من خیلی از اون مدرسهای که می رفتم خوشم نمیاومد، حالا شاید به خاطر نوع برخوردشون، نوع آموزششون که بیشتر تحکمی بود...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
من خیلی از اون مدرسهای که می رفتم خوشم نمیاومد، حالا شاید به خاطر نوع برخوردشون، نوع آموزششون که بیشتر تحکمی بود، یه جورایی باهاش حال نمیکردم، شاید هم به خاطر تنبلی خودم بود نمی دونم.
بابا سعید هم روی درس خیلی حساس بود و خیلی به من گیر میداد که درستو بخون، درساتو چیکار کردی؟ هی گیرِ درس بود و هی پرس و جو می کرد که مثلا تو کجای کاری الان؟ مشقاتو نوشتی؟ دفتر خودکارت در چه حاله؟ کاغذ مدادت چهجوریه؟ مدادتو تراش کردی؟ پاک کنت چه جوریه؟ اینو چی کار کردی اونو چیکار کردی؟ تا حتی یه سری بهم تشر هم زد که چرا کم کاری میکنی تو درس خوندن؟
این گذشت و گذشت و گذشت تا رسید به رفتن ایشون برای بحث تفحص. فهمیده بود که انگار من از این مدرسه و از این شرایط خوشم نمییاد.
خب پدر آدم به نظر من متوجه این موضوعات نمیشه و من باباسعید رو پدر خودم می دونستم و می دونم ولی خب پدری که دو سه سال بود با ما زندگی میکرد و با این حال متوجه شده بود که من از اون مدرسه خوشم نمییاد و شرایط اون مدرسه رو خیلی نمیپسندم.
به من گفتش که ببین رضا جان من میرم منطقه ایشالا برگشتم شما رو هم می برمتون اندیمشک، همون جا هم یه مدرسه خوب ایشالا ثبت نامت میکنم.
اینو که باباسعید گفت من خیلی خوشحال شدم که به واسطه این کار، بابا سعید قراره برگرده و ما را هم ببره اندیمشک؛ یه مدرسه جدید، آدمای جدید و اینکه شرایط حداقل تغییر میکنه.
ولی خب رفت و دیگه هم برنگشت. اما بعد از شهادتش شرایط کاملاً تغییر کرد و مدرسه با من کاملاً سازگار شد. از اون به بعد، همه دیگه خیلی با من خوب شدند و مدیر مدرسه هم که فکر میکنم یه جورایی رفاقت قبلی با بابا سعید داشت، خیلی منو تحویل میگرفت.
راوی؛ آقای #رضا_مؤمنی
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
سعید از همان نوجوانی مسیر خودش را پیدا کرده بود و امام زمان(عج) از همان سنین دست سعید را گرفته بود.
این طبیعیه که بین انسانها یه وقتایی سوءتفاهمی پیش مییاد و این امر باعث دلخوری اشخاص میشه. یادمه یکروز در مسجد محل یک اختلاف نظر و سوءتفاهم کوچکی پیش اومده بود که موضوعش در خاطرم نیست. همین مسئله باعث شده بود کمی دلسرد شده بودیم و میخواستیم مقداری حضورمان در مسجد را کمرنگ کنیم.
به دو روز نکشید؛ داشتیم با سعید در خیابان شهید کلانتری قدم میزدیم و باهم صحبت میکردیم که سعید با یک حالت خاصی رو به من کرد و گفت دیشب خواب امام زمان(عج) را دیدم. پرسیدم؛ چه خوابی؟
گفت؛ در عالم خواب آقا را دیدم که به من گفت حق نداری فعالیتت را کم کنی و با شمشیرش روی زمین یک خط راست کشید.
از همان موقع بود که احساس میکردم سعید در برنامهها و فعالیتهای مسجدی، هیئت و... از همه دوستان در حال پیشی گرفتن است.
دست آخر اجر این همه خلوص را آقا به او هدیه کرد و این هدیه چیزی نبود جز شربت شیرین شهادت.
(سعید جان شهادت مبارک)
روحت شاد🕊🌺🕊
راوی؛ آقای ناصر #سلطانیان
#خاطرات_سعید
_______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
این هم یه عکس زیرخاکی از دوران نوجوانی؛ خواستم مثل بابا سعید یک قنوت شهادتی بگیرم ولی این کجا 😂 آن کجا ...
ارسالی از برادر #رضا_مؤمنی
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از صبح حسینی
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
https://eitaa.com/sobhehoseini
کوله بارى پر زمهر انبیا دارد شهید
سینه اى چون صبح صادق، باصفا دارد شهید
این نه خون است اى برادر بر لب خشکیده اش
بر لب خونرنگ خود، آب بقا دارد شهید
گرچه در گرداب خون، خوابیده آرام و خموش
با نواى بینوایى، بس نوا دارد شهید
کعبه ى دل را زیارت کرده با سعى و صفا
در ضمیر جان خود، گویى منا دارد شهید
دانى از بهر چه جانبازى کند در راه دوست
چون طواف کعبه را در کربلا دارد شهید
تا مس ناقابل خود را بدل سازد به زر
در رگ دل جوهرى از کیمیا دارد شهید
پیکر عریان او در خاک و خون افتاده است
از شرف بر جسم خود خونین قبا دارد شهید
بنام خدای زیبای شهیدان
برادرم؛ سعید شاهدی! برای من سورهی حمد و قلهوالله را بخوان چون تو زندهای و نزد معبود روزی میخوری و من و ما مردگان این دار مکافات هستیم... ⬇️⬇️
سیدداوود #امیرواقفی
@shalamchekojaboodi
بعدِ یکی از عملیاتها کمی ۰۲۱ ام گل کرده بود. (این یک اصطلاح در زمان جنگ بود که وقتی یکی دلتنگ خانواده و تهران لازم می شد، بچه رزمندهها میگفتن ۰۲۱ اش گل کرده)
خب اون وقتا سن و سالی هم نداشتیم و برای خانواده یه وقتایی دلتنگ میشدیم. با داداش سعید تصمیم گرفتیم تسویه کنیم بریم تهران تا هم یه چند وقتی پیش خانواده باشیم و هم درسمون رو بخونیم.
بالاخره تسویه گرفتیم و برگشتیم تهران. برای نماز جمعه، چهارراه لشگر با داداش سعید قرار گذاشتیم و جمعه همدیگر را دیدیم. برای شنبه وعده کردیم بریم مجتمع رزمندگان، شرایط ثبت نام رو جویا شویم و آماده بشیم برای خواندن درس.
شنبه حدودای ساعت ۱۰ صبح، آقا سعید با یه موتور هندا ۱۲۵ اومد منزل ما و من آماده شدم بریم مجتمع رزمندگان. سوار موتور شدیم و سعید راه افتاد. نمیدونستیم که باید از کجا شروع کنیم، از سعید پرسیدم حالا کجا باید بریم؟
سعید یه مکثی کرد و گفت داداش! خبردار شدم که گویا عملیات در پیش است و من میخوام برگردم منطقه، تو رو نمیدونم میخوای چکار کنی؟!
گفتم پس باهم برمیگردیم. از سعید خواستم که بره سمت سپاه ناحیه شمال تا اعزام انفرادی بگیرم. بلافاصله رفتیم آنجا خدمت برادر چیذری مسئول اعزام.
همین که به چیذری گفتم اومدم اعزام انفرادی بگیرم آمپرش رفت رو هزار. چون خبر داشت که دو روزه برگشتم و چندی قبل هم کمی مورد نوازش ترکش قرار گرفته بودم. او کمی سرسختی نشان داد ولی همون لحظه آقا سعید جوابش رو با دوتا جمله به پهنای باند فرودگاه داد.😂
سعید گفت؛ شما میخوای مانع بشی؟
چیذریِ بیچاره وقتی سرسختی و اصرار من و حاضرجوابی داداش سعید رو دید با ناراحتی برگهی اعزام رو ثبت و مهر و امضا کرد و داد دستم.
خب خان اول رو رد کرده بودیم و خیال من راحت شده بود، آنروز با سعید چندجا رفتیم و به تعدادی از رفقا سر زدیم و شب آقا سعید منزل ما موند.
فردای آن روز من از مادر و خانواده خداحافظی کردم و گفتم با سعید دارم برمیگردم منطقه. مادرم گفت تازه دو سه روزه اومدی، کجا به این زودی؟! از اونجایی که به خانواده نگفته بودم تسویه کردم، اعلام کردم دوستانمان تو دوکوهه تعدادشون کمه و باید بریم کمکشون.
