eitaa logo
نسیم‌شلمچه
135 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
23 فایل
🕊⚘گرخسته تنی جان تری حال نداری/گربه لب آمدچشم تری بال نداری/من به توگویم،/گوینداباالفضل عاشق،عشاق حسین،است/بعیداست،به منزل نرسیدن⚘🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
آماده می شوند برای رزم برای نبرد فقط می خواهند به تکلیف شرعی و انسانی خویش عمل کنند چون می دانند در مکتب عاشورا شهادت تاریخ‌ساز است شهادت هنر مردان خدا هست یادش به خیر نوای آهنگران یا کویتی پو. یا فخری در سراسر پایگاه یل پادگان به گوش می رسید بچه ها همدیگر را بغل می کردند چون معلوم نبود که آیا تا ساعاتی دیگر در کنار هم هستند یا نه وداعشان عارفانه عاشقانه جانسوز بود. وصیت نامه می نوشتند در وصیت نامه ها از حفظ حجاب و حفط دین و پشتیبانی از ولایت و انجام کارهای خیر می نوشتند.هنگام عزیمت که فرا می رسید با صلوات سوار آیفاها می شدند و به خط مقدم می رفتند. شده بود که در هنگام عزیمت به خط مقدم شده بود که هدف بمباران هوایی دشمن قرار گیرند شده بود که شیمیایی بشوند اما ماندند دنیا حیرت مانده بود از رزمشان سران کفر بر اندامشان لرزه افتاده بود. آری فرهنگ عاشورایی بسیج فرهنگ ایثار شجاعت و شهامت و شهادت است. آن هنگام که آقا روح الله فرمودند جوانان به جبهه بروند و مسئله جنگ را زود حل کنند دیدیم مشاهده کردیم خیل عظیم این جوانان را وقتی تلویزیون نشان می داد که یک نوجوان بسیجی تعدادی افسر عراقی را اسیر کرده است شور و شعف خاص داشتیم از آن طرف رسانه های دشمن القا می کردند که این جوانان با زور به جبهه آورده شده اند اما حقیقت چیز دیگری را نشان می داد. در واقع این سربازهای دشمن بودند که با زور اسلحه صدامیان به جبهه آمده بودند و وقتی اسیر می شدند الموت الصدام الموت الصدام سر می دادن
شب یلدای اسرای شیرمرد ایرانی در رمادیه‌ی عراق ▫️چند روز مانده بود آذر ماه تمام بشه که دسر انار دادند. (البته خود این دسر هم داستانی دارد. فکر نکنید بهترین میوه را می‌دادند، حرف حرف می‌آورد، همین جا فقط با ذکر یک خاطره کوچک بگویم که دسر اسرا چه کیفیتی داشت. یک روز که دسر سیب دادند، سرباز مادر مرده و عقب افتاده عراقی که فکر می‌کرد به ما خیلی خوش می‌گذرد و انگار ما از آفریقا آمدیم و چیزی به خودمان ندیدیم، از پشت پنجره با لحنی تحقیرآمیز به ارشد آسایشگاه ۳ گفت: «مرتضی تو ایران از این سیب‌ها هست؟» ▫️....مرتضی که هر جاست خدا نگهدارش باشد، گفت: «نه سیدی!» سرباز عراقی با خوشحالی پرسید: «نیست؟ تو ایران سیب نیست؟» مرتضی گفت: «سیدی تو ایران از این سیب‌ها نیست، آخه ما این سیب‌ها رو می‌دیم خر بخوره و اصلاً کسی این‌ها رو از زیر درخت جمع نمی‌کنه.» سرباز عراقی که فهمید چقدر بدبخت هستند، با عصبانیت گفت: «قرشمال یالا امشی امشی!» حال متوجه شدید دسر چه کیفیتی داشت؟!) ▫️بله گفتم به ما انار دسر دادند که به هر دو نفر یک انار می‌رسید و معمولاً هر کس که با کسی بیشتر جفت و جور بود، دسرشان را با هم تقسیم می‌کردند.» آن روز شاید کمتر کسی فکر می‌کرد که چند شب دیگر شب یلدا است، به همین خاطر چون امکانات نگهداری نداشتیم، تقریباً همه بچه‌های آسایشگاه انارشون را خوردند، بجز دو تا از بچه‌های یزد به نام‌های محمدرضا میرجلیلی و محمدرضا جعفری، که میرجلیلی سرما خورده بود و بدحال بود و میلش نمی‌کشید. به همین خاطر جعفری هم معرفت نشان داد و انار را نگه داشت تا محمدرضا خوب بشود. ▫️این قضیه گذشت تا این‌که شب یلدا بچه‌ها یادشان افتاد که کاش انارها را نخورده بودند. در همین لحظه جعفری رو کرد به ارشد آسایشگاه، حجت‌الله تیموری و گفت: «ما انارمون رو نخوردیم.» در این لحظه، شالچی، معاون تیموری که فردی خوش‌فکر و منظم بود، سریع انار را گرفت و آن را دان کرد و به بچه‌ها گفت همه لیوان‌هاشان را آماده کنند، بچه‌ها که اصلاً انتظارش را نداشتند، دیدند که شالچی به هر نفر فکر کنم دو یا سه دانه انار داد و گفت: «بچه‌ها خدا رسوند؛ اینم میوه شب یلدا!» ▫️انگار دنیا را به ما دادند. همین که مزه دهان بچه‌ها عوض شد خیلی خوشحال شدن و همه با هم می‌گفتند: «فردا به بقیه آسایشگاه‌ها می‌گیم که ما شب یلدا گرفتیم و قسم‌مون راسته که میوه خوردیم.» یادش به خیر تا چند روز از این اتفاق به خوشی یاد می‌کردیم و فکر کنم این خاطره از یاد کمتر کسی از بچه‌های آسایشگاه ۲، قاطع ۲، کمپ ۹ رمادیه رفته باشد. البته آن شب بچه‌ها نهایت استفاده را هم کردند و نمازهای قضا بجا آوردند، قرآن ختم کردند و فال حافظ گرفتند.... راوی: آزاده سرافراز محمود نانکلی
پاسدار شهید گرجی قرداشی تولد: ۱۳۲۸ شهادت: ۳ خرداد ۱۳۷۱ محل شهادت : فیروزآباد فارس شرح شهادت: در پایان ماموریت در منزل بارها عکس قطعه شده شهدا را تماشا می کرد و اشک می ریخت و می گفت: آرزو دارم که همچون ابوالفضل(ع) بدنم قطعه قطعه در راه اسلام فدا شود تا پیش امام حسین(ع) رو سفید باشم. که این آرزوی او با توجه به وصیتانامه اش در روز سوم خرداد 1371 در پادگان آموزشی شهید بهاءالدین مقدسی فیروزآباد، در حین ماموریت و منهدم نمودن گلوله خمپاره های عمل نکرده زمان جنگ جامه عمل پوشیدو همراه با همسنگرش در راه اعتلای کلمه لااله الا الله قطعه قطعه شد و به خیل شهدای اسلام پیوست. وصیت نامه شهید گرجی قرداشی: از همه شما می خواهم که خدا را فراموش نکنید و از خط حضرت آیت الله خامنه ای که همان خط امام خمینی می باشد کاملا پیروی کنید. همیشه حامی اسلام باشید. به شماها سفارش می کنم که با افراد بی تقوا و افرادی که پایبند به اصول اسلام نیستند تماس آن چنانی نداشته باشید و نیز بچه های خودتان را به این راه سفارش کنید.
روحانیت انقلابی در جنگ و دفاع مقدس نقش بسیار حساسی داشتند چرا که اولا روحانی بودند و یاید در کنار رزمنده ها می بودند برای اینکه رزمنده بتواند روحیه داشته باشد. گاهی روحانیت به عنوان نیروی ساده ی رزمی حضور می یافت و آرپی جی دست می گرفت و تانک و نفربرهای دشمن را که آن زمان در مکالمات بی سیم با کد و رمز به آنها خرچنگ می گفتند منهدم می کرد درعزاداری ها که در عقبه معمولا شکل می گرفت حضور داشت و علاوه بر روضه خوانی و سخنرانی میدان‌دار هیئت بودند در اعزام نیروها هم با سخنرانی‌های آتشین و انقلابی خود دل رزمنده ها را محکم می کردند. حتی در اسارت هم موجب وحدت اسرای قهرمان می شدند. آری روحانیت را نباید تنها گذاشت بلکه باید از آنها پشتیبانی کرد و انقلاب اسلامی را که با خون هزاران شهید آبیاری شده است و اکنون درخت تنومندی شده است به پیش برد. روحانیت مبارز سربازان حقیقی اسلام هستند. درود بر روان پاک شهدای روحانی
🌷🌷🌸🌸🌷🌷 ✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ✨ اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّــــــــدٍ وآل مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم امروز شنبه : 1403/10/1 وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ خدا می‌خواهد شما را ببخشد (و از آلودگی پاک نماید) (نساء/۲۷) یا مفتح فتح یا مسبب سبب ۱۴هزار شاخه گل صلوات هدیه به۱۴معصوم علیهم السلام به نیت تعجیل در فرج حضرت ولیعصر ارواحنافداه 🌹🌷🌷🌷🌹 شادی روح مطهر شهدای گمنام شهید ابوالحسن محمدی  🌹🌷🌷🌷🌹 و 🌹 شفای عاجل و درمان کامل همه بیماران قرائت سوره حمد به نیت شفای عاجل ءان شاءالله بحق صلوات بر محمد و آل محمد ذکر روز شنبه 🌺  يارب العالمين   🌺 ✨إلهی هب لی کمال الإنقطاع إلیک✨ 💐💐💐💐
روز مادر بر همه زنان و مادران و همسران شجاع کشورم مبارک باد روز مادر ولادت بزرگ بانویی است که در علم و بردباری از همه زنان عالم اعلم تر بود خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها مادر سادات شفیعه ی محشر هست. این سیده ی جلیل القدر آن قدر مهربان و فداکار بود که به همه ی سالان و نیازمندان کمک می کرد او مادر امامان معصومی هست که در راه خدا با شمشیر و زبان با دشمنان جنگيدند و اگرچه شهید شدند اما راهشان ادامه دارد و ان شاالله آخرین فرزند ایشان مهدی موعود ظهور خواهد کرد و جهان را از هرچه ظالم هست پاک خواهد نمود اینک شما را دعوت می کنیم به خواندن اشعاری از امام روح الله این فرزند برومند آن بانوی اطهر 👎👎👎👎🌺
