهاردهم سخن به میان آید:
ابن سینا در طبیعیات «شفا» آورده است که آب دهان انسان اگر در دهان مار ریخته شود مار را می کشد، به خصوص اگر آب دهان روزه دار باشد.
در این گفتار تأمل بفرمایید تا مقصود از خیر یا شر بودن موجودی دانسته شود.
تصدیق دارید که آب دهان انسان شیرین است؛ و اگر این آب شیرین از چشمه ی کوثر دهان نجوشد، بدن انسان می میرد. پس زنده بودن بدن به آب شیرین دهان وابسته است؛ به تعبیر کوتاه، آب دهان، آب حیات بدن است.
آیا آب دهان برای انسان بد است و وجود او برای انسان شر است یا خیر محض است؟ چه می فرمایید؟ بدیهی است که همگی باور دارید خیر صرف است. ولی همین آب شیرین دهان انسان که مایه ی حیات اوست، زهر قاتل مار است. آیا نه
چنین است؟
حالا ببینیم زهر مار برای مار چگونه است؟ باید گفت همان طوری که آب دهان انسان مایه ی حیات انسان است، آب دهان مار برای مار نیز شیرین و مایه ی حیات اوست؛ ولی همین آب شیرین دهان مار که مایه ی حیات اوست، زهر قاتل انسان است. آیا نه چنین است؟
بنابراین حق داریم بگوییم که هیچ چیز در حد خود و در عالم خود شر و بد نیست؛ ولی قیاس و نسبت به این و آن که به میان آمد، سخن از شر و بد به میان می آید.
ملای رومی در اول دفتر چهارم «مثنوی» این معنی را نیکو به نظم در آورده است:
در زمانه هيج زهر و قند نیست
که یکی را پادگر را بند نیست
مر یکی را پادگر را پای بند
مر یکی را زهر و دیگر را چو قند
زهر مار آن مار را باشد حیات
نسبتش با آدمی آمد ممات
خلق آبی را بود دریا چو باغ
خلق خاکی را بود آن درد و داغ
همچنین بر می شمر ای مرد کار
نسبت این از یکی تا صد هزار
زید، اندر حق آن، شیطان بود
در حق آن دیگری، سلطان بود
این بگوید زید صدّیق و سنی است
و آن بگوید زید گبر و کشتنی است
زيد يک ذاتست بر آن یک چنان
او، بر آن دیگر همه رنج و زیان
پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد این را هم بدان
عطر است که دماغ انسان از آن معطر می شود و از بوی خوش آن لذت می برد. اگر خانه ای را بوی عطر بگیرد پشه از آن خانه می گریزد که بوی عطر برای او ناگوار است، چنان که برای انسان بوی مردار در آفتاب مرداد؛ بلکه انسان که از بوی عطر برخوردار است چون زکام بگیرد سخت از آن بیزار است، که می دانید عطر با زکام سازگار نیست. دِماغ مَزكوم سخت از عطر رنج می برد و سرش به شدت درد می گیرد.
مجدودبن آدم حکیم سنایی غزنوی در قصیده ی راییه اش گوید:
چه شوی با کلاه بر منبر
چه شوی با زُکام در گلزار
انسان که زکام گرفت، در آغاز زکام گرفتگن، حمام گرفتن برای او سخت زیان دارد و در پایان آن نیک سودمند است. محمد بن زکریای رازی در باب دوازدهم «من لا يحضره الطبيب» گوید:
«چون زکام به انتها رسید و نُضج یافت، حمام نافع است.»
ببینید یک چیز برای یکی سود دارد و برای دیگری زیان، چون عطر برای انسان و پشه؛ و یک چیز برای یک شخص به اختلاف حالات او در یک حال زیان دارد و در یک حال سود، چون استحمام در آغاز زکام و در انجام آن. پس نتیجه گرفته ایم که هیچ موجودی در حد ذات خود شر و بد نیست بلکه خوب و خیر محض است، و چون اضافه و سنجش با این و آن پیش آید گویند که برای فلانی خیری پیش آمد و برای فلانی شری. پس در خود هستی هیچ شری نیست.
