eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
287 دنبال‌کننده
1هزار عکس
247 ویدیو
2 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
یک خاطره ای که اصلا یادم نبود و این بار با دیدن عکس معروف قنوت آقا سعید یادم افتاد این است؛ خانواده ما سالهاست ساکن منطقه ابوذر هستند. من هم وقتی بچه تر از حالا بودم با این محله آشنا شدم و خیلی با آن مانوس شدم. شاید یکی از دلایل دلبستگی‌مون فضای آغشته به عطر شهدای این منطقه هست که در ضمیر ناخود آگاه تک تک ماها وجود داره، مثل لشگر ۲۷ که آقا دربازدیدشون فرمودند هنوز عطر شهادت درفضای این لشگر به مشام میرسد، منطقه ماهم همینطوره. اگه شامه قوی باشه عطرش رو می‌شه حس کرد. خدا همه رفتگان رو بیامرزه سالها پیش ازمحل کار پدر مرحومم یک واحد آپارتمان در انتهایی ترین منطقه مارلیک کرج اختصاص دادند و ایشون برای زندگی به آنجا رفت، اما من بخاطر تعلق خاطر و وابستگی هایم کماکان در کنار مادر بزرگم در خانه قدیم ماندم. اگر چه شوق خانه جدید و داشتن یک اتاق مستقل درآپارتمان هم برایم جذاب و جالب بود. به همین منظور وقتی وارد خانه جدید شدیم طبق رسم ما ایرانی ها آینه وقرآن و یک قاب عکس خاص همراهمون بود و اولین کار من باشوقی غیر قابل وصف زدن قاب عکس قنوت آقا سعید در اتاق جدیدم بود. من تا روز آخر حضورم در آن خانه هیچ وسیله دیگه ای تو اون اتاق نداشتم و فقط همان یک قاب عکس بود، نکته جالبش این بود که پدرم می‌گفت این اتاق رو با این عکس برای ما مقدس کردی و من همه نمازهایم را در این اتاق می‌خوانم وبه احترام تو علیرغم اینکه پیش مانیستی، ماهم هیچ وسیله ای توش نمی‌زاریم. هروقت هم دلم برای تو تنگ می‌شود به آن اتاق می‌روم و چند دقیقه ای توش می‌نشینم تا آرام شوم. راوی: آقای علیرضا
‌ 📝 سلام از اینکه خیلی وقتها در خیلی پیامها این مطلب دیده میشه که انگار شهید سعید، حضور داره و نگارنده، هنگام نگارش پیام یا خاطره، از احساس اینکه سعید حضور داره و یا اینکه خیلیهامون مدعی هستیم با این کانال حالمون خیلی عالیه. میخوام بگم امروز هم سعید با من آمد به دفتر رئیس تبلیغات اسلامی شهرستانمون. البته یه کوتاه از بیوگرافی شهرستان براتون بگم؛ بعداز جنگ معمولا در همه شهرها و روستاها، همه ساله یکروز را بعنوان یادواره شهدا (سالگردشهدا) مراسمی به عنوان یادبود شهدای آن روستا یا شهر برگزار میشه. روستایی که ما هستیم، با ۲۹ شهید، از توابع طالقان می‌باشد و ریا نباشه حقیر و چند تن از بستگان کارهای مقدماتی من‌جمله نصب بنرو جوشکاری تابلو.و.... انجام میدهیم. امروز هم قسمت شد برای یکسری کارهای اولیه مراسم ،به مرکز شهرستان دفترتبلیغات اسلامی برویم. آنجا بود که با مدیر این دفتر که ایشان روحانی هستن چند دقیقه ای صحبت شهدا و تشکیل مراسم و راهنماییهایی را انجام دادن. در این لحظه بود که شهید سعید هم اعلام حضور کرد و من از کانال شلمچه می‌گفتم و جَو یک حالی پیدا کرده بود که قابل وصف نیست. وقتی عکس کانال را به حاج آقا نشان دادم، ایشان گوشی مرا گرفت و عکس سعید را بزرگ کرد و وقتی واضح عکس را دید خیلی منقلب شد‌ و متوجه بُغضی که در گلو داشت شدم. گفت عکس خیلی شهیدی است و متذکر شد عکس این بزرگوار کاملا میگوید که سرانجامش به شهادت ختم میشده و چقدر تعریف از زیبا رویی آقا سعید کرد. در کل میخواهم بگویم سعید همه جا هست.ما اگر گاهاً فراموش میکنیم، خدارا شکر شهدا فراموشمان نمیکنند. روح بلندش شاد یادش گرامی باد.🌺🤲🌺 پیام آقای ناصر @shalamchekojaboodi
