خبر شهادت رضا در فروردین ماه سال ۱۳۶۶، شوک بسیاربزرگی برایمان بود چرا که یگانه پسرخانواده بود و فقط شش ماه از دامادی او گذشته بود و همسر او باردار بود و بغض و اشک ما بیشتر بخاطراین بود که خودمان هم طعم محرومیت از وجود پدر را از کودکی درک کرده بودیم و حالا یتیم شدن فرزند برادرمان ،برای ما خیلی تلخ و دردناک بود ...
در دومین سالگردشهادت رضا ، مادر هم به برادر شهیدمان پیوست و حالا ما ، مانده بودیم و غربت تنهایی و غم ها و حوادث ناگفتنی ...
در سالیان بعد وقتی سعید شاهدی دوست و همسنگر رضا ، برای سرپرستی همسر و فرزند برادرم پا پیش گذاشت ، تنها یک چیز دل ما را قرص کرد و آن هم اینکه فرزند برادرمان ، همانند ما ، دیگر طعم تلخ بی پدری را تجربه نکند ...
و حال آنکه از حکمت پروردگار بی خبر بودیم که آزمونی سخت در پیش رو داریم ...
سه سال از زندگی سعید با همسر و فرزند هشت ساله برادرم گذشته بود و سعید هم صاحب فرزندی شده بود که خوشحالی ما مضاعف شده بود که محمدرضای عزیزمان ، صاحب برادری زیبا به نام محمدصادق شده ، و ما همچنان ناآگاه از آزمون و کنکور سختی بودیم که خداوند بزودی برایمان رقم خواهد زد تا صبر و ایمان ما را بسنجد ...
و سرانجام در سال۱۳۷۴ ، خبر تلخ شهادت سعید شاهدی ، چنان قلب ما را بهم ریخت که فقط و فقط با استعانت از حضرت زینب سلام الله علیها و اشک بر شهدای کربلا ، دوام آوردیم و با اشک و خون سجده شکر به جا آوردیم که خداوند ما را لایق دانسته تا ذره ای بسیار ناچیز از درد و رنج فرزندان سیدالشهداء را حس کنیم و با تمام وجود بگوییم : "و ما رایتُ الّا جَمیلا"
#مدیون_شهداییم
@khodaye_man313