باز گوییم در نظام هستی رعد، برق، باد و باران می آید و سیلی سنگین از فراز کوه ها سرازیر می شود. ما که در یک یک آنها تأمل می کنیم می بینیم هر کدام به نوبت خود اگر نباشد چرخ نظام هستی نمی گردد و بود او واجب و لازم است، و چون باران شدید شود سیل از آن تشکیل می گردد و طبیعت سیل هم باید از بلندی به نشیب فرود آید. در این حال که فرود می آید به سرایی مثلا که در آن مسیر بود مواجه شد و بنیان آن را بر کند. در این صورت گویند که سیل یا باران برای فلانی شر بود که خانه ی او را ویران کرد. پس شر امری نسبی و اعتباری بیش نیست و آنچه حقیقت است خیر محض است، و حقیقت جز وجود نیست.
#علامه_حسن_زاده_آملی
#دروس_معرفت_نفس
درس پانزدهم
@shakhehtoba
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام را به لفظ نابغه نمی شود ستود، که این چه نابغه ای است.
درباره فارابی بفرمائید که چه نابغه ای بود،درباره شیخ الرییس و امثال آنان ،دانشمندان و نوابغ علمی بگوئید چه نابغه ای بود . امام را نمی شود گفت نابغه.
همه نوابغ عالم را جمع کنی ، وقتی آمدند به پیشگاه علم مطلق ، آمدند در پیش خلیفه الله اعظم ، می بینند علمشان نسبت به امام ، قدرت امام و عظمت امام قابل قیاس نیست، اینها علمشان کسبی است از راه تحصیل علم است، آن علمش لدنی است.از جانب حقیقت عالم است . ما طبیبانیم و شاگردان حق ، معلمشان حقیقت عالم است . نمی شود امام را گفت نابغه ، بالاتر از هر نابغه ، نابغه ها رعیت او هستند. نابغه ها امام شناس بودند
#حضرت_علامه_حسن_زاده_آملی
@shakhehtoba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅چکار کنند خلق الله ؟
♦️از محضر مبارک عارف واصل آیت الحق سید عبدالکریم کشمیری رحمة الله عليه سوال شد :
_حالا به نظر شما اگر بپرسند هر کسی بخواهد راه به طرف خداوند متعال را برود چه کار بکند؟ یک دستور عمومی بخواهید برای مردم بفرمایید چه کار کنند خلق الله؟
ـ هر چه می تواند روزه بگیرد. عزلت از مردم ، کم خوابی؛ نماز شبش ترک نشود؛ تهجد داشته باشد. سجده یونسیه را داشته باشد.
_چه تعداد؟
ـ ۴۰۰بار ، کمّلین ۳۰۰۰ بار .راهی بعد از این راه نیست به خدا
@shakhehtoba
درس شانزدهم
تا اندازه ای روشن شدیم که در سرای هستی هیچ موجودی در حد خود نه ناقص است و نه شر، و سخن از نقص و شر به قیاس و نسبت پیش می آید. و شاید در هر یک از این دو مطلب پرسش های گوناگون برای دوستانم پیش آید و ایرادهایی در ذهن شان خطور کند! امیدوارم که نوبت طرح آنها برسد و به هر یک پاسخ درست داده شود.
اینک با اندک توجهی تصدیق می فرمایید که اگرچه هیچ چیز در حد خود ناقص نیست و به نسبت با دیگری این ناقص و آن کامل است، ارزشی که کامل دارد و قدر و رتبه ای که عالی دارد برای ناقص دانی نیست؛ مثلا میوه تا بر درخت نرسیده است کسی دست به سوی آن دراز نمی کند، و صنعت گری که در صنعت خود به کمال نرسیده است کسی به سویش نمی رود، و یا اگر برخی نادانسته به او رجوع کرده اند برای بار دوم ترکش می گویند، و آن صنعت گر در اجتماع رونق نمی یابد. به قول جناب نظامی در نصیحت فرزند خود محمد نظامی در کتاب «لیلی و مجنون»:
می کوش به هر ورق که خوانی
تا معنی آن تمام دانی
در علم چو تو تمام گردی
نزد همه نیک نام گردی
پالان گری به غایت خود
بهتر ز کلاه دوزی بد
خطاطان بسی آمدند، کجا آن شهرت ابن مُقلَه، یاقوت مستعصمی، میرعماد حسنی، نیریزی، درویش، گوهرشاد خانم، مریم بانو و اشباه آنان را یافته اند.