🌺شعر امام خمینی(ره) در مدح حضرت فاطمه زهرا و حضرت معصومه ای ازلیت به تربت تو مُخَمّر وی ابدیّت به طلعت تو مقرّر آیت رحمت ز جلوۀ تو هویدا رایت قدرت در آستین تو مُضمَر جودت هم‌بسترا به فیض مقدس لطفت هم‌بالشا، به صَدرِ مُصَدّر عصمت تو تا کشید پرتو به اجسام عالَم اجسام گردد، عالم دیگر جلوۀ تو نور ایزدی را مَجلی عصمتِ تو سرّ مُختفی را مظهر گویم واجب تو را، نه آنَتْ رتبت خوانم ممکن تو را، ز ممکن برتر ممکن اندر لباس واجب پیدا واجبی اندر ردای امکان مَظهر ممکن امّا چه ممکن، علتِ امکان  واجب، امّا شعاع خالق اکبر ممکن امّا یگانه واسطۀ فیض  فیض به مهتر رسد و زآن پس کهتر ممکن امّا نمودِ هستی از وی ممکن اما ز ممکنات فزون‌تر وین نه عجب زآنکه نور اوست ز زهرا نور وی از حیدر است و او ز پیمبر نور خدا در رسول اکرم پیدا کرد تجلی ز وی به حیدر صفدر وز وی تابان شده به حضرت زهرا اینک ظاهر ز دخت موسی جعفر این است آن نور کز مشیت «کُن» کرد عالم، آن کو به عالم است منوّر این است آن نور کز تجلّی قدرت داد به دوشیزگان هستی زیور شیطانْ عالِم شدی اگر که بدین نور ناگفتی آدم است خاک و من آذر آبروی ممکنات جمله از این نور گر نَبُدی، باطل آمدند سراسر جلوۀ این خود عَرَض نمود عَرَض را ظِلّش بخشود، جوهریّت جوهر عیسی مریم به پیشگاهش دربان موسی عمران به بارگاهش چاکر آن یک چون دیده‌بان فرا شده بر دار وین یک چون قاپقان معطّی بر در یا که دو طفلند در حریم جلالش از پی تکمیل نفس آمده مُضطر آن یک انجیل را نماید از حفظ و ین یک تورات را بخواند از بر گر که نگفتی امام، هستم بر خلق موسی جعفر، ولیّ حضرت داور فاش بگفتم که این رسول خدایست معجزه‌اش می‌بوَد همانا دختر دختر جز فاطمه نیابد چون این صُلب پدر را و هم مَشیمه مادر دختر چون این دو از مَشیمۀ قدرت نامد و ناید دگر هماره مقدّر آن یک امواج علم را شده مبدأ وین یک افواج حلم را شده مصدر آن یک موجود از خطابش مَجلی وین یک معدوم از عقابش مُستر آن یک بر فرق انبیا شده تارک وین یک اندر سرْ اولیا را مِغفر آن یک در عالم جلالت «کعبه» وین یک در مُلک کبریایی «مشعَر» لَمْ یَلِدم بسته لب وگرنه بگفتم دختِ خدایند این دو نور مُطهّر آن یک کون و مکانش بسته به مَقنَع  وین یک ملک جهانش بسته به مِعجر چادرِ آن یک، حجابِ عصمت ایزد مِعجَر این یک، نقابِ عفت داور آن یک بر ملک لایزالی تارک این یک بر عرش کبریایی افسر تابشی از لطفِ آن، بهشت مُخَلَّد سایه‌ای از قهر این، جحیم مُقعَّر قطره‌ای از جودِ آن بِحار سماوی رشحه‌ای از فیض این ذخایر اغبر آن یک خاک مدینه کرده مزیّن صفحه قم را نموده این یک انور خاک قم این کرده از شرافت جنّت آب مدینه نموده آن یک کوثر عرصه قم غیرت بهشت برین است بلکه بهشتش یَساولی است برابر زیبد اگر خاک قم به عرش کند فخر شاید گر لوح را بیابد همسر خاکی عجب خاک، آبروی خلایق ملجأ بر مسلم و پناه به کافر گر که شنیدندی این قصیده «هندی»  شاعر شیراز و آن ادیب سخنور آن یک طوطی صفت همی نسرودی ای به جلالت ز آفرینش برتر وین یک قمری نمط هماره نگفتی «ای که جهان از رخ تو گشته منوّر»
دلاور مرد جهادی خسته نباشی چه شیرین بود سوار بر لودر و بلدوزرهای آهنین شوی و زیر آتش توپ و خمپاره و گلوله های دشمن خاکهای تفتیده خوزستان را جابه جا کنی و برای رزمندگان خاکریز بزنی و سنگری درست کنی اما خودت سنگر ساز بی سنگر بودی و جانانه کار می کردی. برادر رزمنده ی جهادی ام نه سلاحی داشتی نه سپری داشتی فقط عشق داشتی و با عشق کار می کردی دلت می خواست خودت زخم برداری اما کارت را به نحو احسن تمام کنی برادر حاج عباس فتحی صحبت می کرد و می گفت مادربین خود دو رزمنده جهادی مسیحی داشتیم که یکی از آنها نامش زوبین بود او برای اینکه رزمندگان مسلمان ناراحت نشوند آب و غذایش را جدا کرده بود اما جانانه کار می کرد این برادر در عملیات والفجر هشت از ناحيه پهلو ترکش خورد و زخمی شد آقای سید ابوالقاسمی او را بغل کرد و داخل آمبولانس گذاشت او در حال جان دادن بود آقای ابوالقاسمی رو کرد به او گفت من تکرار می کنم تو هم تکرار کن او شروع کرد تلقین شهادتین را خواندن شهید زوبین او را نگاه کرد و گفت والله قسم این چیزهایی که تو به من می گویی بخوان من از قبل خوانده بودم و اعتقاد پیدا کرده بودم و آری اینچنین او جام شیرین شهادت را سرکشید
جبهه پر از معنویت بود منیت وجود نداشت دلها هر روز و هر شب به یاد چهارده معصوم و شهدا می سوخت خصوصا شبهای عملیات که معنویت موج می زد تو قرارگاههای اصلی و فرعی اصلا صدای یارب یارب فرماندهان و مسئولین بلند بود برای پیروزی دعا می کردند می خواستند انتقام سیلی آن مادر پهلو شکسته را بگیرند. فریاد یازهرا یا علی یا حسین از هر گوشه قرارگاه بلند بود خصوصا وقتی مداح می خواند دنبال حیدر می دوید از سینه اش خون می چکید شکر خدا زینب ندید زینب نگاهش به در است در ذکر مادر مادر است اینجا که شعر می رسید از ته دل همه گریه می کردند کاش این لحظه های ناب فراموش نمی شد
💠 رباعی  دلتنگی  برای شهید ماشاالله ابراهیمی 🔹وقتی که در اولین ساعات ورودم به ایران بعد از اسارت ، در مسیر اهواز به اندیمشک آقای محمد فروتن خبر شهادت را به من داد، این رباعی  را سرودم. 🔻از گلشن لاله ها گذر باید کرد 🔻بر سینه سُرخشان نظر باید کرد 🔻هر کس که ز عطرشان ندارد بوئی 🔻زنهار ز نام او حذر باید کرد. عبدالله  فاطمی اندیمشک ۱۳۶۹ ✅شهید ماشاالله ابراهیمی پور متولد سال ۱۳۴۰ از فرماندهان گروهان غواص خط شکن الحدید گردان حمزه سید الشهدا لشکر ۷ ولیعصر(عج) بعد از عمری مجاهدت خالصانه و صادقانه  سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای چهار در سن ۲۵ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
اعزام نیروی بسیجیان نجف آباد به جبهه های حق علیه باطل
سالروز عروج ملکوتی شهید سیدعباس شجاعیان نام پدر : سید علی اصغر نام مادر:سیده مولود شجاعیان تاریخ تولد :1346/06/15 تاریخ شهادت : 1365/10/04 محل شهادت : ام الرصاص گلزار :شهدای دیوکلا بابل 🌺برادر شهید : شهید و یکی از برادرانم با هم دوقلو بودند یکی شهیدمان بود و دیگر برادرم سید علی بود این دوقلوها یکی زرنگ و باهوش و مودب بود و دیگری تنبل و شیطون و همیشه مادرم را اذیت می کرد ولی برادر شهیدم اصلاً حسادت نمی کرد و همیشه او را راهنمایی و کمک می کرد چه در امور درس و چه در کار همیشه مراقب او بود به او سفارش می کرد که درسش را بخواند و به مادر احترام بگذارد. ❤️برادر شهید : بسیار با محبت بود، انسانیت و شجاعت داشت و همین امر موجب شد تا محبوب دل همه شود . بسیار گشاده رو بود . در حفظ اسرار دیگران بسیار کوشا بودند.حجب و حیا داشتند و هرگز غیبت نمی کرد. سعه صدر داشت. بسیار شوخ طبع بود.نمازش را اول وقت می خواند. وقت شناس و گشاده رو بود .نظم و انضباط در کارها یش دیده می شد و همچنین وفای به عهد درعملش دیده می شد.هیچ حقی به گردن او نبود و حق الناس را رعایت می کرد بسیار گشاده رو بشاش بود.
. حسن سرش را زیر آب کرد تا عملیات لو نرود!! یکی از غواصان که جلوتر از من حرکت می‌کرد، شهید «حسن پام» بود. حدوداً ساعت ۱۱ شب، تیر دشمن به سمت چپ او اصابت کرده بود. خون زیادی از زخم‌هایش می‌رفت. من صدای یاحسین (ع) و یا زهرا (س) او را می‌شنیدم. او از طرفی بخاطر دردی که می‌کشید، حضرت زهرا (س) را صدا می‌زد؛ از طرفی هم نگران لو رفتن عملیات بود. البته آن زمان که ما در اروندرود بودیم، نمی‌دانستیم عملیات لو رفته است. آتش ریختن دشمن روی اروندرود هم برایمان دور از انتظار نبود. شدت جراحت و خونریزی شهید پام، طوری بود که نمی‌توانست از اروند زنده بیرون بیاید. او در آن موقعیت برای اینکه عملیات لو نرود، سرش را زیر آب کرد. بعد از چند لحظه دیدم که پیکرش روی آب آمد. در آن شرایط تنها کاری که می‌توانستم انجام بدهم این بود که پیکر را به جایی منتقل کنم تا بعد از عملیات او را به عقب بازگردانم. به همین خاطر او را به نزدیکی سیم‌خاردار‌های خورشیدی بردم و لباسش را به سیم‌خاردار‌ها بستم. در مسیر بازگشت خودم را به سیم‌خاردار‌های خورشیدی رساندم تا پیکر شهید «حسن پام» را به عقب برگردانم، اما با توجه به شرایط جزر و مدی که بر اروند رود حاکم بود، آب بالا آمده بود و نتوانستم پیکر حسن را پیدا کنم... شهید پام از شهرستان ماکو استان آذربایجان غربی به لشکر عاشورا پیوسته بود که یکبار هم برای ادای احترام، به دیدار مادر این شهید رفتم و نحوه شهادت فرزندش را برایش روایت کردم. چند سال بعد پیکر حسن در انتهای اروندرود پیدا شد و به آغوش خانواده بازگشت. راوی : «محمدباقر برزگر» از نیرو‌های غواص از گروهان یک گردان ولیعصر (عج) لشکر۳۱ عاشورا " روحش‌شاد‌با‌ذکرصلوات "
مدافع خرمشهر شهید گمنام رضا دشتی
نخستین شهید عملیات آزادسازی خرمشهر او رانمی شناسند وشهید گمنام می باشد واین خاطرات رابرای شما بازگو می کنم خیلی از خرمشهریها او رامی شناسندوقتی بعثی هابه شهرهجوم آوردندوخرمشهررااشغال کردندرضا دشتی وبسیاری دیگرازبچه های خرمشهری مقابل این غول بی شاخ ودم رژیم عراق ایستادند واجازه ندادندحتی یک وجب از شهرشان، شهری که دوستش می داشتندنصیب دشمن شود وخیلی ها یادی ازاین شهید نمی کنند ومن هم گفتم که یک خاطراتی ازاین شهید برای شما بازگو کنم برزندگی وفعالیت شهید محمدرضا دشتی زاده بوشهری نخستین شهید عملیات بیت المقدس چهارم آبان ماه ۱۳۵۹ روزبسیارسختی بودازچندروزپیش عراقی ها محاصره خرمشهر را کامل کرده بودند وبالاخره چهارم آبان موفق شدندشهررابه تصرف خودشان درآورند.آن روزآخرین رزمندگان مدافع شهردیارخودرادرحالی ترک کردندکه ۴۴روزبادشمن تابه دندان مسلح بعثی جنگیده بودندمقاومتی دلیرانه که دشمن هیچگاه تصور آن را هم نمی کردولی رزمندگان خرمشهری همراه معدود رزمندگان وپاسدارانی که ازدیگرشهرها خودرابه خرمشهر رسانده بودندوتعدادی ازافسران وسربازان غیورارتش بانبردی دلیرانه تاجاییکه می توانستند دشمن را درپشت دروازه های خرمشهرمتوقف کردند وبالاخره وقتی مظلومانه به شهادت رسیدند وتعدادشان اندک شد.دشمن توانست تصرف خرمشهر را کامل کندازفردای آن روزرزمندگان خرمشهری مقرسپاه رابیرون ازشهردرکنارجاده آبادان درساختمان هتل پرشین سابق آن روزبرپاکردندوبلافاصله برای بیرون راندن دشمن بعثی ازخرمشهردست به کارشدند.قدم اول شناسايي شهربودوبه دست آوردن اطلاعات ازموقعیت دشمن ونیروهاوادوات وامکاناتش مسئولیت این کارمه راجوان سبزه روی بلندقدی به عهده گرفت ونام کاملش محمدرضا دشتی زاده بوشهری بوداما رزمندگان اورارضا صدامی کردند.رضا دشتی اوباچندرزمنده خرمشهری توانستند درمدت کوتاهی مقدمات نفوذ به شهررافراهم کنند وباادوات بسیارساده مثل تیوپ چرخ تراکتور طناب وتخت ((کلک))نوعی قایق بسازندوباعبورازکارون خودرابه شهربرسانند ازآغازین روزهای آذر۱۳۵۹ هنوزیک ماه ازسقوط خرمشهر نمی گذشت که شناسايي شروع شدرضادشتی که طی روزهای مقاومت،یکی از فرماندهان اصلی مقاومت بود.همراه دوستانش شب ها واردشهرمی شدندویکی دوروزرادرخرمشهر می ماندندواطلاعات بسیارمفیدی ازدشمن وموقعیت نیروهایش درشهرجمع آوری می کردنداین شناسايي ها تایک سال ونیم بعدیعنی اویل سال ۱۳۶۱که عملیات بیت المقدس آغاز شد.همچنان ادامه داشت ودرطراحی آن عملیات بزرگ که به آزادی خرمشهر منجر شد. بسیار کارسازومفید بود.وقتی که سوم خدا سال ۱۳۶۱بچه های خرمشهر واردشهرشدندبی اختیارازچشمانشان اشک جاری شده بود اشک شوق فراق آن روزرانمی توانستند یادوخاطره شهیدرضا دشتی زاده راازدلشان بیرون کنند چراکه رضا درآذرماه سال۱۳۵۹ وقتی ازشناسایی برمی گشت درکنارکارون به شهادت رسید رضا دشتی رابه حق می توان گفت نخستین شهید عملیات بیت المقدس نامید.هرچندیک سال و نیم بعدازشهادتش اواین عملیات آغازشدوحتی هنوزچنین نامی برای عملیات بزرگ به ذهن هیچ کسی خطورنمی کرد.اما درواقع رضا نخستین شهید عملیات بزرگ آزادسازی خرمشهر است وچون دیدم خاطرات ازخرمشهر وشهید محمدجهان آراصحبت می کنند ویادی ازاین شهید نمی کنند وامیدوارم هم رزم شهید عزیزم ازاین حقیرراضی باشند ومزارمطهراین شهید درگلزارشهدای همدان می باشد وخوش بحال اش که به شهادت رسیدند که من ازآن غافله جاماندم ویکسری مسئولیت بی لیاقت اختلاص گر دل ❤️ رهبری راخون کردند وهمینطور خانواده شهداورزمندگان واگرغلط املایی داشتم به بزرگی خودتون من راعفو کنید وبرای شادی سردارشهید محمدرضا دشتی زاده بوشهری یک صلوات وفاتحه بخوانید الهم صل علی محمد و آل محمد و عج فرجهم ودرپایان این حقیر را هم دعاکنید که درروزمحشر دست من رابگیرند وعکس شهید در اول این مطلب می باشد
وصیت‌نامه بسیجی شهید اکبر خزاییلی از رزمندگان لشکر هشت نجف اشرف