به هرحال خداحافظی کردیم و مادرم تا کلی تنقلات و خشکبار توی ساک من نگذاشت، اجازهی خروج از منزل را صادر نکرد...( ادامه ⬇️)
راوی؛ سیدداوود #امیرواقفی
#خاطرات_سعید
___________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
...بعد رسیدیم به خان دوم؛ اون هم اعزام آقا سعید بود...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
بعد رسیدیم به خان دوم؛ اون هم اعزام آقا سعید بود. بلافاصله خودمونو رسوندیم پایگاه اسلامشهر، چون آقا سعید باید از اونجا اعزام میشد. سعید رفت جلوی کارگزینی و درخواست اعزام رو مطرح کرد اما مسئول اعزام گفت فعلا اعزام انفرادی نداریم.
جفتمون شوکه شده بودیم و باورمون نمیشد ولی خدارو شکر یه راه وجود داشت اون هم اینکه فرمانده سپاه اسلامشهر در آن زمان یکی از اقوام ما بود و سعید این رو نمیدونست.
سراغ دفتر فرمانده سپاه اسلامشهر رو گرفتم، سعید یه نگاهی کرد و گفت تو از کجا این برادر رو میشناسی؟! گفتم خب از نزدیکان است، سعید فکر کرد دارم شوخی میکنم و دوسه تا متلک بدرقهام کرد. وقتی جلوی دفتر فرمانده پایگاه رسیدیم و درخواست ملاقات با ایشان رو کردم، سعید هنوز باورش نشده بود.
پاسداری که اونجا بود پرسید چکار دارید؟! گفتم دارم میرم منطقه، آمدم پسرخالهم را ببینم. همون لحظه پسرخاله با عجلهای که داشت اومد بیرون و مارو که دید جا خورد. گفت تو اینجا چیکار میکنی؟
ماجرا رو سریع گفتیم. گفت همینجا باشید من یه جلسه فوری میرم و برمیگردم. من و داداش سعید رفتیم تو نمازخانه پایگاه دراز کشیدیم، یکی دو ساعتی گذشت تا یکی اومد ما رو صدا زد گفت برادر فلانی منتظر شماست...
با سعید رفتیم خدمت او ماجرا رو تعریف کردیم و جوابی که کارگزینی داده بود رو ایشان مجدد به ما داد؛ فعلا اعزام انفرادی نداریم.
آن لحظه حال من و سعید خیلی خراب شد و بغض کردیم، وقتی ایشان حال ما دوتا رو دید گوشی رو برداشت، مسئول اعزام رو به اتاق فراخواند و به او دستور داد اعزام انفردای برادر شاهدی رو صادر کنند.
از من هم سوال کرد امریه گرفتی؟ برگه اعزام را نشان ایشان دادم ولی امریه را فراموش کرده بودم بگیرم، از بس هول بودیم. ایشان دستور صدور دو امریه را هم دادند. من و آقا سعید روی او را بوسیدیم و با لبهای خندان رفتیم برگه اعزام رو گرفتیم، بعد رفتیم منزل آقا سعید.
مادر آقا سعید با گرمی استقبال کردند و پذیرای آن روز ما بودند. وقت اذان مغرب رفتیم مسجدی که سعید به آنجا علاقه خاصی داشت و بعد از نماز برگشتیم منزل آقا سعید شام خوردیم و خوابیدیم. فردای آن روز خود را در راهآهن و سوار بر قطار و عازم اندیمشک یافتیم.
قرار شد سعید برایم سورهی حمد وقلهوالله قرائت کند. از امالشهید؛ مادر معززهی شهید شاهدی هم میخواهم برای من که برادر عهدی سعید بودم، دعا کنند.
یاد باد آن روزگاران یاد باد
راوی؛ سیدداوود #امیرواقفی
#خاطرات_سعید
_________________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨فيلم منتشر شده از اصابت موفقیت آمیز موشک ها به اهداف بسیار حساس در صحرای نقب
⬅️حساس ترین و امنیتی ترین تاسیسات و طراح های رژیم صهیونیستی در صحرای نقب مستقر شده اند / همچنین تاسیسات حساس هسته ای
✅@news_fath
15.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 با ما سخن از جنگ مگو ما که نمردیم .... ✊