سخن سرایان بسیار در هر عصری بوده اند و هستند، ولی کجا آن شهرت جهانی فردوسی، سنایی، نظامی، ملای رومی، سعدی، حافظ و نظایرشان را پیدا کرده اند.
می بینید این دو بیتی هایی که از سوز سینه ی باباطاهر عریان چون شعله های آتش و چون آب زلال است چگونه جهانگیر شده است و بسیاری از آنها به صورت ضرب المثل در زبان ها سایر است؟ و همچنین دیگر طبقات در هر دانش و هر فنی و در هر صنعت و هنری. آن که به کمال رسیده است خواهان او بسیار بودند و خود توانست خدمت شایان به اجتماع کند و نام و اثر بزرگ از خود به یادگار گذارد. آیا نه چنین است؟
بنابراین شما فرزندان و دوستان گرامی من، هم اکنون در پی تحصیل کمال بوده باشید تا آتیه ای سعادت مند داشته باشید؛ زیرا که باور کرده اید هر چیز تا به كمال نرسیده است قدر و قیمت ندارد. باید از همسالان و همزادان خود که شب و روز را به بیکاری، ولگردی و هرزگی به سر می برند سخت دوری گزینید که رهزن شمایند. این گروه روی سعادت را نخواهند دید. چند روزی در مقام خیال، به تازگی رنگ و رخسار خود سرگرم و به پوشاک های گوناگون بوقلمونی و طاووسی دل خوش اند، و به زودی نه آن را دارند و نه این را، و نه کمالی تحصیل کرده اند که بدان دل گرم باشند.
بنابراین شما فرزندان و دوستان گرامی من، هم اکنون در پی تحصیل کمال بوده باشید تا آتیه ای سعادت مند داشته باشید؛ زیرا که باور کرده اید هر چیز تا به كمال نرسیده است قدر و قیمت ندارد. باید از همسالان و همزادان خود که شب و روز را به بیکاری، ولگردی و هرزگی به سر می برند سخت دوری گزینید که رهزن شمایند. این گروه روی سعادت را نخواهند دید. چند روزی در مقام خیال، به تازگی رنگ و رخسار خود سرگرم و به پوشاک های گوناگون بوقلمونی و طاووسی دل خوش اند، و به زودی نه آن را دارند و نه این را، و نه کمالی تحصیل کرده اند که بدان دل گرم باشند.، ناچار بعدا یا باید تن به گدایی در دهند و یا به دزدی و دیگر بیچارگی ها، مزاحم اجتماع باشند و زندگی را بگذرانند. با آنان همنشین نشوید که هم از اکنون به شما بگویم نطفه، مربی، اجتماع و معاشر از اصولی اند که در سعادت و شقاوت انسانی دخلی بسزا دارند.
جوانا! سر متاب از پند پیران
که پند پیر از بخت جوان
البته در اصول نامبرده و دیگر اصول انسانی سخن به میان می آید و بحث آنها فرا می رسد.
یک پزشک زحمت کشیده ی انسان را در نظر بگیرید. او به هر شهری قدم نهد، با یک قلم و چند برگ کاغذ به دیدن چند بیمار و نوشتن چند نسخه، در مدت کمی مردم آن شهر را به سوی خویش می کشاند و از هر آشنایی آشناتر و از هر عزیزی گرامی تر می شود. این موقعیت میوه ی درخت وجود اوست که آن درخت را از اوان نهال بودنش درست به بار آورده است؛ و این کمال ذاتی است که چون طراوت چهره و لباس های الوان دستخوش فرتوتی و کهنگی نمی گردد.
این ادیسون - مخترع برق - اگر چون هم سالان نابخردش روزگار می گذرانید و سرگرم به خوش گذرانی ها و بیهودگی ها می بود، از چه رو می توانست سرمایه ی هوش و بینش خود را به کار ببرد و از نور اندیشه ی خود به جهانیان نور دهد؟
باید دوستانم از روش نابخردان همواره دوری گزینند و بدانند که اکثر بزرگسالان عصر ما به حد بلوغ نرسیده اند و در راه آن نیستند، و بکوشند که هر روزشان بهتر
از روز پیش باشد.
#علامه_حسن_زاده_آملی
#دروس_معرفت_نفس
درس شانزدهم
@shakhehtoba
درس هفدهم
مطلب دیگر که از بحث خیر و شر عنوان کرده ایم نتیجه بگیریم: باز تا اندازه ای روشن هر موجودی در حد خود خیر محض است، و تا نسبت و قیاس به میان نیاید
حرف شر به میان نمی آید. از مثال باد و باران، کوزه گر و برزگر، و دیگر اصناف، دانسته شد که وجود باد و باران چون تابیدن ماه و خورشید در نظام هستی
خیر محض است. بنابراین در آن روزی که باران آمد، اگر گازُر به عکس برزگر
دهن به بدگویی و دشنام دادن به دهر و چرخ بگشاید، ایا صحیح است؟ و با این همه دشنام ها که داده اند، آیا به قول معروف دردشان را دوا کرد و یا حاجتشان را روا کرده است؟ آیا کسانی که به شب و روز، باد و باران، گردش روزگار، و دیگر اعضا و اجزای کارخانه ی عظیم هستی بدگویی می کنند، مردم سبک سر و سبک سار نیستند؟ و آیا نه این است که این گونه افراد فقط و فقط سود شخصی خود را در نظر می گیرند و هر چه موافق میل و کامیابی شان نیست از آن بیزاری می جویند و بدان بد می گویند؟ گویا هر یک از آنان چنین می خواهد که نظام هستی تنها برای اوست و باید فقط به وفق مراد او باشد. آیا این گازر اگر فردا برزگری پیشه کند، باز به همان پندار امروز پیشه ی گازری است؟ اگر همان گازر است که هرگز نخواهد بود. وانگهی اگر این گازر فکر کند، می فهمد که اگر برزگر نباشد، گازر نخواهد بود، و برزگر باران می خواهد؛ و همین باران در حقیقت برای اداره شدن گازر و کوزه گر است.
دوستان! ما که نمی توانیم سرنوشت و برنامه ی نظام هستی را دگرگون کنیم، و می بینیم که هر یک از اعضای این نظام در کمال استواری به کار خویشتن سرگرم اند و به حرف ما گوش نمی دهند، و به بدگویی ها اعتنایی ندارند و ستایش و نکوهش در آنها اثری نمی گذارد. پس چه بهتر که از امروز تصمیم بگیریم که دیگر دهان به ژاژخایی و بیهودگی در برابر نظام هستی باز نکنیم. شاید از این دهان بستن، دری باز شود و از آن در، دستی جایزه ای گران قدر به ما دهد! ممکن است بفرمایید کدام در و چه دست و چه جایزه و چرا؟ البته این پرسش ها خوب است و جواب دارد؛ ولی به قول ملای رومی: این زمان بگذار تا وقت دگر. این قدر احتمال بدهید که شاید این گفته و نوید راست باشد و درها، دست ها و جایزه هایی باشد که ما بدان ها آگاهی نداریم و بدان دست نیافته ایم، و با قطع نظر از این، باور کرده اید که دهان کجی، و نکوهش به دهر و روزگار و موجودات دار وجود، زشت و نارواست و شیوه ی سبک ساران و نابخردان است.
بنابراین از شیوه ی بی خردان پرهیز کردن خود جایزهای بزرگ است.
باور کرده اید که دهان کجی، و نکوهش به دهر و روزگار و موجودات دار وجود، زشت و نارواست و شیوه ی سبک ساران و نابخردان است.
بنابراین از شیوه ی بی خردان پرهیز کردن خود جایزه ای بزرگ است. پس آن که دهان از نکوهش بندد، نخستین جایزه ای که عایدش می شود نمودار فرزانگی اوست که از جرگه ی نابخردان به در آمد و در حلقه ی فرزانگان قرار گرفت.
در عبارت بالا گفته ایم اگر گازُر فهمیده باشد، می بیند که برزگر در خدمت اوست، همچنان که خود در خدمت برزگر. یکی گندم می کارد و دیگری پنبه؛ یکی سنگ تراش است و دیگری شیشه گر؛ یکی پنبه دوز است و دیگری پیله ور؛ یکی حصیر می بافد و دیگری حریر، و دیگر پیشه وران که هر یک به نوبت خود عضوی از اعضای پیکر اجتماع اند و همه در کار همدیگرند.
ما که اکنون در این مسجد نشسته ایم، ببینید از فرشی که زیر پای ماست و از بنایی که دست اصناف گوناگون از معمارش گرفته تا کارگر در آن خدمت کرده اند، و این دفتر و قلم که در دست ماست که می نویسیم، و این لباس که در برداریم، و این عینک که برخی از ما بر دیده نهاده ایم، و آن کسانی که برای ما زحمت کشیده اند که امروز قلم در دست داریم و می نویسیم، و... چه افرادی دست به دست یکدیگر داده اند که این ماییم و در این جاییم و به گفتن، شنیدن و خواندن برخورداریم.
آیا این مردم به ما خدمت نکرده اند و خدمت نمی کنند؟ آیا این رفتگر به ما خدمت نمی کند؟ آیا آن بازرگان، آیا آن برزگر، آیا این سرباز، پاسبان و پلیس، آیا این راننده و خلبان، و آیا ناخدایان به ما خدمت نمی کنند؟ همچنین دیگران آیا هر یک از ما خویشتن را دوست ندارد و بود او وابسته به بود این افراد و اصناف اجتماع نیست؟
پس ما که خودمان را می خواهیم و دوست داریم، آیا نباید ما هم بدان ها خدمت کنیم؟
آیا نباید بدان ها احترام بگذاریم؟ با في الجمله التفات نظر تصدیق خواهید فرمود
که باید با مردم مهربان بود، خیر آنها را خواست و بدان ها احترام گذاشت. باز ممکن است که برای شما سؤال هایی در این جا پیش آید؛ ولی در این برنامه ای که پیش کشیده ایم این سؤال ها جواب داده می شود. ما تازه در ابتدای کاریم و به مثل مشهور این رشته سر دراز دارد.
#علامه_حسن_زاده_آملی
#دروس_معرفت_نفس
درس هفدهم
@shakhehtoba
درس هیجدهم
سخن در پیرامون حرکت بود. به سوی همان سخن باز گردیم و از حرکت بگوییم. می دانید که دو خط موازی، آن دو خط اند که اگر از هر نقطه ی مفروض بر هر یکی از آن دو خط، خطی به استقامت اخراج شود و به خط دوم منتهی گردد، این خطوط مستقیم همه به یک اندازه باشند؛ یعنی فاصله ی میان آن دو خط به یک اندازه است؛ به عبارت دیگر، از تقاطع این خطوط مستقیم با هر یک از آن دو خط، زوایای قائمه حادث شود؛ چون دو خط «اب» و «ج د» (ش1). لذا این دو خط به همین فاصله هر چه امتداد یابند با هم تلاقی نخواهند کرد. اگر چنان چه بر آن دو خط، خط دیگر مستقیم واقع شود، ولی این خط مستقیم آن دو را چنان قطع کند که مجموع دو زاویه ی داخله در یک جهت از دو قائمه کم تر باشد، آن دو خط متوازی نیستند، و چون آن دو را امتداد دهند، آن دو خط در جهت آن دو زاویه ای که از دو قائمه کم ترند، تلاقی خواهند کرد؛ چون دو خط «ا ب» و «ج د» که دو زاویه ی «ب ه و» و «د و ه» از دو قائمه کم ترند (ش۲). و دو خط نامبرده در همین جهت با هم تلاقی خواهند کرد.
اگر بپرسند چرا این دو خط در جهت نامبرده با هم تلاقی می کنند و شاید بی نهایت امتداد بیابند و تلاقی نکنند؟ (ش ۲). در جواب گوییم: این پرسشی درست است، و این قضیه اصل اقلیدس است، و دانش مندانی قبل از اسلام و بعد از اسلام در پیرامون این قضیه رساله ها نوشته اند. ابن هیثم و خیام و خواجه نصیرالدین طوسی که هر یک از دانش مندان بزرگ اسلامی اند، در این موضوع هر یک رساله ای جداگانه نوشته اند.