قسمت دوم وصیت نامه بسیجی شهید اکبر خزاییلی از شهدای لشکر هشت نجف اشرف
از چپ سردار شهید مهدی خوش سیرت فرمانده تیپ دوم لشکر قدس قبل از عملیات محرم فرازی از وصیت‌نامه سردار شهید مهدی خوش سیرت: همسرم حلم و بردباری را در خود تقویت کن اگر موفق به این کار شدی هیچ وقت حوادث زندگی تو را از کوره به در نخواهد کرد در مقابل خطای انسان ها حلیم باش و در مقابل کم محبتی ها تو مهربان تر باش .قرآن می فرماید که از خصوصیات بندگان خوب خدا این است که در زمین با تواضع راه می‌روند و از خطای انسان های جاهل با سلامتی گذشت می‌کنند. وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً / فرقان 62 همسرم اگر می‌خواهی خدا از تو راضی باشد باید در راهش حرف ها و طعنه ها و ملامت ها را به جان خریدار باشی و در این راه از خود خدا کمک بخواه و بدان که انسان سرنوشتی دارد که هیچ چیز نمی تواند آن را تغییر دهد. و اگر فرزندی خداوند نصیب مان کرد خوب از او مواظبت کن و او را اهل قرآن و مؤمن و مجاهد پرورش ده حال اگر پسر شد در سنگر نبرد و اگر دختر شد در سنگر عفاف و صبر ، و اگر تقدیر بر رفتن من از این دنیا باشد در تنهایی خود تکیه بر خدا کن و طوری زندگی کن که خداوند را از خود راضی کنی. والسلام، وعده ملاقات ما در قیامت. 🌷یادش گرامی و راهش پررهرور ...
هدایت شده از حسین رنجبر تکلیمی
با سلام خدمت همه ی رزمندگان و پیشکسوتان عرصه دفاع مقدس این حقیر سر تا پا تقصیر خداوند در حال ثبت خاطرات دفاع مقدس شما عزیزان هستم دوستان اگر مایل هستند که خاطرات شون از دوران طفولیت و کودکی تا دوران انقلاب و جنگ ثبت و ضبط بشه با شماره تلفن‌های ۰۹۱۱۲۳۸۰۰۴۹ یا ۰۹۱۱۵۰۶۲۱۲۴ تماس بگیرند و در حوزه ی هنری استان گیلان در خدمت شان هستم فقط قبل از آمدن به حقیر اطلاع بدهند با تشکر فراوان حسین رنجبر تکلیمی
سرداران شهید حاج محمد رضا زاهدی در کنار سردار شهید حاج احمد کاظمی در حال تیراندازی با سلاح کلاشنیکف محوطه سپاه اصفهان
مرحله ی مقدماتي عمليات نصر 4 با موفقيت به پايان رسيده بود. دو روز بعد از طرف قرارگاه مأموریت جديد لشکر قدس )تأمین شهر ماووت( ابلاغ گرديد. هدايت گردان ابوالفضل )ع( بر عهده آقا مهدي خوش سیرت بود. با موافقت شهيد املاکي من هم به همراه آقا مهدي براي بررسي بهتر اوضاع به منطقه ی نبرد عزيمت کردم. وقتي به محل نبرد نزديک شديم، اذان صبح گذشته بود. روي تپه ای در نزدیکی مان، چند سنگر انفرادي با گونی های شني که به فاصله ی کمتر از دو متر از هم احداث شده بودند. هرکدام وارد يکي از سنگرها شديم. تيمم کرديم و نشسته مشغول نماز شديم. وسط نماز، خمپار های بين سنگر من و آقا مهدي اصابت کرد و موج انفجار باعث فرو ریختن گونی ها شد. من به خيال اينکه خمپاره به سنگر او اصابت کرده است، بدون اراده، نمازم را به هم زدم و سرم را به طرف او برگرداندم. در ميان گرد و غبار و دود ناشي از انفجار، دست های آقا مهدي را ديدم که به آسمان بلند شده بود و قنوت را به آسمانيان هديه می کرد. در حالی که نيمي از سنگر فرو ریخته و ترکش ها در اطراف او زوزه کشان می گذشتند. راوی سردار قاسم شافعی همرزم شهید
روزهای اعزام نیرو یادش به خیر اون موقع ها منافقین تو شهرها با ترور و به شهادت رسوندن مردم دنبال این بودند که جوانها جبهه نرن و نجگن اصلا جبهه ها خالی بمونه اما زهی خیال باطل این جوانها عزم شون رو برای دفاع از کشور جزم کرده بودند و خو وصیت نامه شون نوشته بودن مبادا گول این شیاطین رو بخورین که نگون بخت خواهید شد شما رو دعوت می کنم به یکی از این وصیت نامه خوب دقت کنید 💢قسمتی از وصیت نامه شهید بهروز قنبری: اما تو ای منافق که با توطئه چینی در پشت جبهه می­خواهی ملت را از راه منحرف نمایی بدان که با ریختن خون شهیدی همچون باقری­ها، فرخی­ها و یا خود من خون مردم به جوش آمده و با به جوش آمدن خون آنها چنان مشتی به دهان شما منافقین خواهند زد که دیگر نتوانید از جا بلند شوید. و اما این را هم داشته باشید که من آگاهانه به این راه مقدس قدم نهادم و کسی مرا وادار به رفتن به این راه ننمود به غیر از وظیفه­ ای که شهیدان بر روی دوش ما نهاده اند.
بمباران هوایی ارتش بعث عراق در هدف قرار دادن پادگان کوثر لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام که بسیاری از چادرها و ادوات نقلیه را ازبین برد و تعدادی هم زخمی و به شهادت رسیدند اما رزمندگان اسلام ماندند و این پادگان را دوباره احیا کردند. در این پادگان مراسم دعا و سخنرانی برگزار می شد. پادگان کوثر هنوز ذکر رزمندگان و نمازهای شب های آن عزیزان را در دل خویش دارد.
بمباران مقر رزمندگان لشکر ده سیدالشهدا علیه السلام که به اردوگاه کوثر معروف بود. این حمله توسط نیروی هوایی ارتش بعث عراق صورت گرفت. رژیم بعث عراق هر وقت در جنگ در مقابل رزمندگان ما شکست می خورد دست به این حملات وحشیانه ددمنشانه می زد اما ساعاتی بعد توسط رزمندگان ما چه ارتشی چه سپاهی چه بسیجی پاسخی کوبنده را دریافت می کرد. حملات دشمن رزمندگان ما را مقاوم‌تر می کرد و همین مقاومت باعث شد که پیروزی به ارمغان بیاوریم
هر وقت بچه های رزمنده متوجه می شدن که عملیاتی درپیش هست خودشون رو آماده می کردن یکی وصیت نامه می نوشت یکی پشت پیراهن بسیجی عکس بارگاه ملکوتی ائمه رو می کشید و زیر یا بالاش می نوشت آمده ام سیلی زهرا بگیرم اصلا یک وضعی خاص و وصف ناشدنی بود همه دوست داشتند یا زیارت برند یا شهید بشند و دلشون می خواست که کربلا رو ببینند و با شهادت برند. اصلا عشق شون این بود و خدا رحمت کنه شهدا رو خصوصا شهید حیدر کاظمی رو که تو قسمتی از وصیت نامه اش نوشته بود: هدف ما از جنگ پیروزی یا شهادت و زیارت نیست. اینها همه وسیله است. هدف قرب و رضای اوست و اینکه ما می­گوییم یا زیارت یا شهادت. چون که رضای خدا در آن است و برای یک رزمنده مسلمان هیچکدام از حالتهای جنگ فرقی ندارد چون در هر حالی در انجام وظیفه است و در هر حال پیروز است و البته از لحاظ ظاهری هم ما پیروزیم.
سرمای کردستان و گرمای خوزستان برای رزمندگان ما عددی به حساب نمی آمد وقت نماز که فرا می رسید هرکاری که داشتند دست می کشیدند و به طرف تانکر آبهایی که گذاشته بودند می رفتند وضو می گرفتند و به نماز می ایستادند البته حواس شان بود که آب را هدر ندهند چرا که به سختی می آمد گاهی هم این تانکرها با موشک و خمپاره هدف قرار می گرفت و رزمنده ها مجبور بودند تیمم کنند یا از آب کردن برف استفاده کنند. اصلا جبهه دانشگاه بود دانشگاه خود سازی دانشگاه خدا محوری و خدا شناسی بود جبهه دانشگاه عشق بود جبهه دانشگاه عاشق پرور بود. جبهه جایگاه شیران روز و زاهدان شب بود. اما کردستان مظلوم بود چه جنایت‌هایی که گروهک های ملحد ضددانقلاب در آن دیار مظلوم نکردند. در کردستان مبارزین انقلابی را در داخل مسجدی انداختند و در آن را بستند و مسجد و آن افراد انقلابی را سوزاندند. در کردستان زیر پای عروس و داماد کوموله دمکرات پاسدار بسیجی روحانی و ارتشی ما را سر برید و هلهله کرد. در کردستان و کرمانشاه زنان را به بردگی گرفتند آنانی را که باردار بودند کشتند و جنین شان را به آتش کشیدند. جوانان عزیز شمایی که جنگ را ندید امروز همان جنایتکاران با لباس دوست آمده اند که شما را فریب دهند و فردا گردن تان را بشکنند همان حرفی که مختار آن درهم کوبنده ی قاتلین حضرت ارباب در آخرین روز حیاتش گفت . به وصیت شهیدان بنگریم به خود بیاییم اسلام و خود را بشناسیم و زیر علم اهل بیت علیهم السلام باشیم و رهبر را یاری نماییم. بدانید آینده از آن حزب الله هست
این عکس در زمان فتح خرمشهر گرفته شده تصویر دو رزمنده هست که بعد از یک ماه و خرده ای نبرد سخت حالا مشغول استراحت هستند نه روی مبل نشستند نه روی صندلی یکی داره سلاحش رو تمیز می کنه اون یکی هم یک هندونه ای رو برداشته قاچ کرده و در حال بریدن هست تا به رزمنده ها بده تا گلویی تازه کنند آقای مسئول آقای مدیر آقای وزیر هیچ می دونی این آسایشی که داری مدیون همین بچه های جبهه و جنگ هستی همین هایی که به خاطر تو و من و ما جنگيدند به خدا اگه من و تو جای اینها بودیم نمی موندیم و با هزار بهانه به عقب می اومدیم اما اینها شدند گوشت دم توپ و تانک موندن مقاومت کردن خون دادن جون دادن که کشور مون سربلند باشه آقای مسئول اگه می خوای شرمنده ی این شهدا نشی کسانی رو مسئول بذار که صادق باشند مثل مخزن موسوی ها مثل قلی پورها مثل بیگلوها مثل چمرانها باشند. چون اینها با مردم صادق بودند دوست بودند یار بودند. اون روز اینجوری نبود که بنویسند با هماهنگی وارد بشین اون موقع نوشته بودند یا حسین فرماندهی از آن تو هست و این شعار رو به عمل تبدیل کردند اصلا بین فرمانده و بسیجی و سرباز فرقی نبود همه باهم یکی بودند برادر بودند. یاد اون روزهای یک رنگی و بی ریایی بخیر
7️⃣ سالروز ولادت شهید یونس کارآمدپیشه نام پدر : ابوالقاسم نام مادر : سیده معصومه رستاد تاریخ تولد : 1348/10/09 تاریخ شهادت : 1365/11/01 محل شهادت : شلمچه گلزار : شهدای معتمدی بابل 🌹رضا ملک زاده: من با ایشان در پایگاه مقاومت بسیج در قسمت نوجوانان آشنا شدم. هر چند از قبل با برادر روحانی اش که شهید شد، آشناییت داشتم. همین دلیل بیشتر دوستی و آشنایی ما شد.دربین هم سن و سالان خودحالت عجیبی داشت. نسبت به مسایل دینی حساس بود،فردبسیار افتاده و مظلومی بود. یکی از دلایلی که ایشان را مسئول بسیج نوجوانان پایگاه کردند.روابط خوبش با بچه ها بود. به همین خاطرتمامی بچه ها نسبت به ایشان علاقه داشتند. 🌹آنقدر روحانی و نورانی بود که، هر روز ایشان را می دیدم،متوجه می شدم که شهادت حق او است. درچهره اش مشخص بود که به شهادت می رسد. به دلیل این که ازخانواده ای روحانی بود. اطاعت و تابعیت از ولایت فقیه را کاملا اهمیت می داد و یک امر واجبی می دانست و معتقد بود که روحانیت و در راس آن حضرت امام خمینی عامل پیروزی و هدایت انقلاب اسلامی هستند. روحانی شهید حسن کارآمدپیشه در تشییع برادر شهید خود یونس کارآمدپیشه
شهریور 61 ما را به اردوگاه جدیدالتأسیس موصل 4 انتقال دادند. هیچ امکاناتی وجود نداشت. علف های هرزِ در هم تنیده، تمام حیاط اردوگاه را پوشانده بود. آب در لوله ها زنگ زده بود. تا یک ماه از سر ناچاری آن را می آشامیدیم. بر اثر آن همه به اسهال دچار شده بودند. عراقی ها هم سخت می گرفتند و مقررات جدیدی وضع می کردند که بر دایره ی ممنوعیت ها افزوده می شد؛ مثلاً سرهنگ عراقی، فرماندهی اردوگاه دستور داد که هر گاه سوت زده شد، هر کس در هر حالی که هست باید میخکوب شود. اگر کسی تکان بخورد، مجازات می شود. اگر کسی در حال نشستن است، همان طور وسط راه بماند و مانند این. چه بسیار کسانی که برای کوچک ترین حرکت جزیی کتک خوردند! یک نفر داشت پیراهنش را می پوشید. یک دستش در آستینش بود تا آمد دست دیگرش را در آستین کند، سوت زد. او دست دیگرش را هم در آستین پیراهن کرد؛ کابل بر سر و صورتش زدند و گفتند: « چرا تکان خوردی»؟ اسم آن سوت را گذاشته بودیم « سوت میخی »! یک روز سرد آمدند و اعلام کردند: « همه جمع شوند که می خواهیم زیرپوش بدهیم» ! شگفت آور بود. می توانستند مانند دیگر اردوگاه ها زرپوش ها را به ارشد بدهند و او تقسیم کند، اما نمی خواستند. ما را جلوی آسایشگاه ها به صف نشاندند. بیش از هزار و پانصد نفر بودیم. از پیش از ظهر نشستیم نه غذایی بود و نه استراحتی. هیچ کس هم جرأت تکان خوردن نداشت. نگهبان با کابل ایستاده بود. نزدیک غروب توسط ارشد به آ ها پیغام دادیم که می خواهیم نماز بخوانیم. کم کم آفتاب داشت پنهان می شد و آن ها توجهی نکردند. بعثی ها مثل گرگ های کمین کرده، همه را می پاییدند. شاید کمتر از پانزده دقیقه به غروب آفتاب مانده بود که یک باره از داخل صف آسایشگاه 3، حاج آقا سیدعلی اکبر ابوترابی بی توجه به همه ی عراقی ها برخاست و به طرف حیاط خاک آلوده رفت و با آرامش و متانت رو به قبله ایستاد و تکبیرة الاحرام را بر زبان جاری کرد. عراقی ها دهانشان قفل شده بود. تا آمدند حرفی بزنند، او در دریای نماز شنا کرد. بچه ها هم به آن خط شکن پیوستند و همه به سوی حیاط سرازیر شدند و قامت بستند. تازه عراقی ها داد و بیداد راه انداختند؛ اما چه سود! کار تمام شده بود. راوی: برادر رزمنده آزاده عبدالمجید رحمانیان