‌ پنج شنبه ۱۷ اسفند ۴۰۲ قرار بود برم شمال کار معطل مونده انشعاب آب رو پیگیری کنم. پس از مدتها بلاتکلیفی در اوج ناامیدی حدود ساعت ۱۱ رفتم اداره آب منطقه (راستی همون ایام متوجه شدم اونجا منطقه‌ای بوده که بعد از تجویز پزشکِ مادر مصطفی صدرزاده، شهید در دوران نوجوانی اونجا زندگی می‌کرده) همینکه خواستم بپیچم توی کوچه اداره آب، یهویی به سعیدجان متوسل شدم و کار اون روزم رو به ایشون واگذار کردم. البته می‌دونستم روز تولدش هم هست❤ آقا کاری که ظرف چند ماه انجام نمی‌شد چنان با سرعت ردیف و رله شد که هم خودم و هم کارمندای اونجا از این وضعیت تعجب کرده بودند. ضمنا مبلغ ۵ میلیون جریمه که قرار بود پرداخت کنیم هم حذف شد. هر مرحله کار که پیش می‌رفت با چشم دلم یه چشمک به سعیدجان می‌زدم و یه لبخند تشکرآمیز هم نثارش می‌کردم. اصلا هر مرحله کار رو توی دو لایه می‌دیدم. یه لایه همون اتفاقات عادی و جاری بود و لایه دوم که بالاتر و برتر بوده، جریانات رو با حضور خود آقاسعید می‌دیدم که با یه اطمینان خاص و لذت بخشی هم همراه بود. خلاصه کارمون ظرف یکی دو ساعت آخر وقت ۵شنبه به اتمام رسید و چند روز بعد آب ساختمون وصل شد. حالا هر بار که چشمم به آب بیفته یاد سعید میفتم. این گونه یادآوری همیشگی چیزی شبیه همون شب جمعه‌ای هست که کنار استخر کانون، نکته‌ای یادمون داد که همیشه بیادش باشیم.❤❤ @shalamchekojaboodi
بچه هیئتی ها یه رسمایی دارن اول محرم لباس مشکی می خوان تن کنند، هر کسی برای خودش یه عشقبازی ای داره من هر سال، روز اول محرم هر جوری شده خودمو رسوندم سر قبر آقا سعید، پیرهن مشکی مو گذاشتم روی سنگ آقا سعید، یه عاشورا خوندم هدیه کردم به روح خودش و ابی‌عبدالله(ع)، با اذن آقا سعید و به نیابت از ایشون، لباس مشکی امام حسین(ع) رو تن کردم. سینه زدم تو هیئت، آقا سعید رو یاد کردم، اشک ریختم تو روضه، آقا سعید رو یاد کردم و مطمئنم داره می بینه و امیدوارم یه جایی این کارهای دست و پاشکسته‌ام ذخیره قبر و قیامتم بشه و به دردم بخوره. راوی: آقای علیرضا @shalamchekojaboodi
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین شهدا زنده هستند و نزد ارباب بی کفن؛ امام حسین(ع) روزی می‌خورند. با مشاهده سیاه پوش کردن مزار مطهر آقا سعید، دلم خیلی یاد سعید رو کرد واصلا از ذهنم خارج نمی شد. دوستان! مطلبی که برایم بسیار جالب بود این بود که در استراحت، خواب سعید رو دیدم باورتون می‌شه سعید مرا دعوت کرد به هیئت عشاق الخمینی(ره). الان که در حال نوشتن مطلب هستم شب دوم محرمه که رفتم به اتفاق خانواده خودمو رسوندم به هیئت عشاق الخمینی(ره). البته در روضه‌ی حاج شیخ محسن حسینی رسیدم همان صوت دلنشین ایشان که مرا یاد عزاداری های هیئت گردان حمزه انداخت. اصلا در حال خوبی نیستم و قطرات اشک امانم نمی‌دهد. حاج اکبر طیبی در تاریکی تعارف کردند که تشریف بیاورید جلو. وقتی پیش ایشان رفتم خودمو به حاج اکبر معرفی کردم گفتم من مجتبی ذوالفقاری هستم و یک دفعه بغضم ترکید و اشک ریختم. چه حال و هوای دلنشینی در هیئت بود. بعد از شهادت سعید متاسفانه سعادت حضور بسیار کم داشتم مطلبی که در خواب، سعید بهم تذکر داد گفت‌ مجتبی نیستی، کجایی؟ گفتم آقا سعید راه من دوره، توان آن موقع های گذشته را ندارم و یک دفعه از خواب پریدم. دوستان والله شهدا نظاره گر اعمال و رفتار ما هستند شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات راوی؛ آقای مجتبی __ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi