eitaa logo
نسیم‌شلمچه
138 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
23 فایل
🕊⚘گرخسته تنی جان تری حال نداری/گربه لب آمدچشم تری بال نداری/من به توگویم،/گوینداباالفضل عاشق،عشاق حسین،است/بعیداست،به منزل نرسیدن⚘🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام جناب شهردار که برای رزمندگان چراغ روشن می کردی و برای شان چایی دم می نمودی یا ظرفها و یا لباسهایشان را می،شستی می گفتی برای من افتخار هست که شهردار باشم و خادم این بچه ها باشم تو اختلاسگر نبودی تو یاری گر بودی تو آن شهرداری بودی که در فصل زمستان برای بچه ها یخ آب می کردی تا سر و تن شان را آبی بزنند و در فصل تابستان هم همین کار را می کردی تو شهردار واقعی بودی وقتی همه از سنگر خارج می شدند تو وظیفه داشتی سنگرها را چادرها را تمیز کنی تو اختلاسگر نبودی به راستی جناب شهردار برایم بگو چه افتخاری داشت خدمت به رزمندگان حتی آستین هایت را بالا می زدی و دستشویی و حمام را در گرما و سرما تمیز می کردی تو اختلاسگر نبودی تو حمایتگر بودی تو انسانی زلال و پاک بودی که برای آسایش دیگران از جان مایه می گذاشتی و کاش امروز آن شهرداری یا مسئولی که اختلاس می کند از تو یاد می گرفت که چگونه امانتدار بودی امانتدار واقعی
ارتفاعات حاج عمران یادش یه خیر اون حماسه جاودان یادش بخیر کربلای دو کربلای دیگری بود رزم عاشورائیان یادش به خیر آنجا تیر بود خمپاره و آتش پر بود پیکر مطهر شهیدان از تیر و ترکش عکسی رو که ملاحظه می کنید رزمندگان لشکر ده سیدالشهدا علیه السلام هستند در ارتفاعات حاج عمران قله شهید صدر گرفته شده است و این عکس هنگام نبرد در عملیات کربلای دو می باشد.
زمان جنگ این شیر بچه های نوجون چه عشقی داشتند با دست‌کاری کردن شناسنامه و یا به زور از پدر و مادر رضایت گرفتن خودشون رو به جبهه می رسوندند. یکی خودش می اومد یکی با التماس و گریه من نمی دونم ای چی بود چه عشقی بود چه رازی بود حتی بعضی ها شون تو جنگ کارهای بزرگی انجام دادن که قابل وصف نیست مثل شهید صمد بابازاده که با نامه ای که از آقا رهبر معظم انقلاب دریافت می کنه و خودش رو به جبهه می رسونه حتی به فرماندهی گروهان و گردان منصوب می شه یا مثلا شهید بهنام محمدی خودش رو به کر و لالی می زد و از عراقی ها اطلاعات جمع می کرد و دست خالی هم برنمی گشت سلاح و تیر از عراقی ها برمی داشت و می آورد الگوهای نسل امروز اینها هستن نه سلیبریتیهای اون ور آبی که همه شون در رفتن و با دشمن همکاری کردن
پاسدارم پاسدار راه خدا دارم به سر شور و نوا هردم هوای کربلا گوید مرا پیر خمین تو هستی سرباز حسین پاسداران لشکر ویژه ۲۵ کربلا در حال برگزاری رژه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزاداری رزمندگان در منطقه عملیاتی جنوب چه عزاداری ساده و پرشوری با ندای یا حسین و یازهرا آماده می شوند برای عملیات برای مبارزه با دشمن و کربلایی شدن اصلا کربلا یعنی شهادت کربلا یعنی غوطه ور شدن در خون یعنی فنا فی الله شدن کربلا یعنی از همه چیز گذشتن کربلا یعنی شلاق خوردن توسط اشقی الاشقیا و استوار پابرجا ماندن و کاخ ستم را با بیانی منطق زیر و زور کردن و بسیجیان ما اینگونه بودند
بجنگید بجنگید جوانان دلاور بکوبید بکوبید سر بعثی کافر بکوبید سر هر ظالمی را چه اسرائیل باشد چه انگلیس چه آمریکا بجنگید ای دلاوران راه خدا پیشروان شهدای دشت کربلا ایران امروز به رزم تان می نازد امروز چون شیر بر دشمنان می تازد ما منتظریم که صبح وعده صادق رسد از رزم شما هیچ اثری ز اسرائیل نماند قدس آزاد شود ز دستان شما منجی موعود از پرده ی غیبت برون می آید ز دعای شما رزم تان یادآور نینوا بود شلمچه قطعه ای از کربلا بود
امام‌روح الله فرمودند شهدا در قهقه ی مستانه شان و در شادی وصول شان عند ربهم‌یرزقون هستند آنها جان خویش را فدای اسلام کردند سرمایه ی وجودشان را فدای ما کردند که راحت زندگی کنیم و راحت بخوابیم اما امروز ناراحتیم از این همه ولنگاری و بی بندو باری برادر رزمنده ام شرمنده ام تو دیروز زیر آتش توپ و خمپاره بودی و امروز با بی حجابی روبه رو شده‌ی شرمنده ام از اینکه در پیاده راه ضد فرهنگی رشت عده ای رزم تو را فرهنگ اسلامی تو را به سخره گرفته اند. برادر محترم مسئول تا دیر نشده فکری کن مقابل این همه بی بند و باری که خود فتنه ای است بگیر استان گیلان هشت هزار لاله ی پرپر تقدیم کرده است هر انسانی ۴ لیتر خون دارد این هشت هزار اگر در ۴ ضرب کنی می دانی چه عدد بزرگی می شود برادر مسئول چطور می خواهی جواب این خونها این جانبازان را بدهی فکری کن نگذار شهر فرهنگی رشت اینگونه به فنا برود و شهدای این شهر رزمندگان این شهر فراموش شوند
سخنرانی برادر برزگر فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی صومعه سرا در دوران دفاع مقدس هنگام اعزام به جبهه فرماندهان وقتی در هنگام اعزام به جبهه رزمندگان صحبت می کردن از داشتن تقوا می گفتن از بهره گیری رزمندگان از آیات و روایات می گفتن از برخورد خوب با اسرای دشمن می گفتن از صبر و استقامت می گفتن از پیروی از ولایت فقیه و امام امت می گفتن و این تاثیر فراوانی تو رزمنده ها داشت چرا که با روحیه به پیکار با دشمن می رفت. فرماندهان سعی می کردن با سخنرانی معنویت نیروها رو بالا ببرند که رزمنده اونجا به یاد خدا باشه و نترسه و واقعا هم تاثیر گذار بود
سردار شهید سید جواد میرشاکی فرمانده گردان شهدای حزب الله لشکر ۵۷ حضرت ابوالفضل علیه السلام در کنار برادر شهیدش سید مصطفی میرشاکی فرمانده طرح عملیات لشکر ۵۷ حضرت ابوالفضل علیه السلام آقا سید جواد در عملیات کربلای پنج شهید شد و آقا سید مصطفی در عملیات کربلای دو ارتفاع ۲۵۱۹ حاج عمران شــب بخیر ؛ غارتگرِ شب‌های بی‌مهتاب من... شهید سید جواد میرشاکی به یاد برادرش «شهید سید مصطفی میرشاکی» نوشته بود: "روزها از پی هم می‌گذرند و فراموش می‌ شوند اما ای برادركم ؛ ای كه تو را از همه چيز غيراز هدفم بيشتر دوست دارم هیچ چیزی تو را از ياد من بيرون نمی‌برد.."
بچه های واحد خمپاره از نیروهای زبده ادوات بودند اونها در جنگ با آتش پی در پی خمپاره نیروهای پیاده دشمن رو زمین‌گیر کردن با این که مهمات بهشون کم می رسید ولی از جان مایه می ذاشتن یادش به خیر وقتی تانکها ی بعثی جلو می اومدند و آرپی جی زنها هم موشک هاشون کافی نبود فرمانده محور می گفت شیربچه های وحد خمپاره غرش کنید و بچه های رزمنده واحد هم وارد عمل می شدن گاهی جلوتر از خط بودن گاهی عقب تر از خط باید از شهدای این واحد یاد کرد شهید محمد منوچهری معروف به ممد گره شهید حسین افضلی و خیلی از شهدای این واحد
34.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گلزار شهدای اصفهان و دسته گل‌هایی که زیر خاک آرمیده اند و هر کدام از این گلهای پرپر ماجرایی در زندکی خود دارند ‌که بسیار آموزنده هست باهم ببینیم
پاسدار شهید حسن عسگری نظری از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی نهاد مقدسی که تمام ارگان ها از این نهاد تشکیل شدند مانند سپاه بنیاد شهید جهاد سازندگی و.... نهادی که در همان سال‌های اول انقلاب طومار منافقین درهم پیچید
34.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدای مدافع حرم انسانهای پاکباخته ای بودن که برای جنگ با کفار داعشی و برای نجات مرقد مطهر بی بی جان حضرت زینب سلام الله علیها به سوریه رفتند و جنگيدند و شهید شدند. آنهایی که می گفتند که این شهدا برای پول و مقام به سوریه رفته اند باید بدانند که اگر این انسانهای باغیرت این شهیدان عزیز نبودند باید در تهران و رشت و همدان و جای جای میهن اسلامی مان با داعشیان وحشی می جنگیدیم و آن وقت ناموس مان دین مان همه چیز مان به فنا می رفت و همچنین به خانواده ی معظم شهدای مدافع حرم می گویم ای خانواده های جان برکف بدانید که شهدای شما بهترین های امت هستند و چه زیبا فرمودند آن پیامبر گرامی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم که وقتی آخر الزمان فرا می رسد شهادت بهترین های امت مرا گلچین می کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحوم ابوالفضل سپهر چه شعر زیبایی را سروده است شعری که حقیقت دارد شعری که پر معنی است شعری که در مورد جانبازانی است که موج انفجار آنها را رها نمی کند و چه بسا که در آرایشگاه‌ها بدون خانواده زندگی می کنند و به شهادت می رسند غریبانه . اف به تو دنیا و اف به پیروان تو که اینگونه عزیزان ما را به سخره گرفته اند و اف به کسانی که به این عزیزان ناسزا می گویند و دشنام می دهند و .... ای مردم جانبازان اعصاب و روان شهیدان زنده ی ما هستند و باید به سخره گرفتن شان آنها را بالای سرمان بگذاریم به خدا قسم مدیون شان هستیم به خدا قسم آه شان گریبان من و ما را خواهد گرفت. آن کسی که صدای انفجار توپ و تانک را شنیده است می داند که چه می گویم و آن زمانی که کسی جرات نداشت مقابل توپ و تانک دشمن بایستد ایستادند تا ما در مقابل اجنبی تعظیم نکنیم. باهم بشنویم این شعر زیبا را
مقام معظم رهبری در قامت یک افسر ارتشی او که خود هم جانباز هست و هم رزمنده و هم رئیس جمهوری محبوب و امروز این زعیم عالیقدر سکان هدایت کشور را در دست گرفته است و دشمنان از او حساب می برند و همواره در دفاع از مظلوم چون جد بزرگوارش برخاسته است. خدایا تا ظهور دولت یار. گل پیغمبر ما را نگهدار
ماجرای شهید بی‌سری که وصیت کرد دوست دارد سربریده اش "یاحسین" بگوید 🔹️ شهید علی اکبر دهقان در سال ۱۳۲۷ در شهر تربت جام متولد شد و خانواده ایشان اصالتاً از مهاجران یزدی بودند. ■ علی اکبر اولین نماینده تربت جام در مجلس شورای اسلامی بود که با شروع جنگ تحمیلی وارد عرصه دفاع مقدس شد. 🔸️ یکی از دوستانش ماجرای شهید علی اکبر دهقان را که سر بی تنش در جاده بصره خرمشهر گفت را چنین روایت کرد: ■ علی اکبر همین طور که یا حسین گویان داشت می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد. □ در همان حال که تنش داشت بدون سر می دوید، سرش روی زمین غلتید و سر مبارک این شهید هنوز فریاد ” یاحسین، یا حسین” سر می داد. □ همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند. 🔻 وصیتنامه شهیدعلی_اکبردهقان: ■ ألسلام علی الرأس المرفوع خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم این‌گونه شهید بشوم… □ خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود. ■ خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید می‌شوم سر بریده ام به ذکر ” یا حسین” باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد کنیم از شهدا و دوستان شهیدمون که امروز اگه بودند به همین همه بی حجابی و بی عفتی و بیغیرتی را بر نمی تابیدند در این شب عزیز و فرخنده یاد کنیم از اون دلاورانی که برای آسایش ما در خون خویش غلتیدند
⚪️ شهید محمدحسین یوسف الهی به روایت حاج قاسم سلیمانی: 🔹قبل از عملیات والفجر۸ چندروزی به کرمان آمدم اتفاقا محمدحسین را دیدم که با بدن مجروح بگلزار شهدا آمده بود باتندی صدایش کردم اینهمه به تو تأکیدکردم خودت رابخطر نینداز باز تو میروی خودت را بدشمن نشان میدهی بعد زخمی میشوی و بچه های مردم توی جبهه بی سرپرست می مانند 🔹سرش را پایین انداخت،گفت زیاد ناراحت نباش اینمرتبه آخرست چنین کاری میکنم گفتم یعنی چه... ▫️گفت:این عملیات آخرین عملیات است که من شرکت میکنم.من زیاد حرفش را به روایت حمید شفیعی حاج قاسم سلیمانی هروقت شعرخوانی یوسف الهی راگوش میداد گریه میکرد😭 من مست و تو دیوانه مارا که برد خانه صدبار تورا گفتم کم خور دوسه پیمانه درشهر یکی کس را هشیار نمی بینم هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه هرگوشه یکی مستی دستی زده بر دستی وان ساقی سرمستی با ساغر شاهانه ای لولی بربط زن تو مست تری یا من ای پیش تو چو مستی افسون من افسانه از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد در هر نظرش مضمر صدگلشن و کاشانه چون کشتی بی لنگر کژ میشد و مژ میشد وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه گفتم که رفیقی کن بامن که منت خویشم گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه گفتم ز کجایی تو تسخر زد وگفت ای جان نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه من بی دل و دستارم درخانه خمارم یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یانه تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می زین وقف به هوشیاران مسپار یکی دانه شهید محمدحسین یوسف الهی به روایت حاج قاسم سلیمانی: 🔹قبل از عملیات والفجر۸ چندروزی به کرمان آمدم اتفاقا محمدحسین را دیدم که با بدن مجروح بگلزار شهدا آمده بود باتندی صدایش کردم اینهمه به تو تأکیدکردم خودت رابخطر نینداز باز تو میروی خودت را بدشمن نشان میدهی بعد زخمی میشوی و بچه های مردم توی جبهه بی سرپرست می مانند 🔹سرش را پایین انداخت،گفت زیاد ناراحت نباش اینمرتبه آخرست چنین کاری میکنم گفتم یعنی چه... ▫️گفت:این عملیات آخرین عملیات است که من شرکت میکنم.من زیاد حرفش را جدی نگرفتم،اما... به روایت حمید شفیعی👇 حاج قاسم سلیمانی هروقت شعرخوانی یوسف الهی راگوش میداد گریه میکرد😭 من مست و تو دیوانه مارا که برد خانه صدبار تورا گفتم کم خور دوسه پیمانه درشهر یکی کس را هشیار نمی بینم هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه هرگوشه یکی مستی دستی زده بر دستی وان ساقی سرمستی با ساغر شاهانه ای لولی بربط زن تو مست تری یا من ای پیش تو چو مستی افسون من افسانه از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد در هر نظرش مضمر صدگلشن و کاشانه چون کشتی بی لنگر کژ میشد و مژ میشد وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه گفتم که رفیقی کن بامن که منت خویشم گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه گفتم ز کجایی تو تسخر زد وگفت ای جان نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه من بی دل و دستارم درخانه خمارم یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یانه تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می زین وقف به هوشیاران مسپار یکی دانه
مرحوم حاج بخشی از دلاورمردانی بود که ترس در او جای نداشت حاج بخشی یک انسانی مهربان بود چرا که برای رزمندگان جوان پدری می کرد و به آنها روحیه می داد. این عکسی را که مشاهده می کنین حاجی یک شیشه شیر بچه را به همه ی رزمندگانی که دورش بودن نشان داد و گفت صدام باید شیر بخورد و این شوخی اش بچه ها را وجد آورد حاج بخشی بمب روحیه بود
بنام آنکه هستی نام از او یافت برگی ازخاطرات دفاع مقدس  موضوع: عملیات قادر راوی : محمدرضا جوانی از فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدس بیا عاشقی را رعایت کنیم زیاران عاشق حکایت کنیم از آنها که پیمانۀ «لا» زدند دل عاشقی را به دریا زدند از آنها که خونین سفر کرده اند سفر برمدار خطر کرده اند در این عرصه با یار بودن خوش است به رسم شهیدان سرودن خوش است ... پس از تشکیل گردان حمزه سیدالشهداء که اولین یگان رزم گیلان در دفاع مقدس بود از سنندج به بانه عزیمت و در دامنه کوه های بانه اقدام به ایجاد اردوگاه نمودیم و پس از شرکت در چند عملیات داخلی برای اولین بار ماموریت برون مرزی به یگان ما محول شد و مقرر شد فرماندهان گردان ها همراه با نیروهای اطلاعات عملیات برای شناسایی منطقه وارد عمق خاک عراق شوند. شناسایی ظرفیت دشمن، تهیه نقشه و طرح عملیات از جمله مأموریت این گروه بود که اینجانب با سمت فرماندهی گردان حمزه و برادر دیگری که اهل استان اصفهان بود با سمت فرماندهی گردان کمیل با همراه شهید قلی پور، فرمانده عملیات تیپ ۱۰۵ قدس و دو نفر از بچه های اطلاعات عملیات از مقر بانه بطرف اشنویه و از انجا هم به ارتفاعات کلاشین که منطقه عملیات قادر بود با یک دستگاه تویوتا وانت که پشت تویوتا پتو پهن کرده بودیم حرکت آغاز شد.حوالی غروب به منطقه کلاشین رسیدیم که آقای رفسنجانی و برادر محسن رضایی و شهید صیاد شیرازی هم آنجاحضور داشتند یک جلسه با حضور آقایان تشکیل شد که نشان از اهمیت عملیات در آن منطقه داشت. نیروهای عمل کننده تیپ ۱۰۵ قدس با تنها گردان تازه تاسیس گیلانی ها بنام حمزه سید الشهدا و یک تیپ از لشکر ۷۷ ارتش خراسان هم پشتیبانی عملیات را به عهده داشت القصه شب را در همان سنگر قرارگاه تاکتیکی مستقر شدیم قرار شد ما برای شناسایی منطقه عملیاتی اقدام کنیم چون مسیر طولانی بود مقرر شد با یک فروند هلیکوپتر تاجایی که ممکن است ما را انتقال بدهند. منطقه کلاشین یک دشت بزرگ احاطه شده به وسیله صخره های بلند است که با عبور از آخرین قله آن بطرف استان کرکوک سراشیبی طولانی پوشیده از جنگلهای بلوط قابل مشاهده است. با واردشدن به این دشت که حوزه استحفاظی استان کرکوک است  و با پشت سر گذاشتن آخرین قله، یک شهر مشاهده میشود که بالای شهر یک پادگان نظامی با دکلهای بلند مخابراتی کاملا مشهود و قابل رویت است. در طول مسیر پرواز که من به صورت ایستاده اطراف را با دقت و خوب نگاه میکردم شهید قلی پور بامن شوخی میکرد و می گفت جوانی خوب نگاه کن نریم تودل عراقی ها. هلیکوپتر بخاطر دید مستقیم دشمن از داخل شیار ها برای عبور استفاده میکرد در ادامه به حاشیه جنگل رسیدیم جایی که یک طرفش درختهای بزرگ بلوط و یک طرف هم صخره بود. خلبان گفت از این پائین تر نمی توانم بروم باید سریع به پایین بپرید که منطقه خطرناک واحتمال زدن هلی کوپتر دور از انتظار نیست من در را باز کردم و پریدم چون منطقه برفی بود یکم دلگرمی میداد بعد از پریدن من، هلیکوپتر برگشت و کمی آن طرف تر ارتفاع از سطح زمین را کاهش داد و بچه ها پریدند و به من ملحق شدند. خلاصه آن شناسایی سه شبانه روز طول کشید روز سوم به شدت از گشنگی ضعف کرده بودیم و چیزی برای خوردن نداشتیم به طوریکه قادر به ادامه حرکت نبودیم در این میان چون من بچه روستا بودم وضعیتم بهتر بود موقع برگشت با یک کوی صاف و برفی روبرو شدیم که همه چیز پیدا بود. در این وضعیت بود که هواپیماهای عراقی ما را شناسایی و بمباران کردند در آن نزدیکی یک صخره ای بود که زیرش خالی و غار مانند بود به سرعت رفتیم آنجا و مخفی شدیم هواپیماهای دشمن چندین دور زدند و خوشبختانه ما را گم کردند. در نزدیکی محل اختفاء ما یک دهنه چشمه بود من رفتم کمی آب خوردم در کنار چشمه و زیر برف، گیاه یونجه با گل های زرد توجهم را به خود جلب کرد و این تنها چیزی بود که می توانستیم از آن بخوریم و با گشنگی مبارزه کنیم. ( یونجه کوهی با گلهای زرد، شیرین و با گلهای سفید تلخ است ) کمی چیدم و پس از شستن، خوردم. شهید قلی پور که حسابی و به شدت ضعف کرده بود گفت جوانی چی میخوری گفتم یونجه، مقداری چیدم و پس از شستن، بچه ها امتحان کردند دیدند خوبه وهمه آمدند چیدند و حسابی خوردند یک مقداری هم گذاشتند داخل کوله پشتی ها، خلاصه آن یونجه از گشنگی مارا نجات داد. البته هیچ معلوم نبود که بتوانیم برگردیم چون مسیر طولانی و برفی بود و سربالایی شدید انرژی ما را کاهش داده بود. بیسیم هم نداشتیم که موقعیت خود را برای کمک اعلام کنیم. در نهایت و به سختی که نای حرف زدن نداشتیم در شب سوم به مقر رسیدیم که دیگه صبح شده بود و گردانهای ما به داخل منطقه کلاشین آمده و خوشبختانه مستقر شده بودند.
بلافاصله هماهنگی های لازم انجام شد فردا شب به خط دشمن زدیم دوتا تپه بود که عراقی ها در آن مستقر بودند سمت راست به گردان حمزه و سمت چپ به گردان کمیل که از بچه های اصفهان بودند محول شد ما قله را فتح کردیم اسیر هم گرفتیم تا ساعت 30 / 7 دقیقه صبح هم ماندیم چند تا پاتک دشمن را هم دفع کردیم چون گردان کمیل نتوانسته بود خودش را به بالای تپه بکشاند، جناح چپ ما آسیب پذیرشده بود لذا دستور عقب نشینی دادند، عقب نشینی کردیم و مجروح ها را آوردیم ولی چهار شهید از ما آنجا ماند. غروب که شد گفتم افراد داوطلب هست بره و شهدا را بیاره، بچه های داوطلب جلوی چادر ما صف کشیدند ۵ نفر را انتخاب کردم، یک کلاف طناب پلاستیکی از تدارکات گرفتیم شب که شد حرکت کردیم. ابتدای میدان مین یک شیار بود آنجا زمین گیر شدیم. دوربین مادون قرمز داشتم که شب تاریک را مثل روز نشون میداد طناب را باز کردم سر طناب را به کمرم بستم قرار شد من از داخل معبری که دیشب باز کردیم بروم و طناب را به پای شهدا ببندم وآرام آرام بطرف پایین بکشیم حرکت کردیم اجساد شهدا را می دیدیم در فاصله چند متری شهدا، سنگر عراقی ها قرار داشت عراقی ها هم یک قبضه دو لول ضد هوایی مستقرکرده بودند که دو نفر خدمه داشت باهم صحبت میکردند صحبت هایشان را می شنیدیم، وارد معبر که شدم دیدم خدای من معبر پر از مینه که عراقی ها دوباره مین گذاری کرده بودند ... اینجاست که آدم در ورای آموزش هایی که دیده و مهارتهایی که کسب کرده و شهامتی که دارد باز هم نیاز به یک انرژی ماورایی دارد اینجا بود که یادم آمد شهید املاکی یک نسخه ای را بمن داده بود گفته بود جوانی جان هرجا گیر کردی ازاین استفاده کن من استفاده کردم جواب میده. خدایا چرا مملکت ما اینجوری شد ما که کم نذاشتیم ما که به وظیفه خودمون عمل کردیم ما که بهترین یاران مان را تقدیم کردیم خدایا عاملین وضع موجود را به سزای اعمالشان برسان . آن نسخه این بود  وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ (آیه 9 سوره یس) « و پیش روى آنان حائل و سدّى و پشت سرشان نیز حائل و سدّى قرار دادیم، و به طور فراگیر آنان را پوشاندیم، پس هیچ چیز را نمى‏بینند» این نسخه را ورد زبان کردم مشغول شدم نمیدانم چه قدر طول کشید تا رسیدم به اولین شهید، طناب را به پای مبارک شهید بستم دور وبرش را هم چک کردم که تله گذاری نکرده باشند آمدم پایین، بچه ها آرام آرام کشیدند و به پایین آوردیم، آمدیم عقب رسیدیم به چادر امور شهدا، دیدیم یک طرف بدن شهید لباسش پاره شده و بدنش همه زخمی بود بچه ها بمن نگاه کردن و من هم که آن مسیر رفت و برگشت را مجبور بودم سینه خیز بروم همچون وضعیتی داشتم و تمام بدنم زخمی شده بود چون منطقه سنگ لاخی بود. بله مجبور شدیم پیکر مطهر شهید عزیز را بر روی زمین بکشیم و در اثر این کار لباسش پاره و بدنش هم زخمی شده بود شهید را شناسایی کردیم گفتم خدایا جواب مادرش را چه بگویم آخه بمن گفته بود مواظب بچه ام باش. این شهید بزرگوار، شهید عاشور طالب زاده تنها فرزند ذکور مرحوم گلاب از همسر دوم، اصالتاً از روستای چهیش بود که علاوه بر روستای چهیش در روستای حلیمه جان هم سکونت داشتند « مادرش گفته بود به فلانی بگوئید بیاید و نحوه شهادت فرزندم را برایم تعریف کند بگوئید خودش باید بیاد از کس دیگری قبول نمیکنم» شب دیگه دوباره رفتیم برای آوردن سه شهیدی که جامانده بودند عراقی ها متوجه شدند درگیر شدیم سه نفر از بچه ها مجروح شدند مجبور شدیم برگردیم که فرماندهی تیپ متوجه شد و دیگر اجازه رفتن بما نداد. شهید طالب زاده امدادگر گروه ضربتی بود که خط شکن عملیات قادر شد و چهار نفرشان شهید شدند. از جمله فرمانده گروه، بنام شهید فرهمند که شرق گیلانی بود، شهید طالب زاده و دو نفر دیگر که اسمشان را بخاطر ندارم. یک طلبه جوان شرق گیلانی هم با این ها بود که پایش قطع شده بود. شهید طالب زاده در حال مداوای این طلبه جوان بود که با تیر مستقیم دشمن به سرش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. آری چنین بود وقتی که در پشت جبهه قرار داشته باشی باید ازمیدان عملیات بگوئید چرا باید رشادت رزمندگان در میدان نبرد را افراد شبهه دار تحریف کنند که موجب دلخوری رزمندگان فداکار شود. البته همه مطالب را نمیتوانیم بگوئیم که باید از زبان فرماندهان ارشد گفته شود و شاید هم هرگز گفته نشود . . دوستان عزیزم روایت واقعیت های جنگ فقط از من و شما بر میاد از دیگران انتظار نداشته با شیم چون به سبک خودشان روایت می کنند. پس همت کنید تا این وظیفه ای که شهدا به گردن مان گذاشته اند را به درستی انجام بدهیم چرا که ادامه راه شهیدان همین روایت رشادتهای آنهاست پس این یک تکلیف است. رزمنده دلاور هشت سال دفاع مقدس همت کن . خاطرات ارزشمند سردار محمد رضا جوانی فرمانده گردان های ابوذر و مسلم لشکر قدس
🌹 یادی از شهیدِ بی سر ... علی اکبر رمضان قربانی ... دامغانی ، و مهمان گیلانی ها در لشکر قدس. 🎤 به روایت برادر جانباز حسین جمشیدی. 🌴 عملیات کربلای ۵ به پایان رسیده بود و من به اتفاق علی اکبر برای مرخصی به سمت تهران و شمال حرکت کردیم ... در مسیر راه علی اکبر از من خواست تا مراقب باشم که پس از شهادت او ، پیکرش را اشتباها به جای دامغان به گیلان نبرند !!! .. به مزاح به او گفتم ؛ اگر قرار بود که به شهادت برسی در همین عملیات باید به آن نائل می آمدی ... عملیات که اکنون به پایان رسیده پس فعلا از شهادت خبری نیست ... او در تهران پیاده شد و راهی دامغان گردید و من نیز پس از چند روز مرخصی ، بار دیگر به مقر شوشتر برگشتم و بلافاصله با نظر برادر باب اله زارع فرماندهِ محور ، و با کمک برادر بهزاد دانش خود را به دوعیجی رساندم ... آقا باب اله به محض دیدنم گفت ؛ با یک ماشین مهندسی خود را به خط برسان و پیکر شهیدی که از روز قبل زیر آوار مانده است را بیرون بیاور . از وی پرسیدم کدام شهید ؟؟؟ و او در کمال تعجب گفت ؛ شهید علی اکبر قربانی !!! او چند روز قبل از من به جبهه بازگشته بود و به همراه فرمانده وقت گردان میثم برادر ابراهیم کشاورز ، برادر محمد رضا وثوقی ، برادر بابا پورنعمت و تعدادی دیگر از عزیزان به شهادت رسیده بود !!! بلافاصله حرکت کردم و خود را به خطی که تازه از دست دشمن آزاد شده بود ، رساندم . شدت آتش دشمن از زمین و هوا زیاد بود اما به کمک بچه ها توانستیم آوار را از روی پیکر بی سر ... و بی دست و پای علی اکبر کنار زده و نیمی از پیکر پاکش که بجا مانده بود را داخل آمبولانس بگذاریم ... در همین زمان سفارش علی اکبر بیادم آمد ، لذا به راننده آمبولانس تاکید کردم به سفارش شهید ، پیکر پاکش را اشتباها به گیلان نبرند و حتما او را به دامغان و خانواده اش برسانند ... روحش شاد و یادش گرامی باد ... 🌺 🌸 🌷