علاوه این که خواجه نصیر طوسی در شکل بیست و هشتم مقاله ی نخستین تحریر اصول اقلیدس» آن را پس از تمهید هفت شکل هندسه ای ثابت کرده است. ولی اکنون توازی دو خط را به عنوان مثال برای عرضی که در پیش داریم آوردیم و ورود در جواب سؤال مذکور خارج از موضوع بحث خواهد بود. غرض این که هر گاه خط «ا ب» بالا را در نظر بگیریم که خط «د ج» با وی موازی نباشد و بخواهيم «د ج» را موازی «ا ب» قرار دهیم، ناچار باید «د ج» را مثلا به تدریج طوری قرار دهیم که تا موازی «اب» شود.
حال می پرسیم، آیا توازی میان آن دو خط به تدریج حاصل شد؟ زیرا که خط «د ج» را کم کم و متدرجا به سوی خط «ا ب» طوری قرار داده ایم که موازی آن قرار گرفت. اما با نظر دقیق حکم می کنیم که توازی بین آن دو خط به تدریج حاصل نشد..
اما با نظر دقیق حکم می کنیم که توازی بین آن دو خط به تدریج حاصل نشد، بلکه آن گاه که توازی حاصل شد هیچ امتداد زمانی نتوان تصور نمود، به این معنی که توازی در یک آن حاصل شده است، هر چند آن دو خط به تدریج از تمایل به توازی رسیدند؛ ولی آن تدریج مقدمه بود برای حصول توازی که دفعة تحقق یافت، و این دفعه همان معنی «آن» است، و اجمالا میدانید که «آن» قسمت پذیر نیست و هیچ امتدادی ندارد.
بنابر آنچه در حصول توازی دو خط گفته ایم، دانسته می شود که اموری آني الوجوداند. در مقابل این امور آنی الوجود، اموری اند که به تدریج حادث می شوند؛ مثل این که هسته ی میوه ای از زمین جوانه زند، کم کم ببالد، درخت بارآور شود و میوهی آن از رنگی آغاز کند تا تدریجا به نهایت آن رنگ برسد. آن هسته در یک «آن» درخت بار آور نشا، بلکه به تدریج در یک مدت طولانی درخت شد و به تدریج به سوی رشد و نمو بود و در هر آن صفت و کمالی و خلاصه صورتی بهتر و کامل تر می یابد که در آن پیش دارای
آن نبود، و آن رنگ در یک آن به کمال و به نهایت نرسید، بلکه به تدریج بدان غایت رسید. این وجود تدریجی را حرکت گویند؛ به عبارت دیگر، آن درخت یک وجود زمانی است و در امتدادی به نام زمان که اجمالا به معنی و مفهوم زمان آشنایی داریم تا کم کم نوبت تحقيق آن فرا رسد درخت شده است.
در نظر بگیرید سنگی را که در لب درهای ساکن بود و کسی آن را از جایش بر کند
و به سوی دره غلطاند. این سنگ در حرکت است. این حرکت بر وی عارض شد که این حرکت برای این سنگ نبود و اینک بر وی دست داد. آن سنگ موضوع این حرکت است، که اگر آن سنگ نبود، این حرکت نمی بود.
معروض هر عارضی را موضوع آن عارض گویند؛ چون دیوار مثلا که موضوع سفیدی است و سفیدی بر وی عارض است؛ و انسانی که زردی گرفته است، بدن او معروض و موضوع زردی است و زردی عارض وي؛ و آب که گرم شده است موضوع گرمی است و گرمی عارض وی. بنابراین چیزی که در حرکت است می توان گفت موضوع حرکت است؛ مثلا میوه ای که از ابتدای مراتب رنگی تا به نهایت آن برسد، چون سیبی که از سرخی به نهایت آن برسد، آن سیب موضوع سرخی است و آن نهال هم موضوع حرکت و رشد و نمو است؛ و چون دانستیم که شیء متحرک هر دم به سوی صفت و کمالی می رود که آن را در دم پیش دارا نبود؛ و این حصول تدریجی حرکت است و آن متحرک موضوع حرکت که دم به دم از نداری به در می رود و داراتر می شود.
#علامه_حسن_زاده_آملی
#دروس_معرفت_نفس
درس هجدهم
قسمت اول