شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
تا تولد سعید، سه ماه و نیم باقی مانده ولی امروز خاطره ی تولدش ، از صف خاطرات بیرون آمده و بدون نوب
السعیدُ سعیدٌ فی بطنِ أُمِّه ...
📣📣📣
سلام علیکم
لطفا کسانی که خاطره ای از سعید دارند ( ولو یک خاطره )، به این شناسه ارسال نمایند 👇👇
@moameni66shahedi
یکبار توی پایگاه ، سعید را به عنوان مسئول عقیدتی معرفی کردند. ما خنده مان گرفت و فکر می کردیم شوخیه.
اگر هزار تا کار شر و شور و پرتحرک را به سعید می سپردند تا آموزش دهد، با روحیاتش جور در می آمد ، ولی مسئولیت عقیدتی اصلا به فاز سعید نمی خورد...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
یکبار توی پایگاه ، سعید را به عنوان مسئول عقیدتی معرفی کردند. ما خنده مان گرفت و فکر کردیم شوخیه.
اگر هزار تا کار شر و شور و پرتحرک را به سعید می سپردند تا آموزش دهد، با روحیاتش جور در می آمد ، ولی مسئولیت عقیدتی اصلا به فاز سعید نمی خورد.
یادمه یک شب جمعه گفتن، بلند شوید بروید بالا ، آقای شاهدی می خواهد آموزش بدهد. اونجا بود که فهمیدیم انگار قضیه جدی ست. منظور از بالا ، سمت زمین چمن و استخر کانون ابوذر بود.
رفتیم دور استخر کوچک و آقا سعید یه سری کارها مثل پیاده روی و ... گفت و ما انجام دادیم. بعد هم دور استخر ، نزدیک لوله قطور ال شکلی که آب استخر را تامین می کرد ، نشستیم که ایشان وضوی صحیح را به ما آموزش دهد تا هم بچه های سنین پایین تر یاد بگیرند و هم بزرگترها اگر ایرادی داشتند برطرف شود.
سعید روی آن لوله نشست و مشغول آموزش شد ، جالب بود که هر وقت دستش را زیر لوله می گرفت، کمی آب می آمد و دستش را که بر می داشت آب قطع می شد . حالا چه دلیلی داشت نمی دانیم، ولی ما از این قضیه تعجب کردیم.
آن شب یک نکته ای را یاد داد که هیچ وقت از یادم نمی رود. می گفت : وقتی میخواین صورت تان را بشویید، اگر موهاتون توی پیشونی تون می ریزه، با دست چپ، موهاتون رو بدین بالا و از رستنگاه مو آب بریزید تا برای شستن زیر موها ناچار نشوید دست تان را قوسی شکل به سمت بالا بکشید و آب از پایین به بالا حرکت کند . اینطوری وضویتان اشکال پیدا می کند.
این دقت و نکته بینی اش برایم جالب بود و الان هر وقت میخواهم وضو بگیرم، با دست چپم که موهامو میدم بالا و از رستنگاه مو آب می ریزم، یاد آقا سعید می افتم.
سه چهار سال بعد، توی همون استخری که آن شب جمعه دورش نشستیم و به ما آموزش وضو داد ، شبانه غسلش دادند.
راوی ؛ آقای محمود #برزه
( این عکس مربوط به زمان جنگ و دوران نوجوانی سعید می باشد و به خاطر تناسبش با موضوع خاطره ، گذاشته شده وگرنه زمان این خاطره ، سعید حدودا ۲۳، ۲۴ ساله می باشد )
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
مداحی آنلاین - یه سلام که میدم رو به حرم - طاهری.mp3
5.43M
⚘هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین)
هدایت شده از شبهای با شهدا
رفتار و کردارش جذبم کرده بود. از آرزوهایم بود که شبیه او شوم. هرچند از محالات بود. گفتم: «حاجی چیزی برایم بنویس که یادگاری بماند.» دست به قلم شد:
بسمه تعالی
علی عزیز! چهار چیز را فراموش نکن:
۱. اخلاص، اخلاص، اخلاص؛ یعنی گفتن، انجام دادن و یا ندادن برای خدا
۲.قلبت را از هر چیز غیر او خالی کن و پر از محبت او و اهل بیت علیهم السلام کن
۳. نماز شب توشه عجیبی است
۴.یاد دوستان شهید ولو با یک صلوات
برادرت, دوستدارت سلیمانی
راوی ؛ علی نجیب زاده
___________
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
#مکتب_حاج_قاسم
شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
https://eitaa.com/shabhayebashohada
تنها آیه قرآن که کلمه سعید در آن آمده 👇
يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ #سَعِيدٌ
ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﺪ ، ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﻭ ﺳﺨﻦ ﻧﻤﻰ ﮔﻮﻳﺪ ; ﭘﺲ ﺑﺮﺧﻲ ﺗﻴﺮﻩ ﺑﺨﺖ ﻭ ﺑﺮﺧﻲ ﻧﻴﻚ ﺑﺨﺖ ﺍﻧﺪ .(سوره هود ، آیه ١٠٥)
.
.
وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ
ﺍﻣﺎ ﻧﻴﻚ ﺑﺨﺘﺎﻥ [ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ] ﺗﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﭘﺎﺑﺮﺟﺎﺳﺖ ، ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﺪ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻣﺸﻴّﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺍﻗﺘﻀﺎ ﻛﺮﺩﻩ ، [ ﺑﻬﺸﺖ ]ﻋﻄﺎﻳﻲ ﻗﻄﻊ ﻧﺎﺷﺪﻧﻲ ﻭ ﺑﻲ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺍﺳﺖ .( سوره هود، آیه ١٠٨)
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
⚘به نیابت از
#شهدای_گمنام
🍃🍃🍃🍃🍃
🤲 جهت سلامتی و #فرج_امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🤲 #نجات_مردم_غزه
🤲 #نابودی_اسرائیل کودک کش و حامیانش
⏰ تا ساعت ۲۴ روز جمعه ۳ آذر ماه ۱۴۰۲
✅ ختم ۱۴ هزار #صلوات با 👇
#عجل_فرجهم
💌 هدیه می کنیم به #چهارده_معصوم علیهم السلام، و همه #شهدا و #اولیاء_الله
📣 کسانی که می خواهند در این ختم شرکت کنند در آدرس زیر، تعداد صلوات را وارد کنند
👇👇👇
https://iporse.ir/6159060)
#میهمانی_شهدا
#سیل_صلوات
https://eitaa.com/shabhayebashohada
ایام فاطمیه بود ، آقا سعید از سرکار برگشته بود و خیلی خسته بود. با این حال ماها رو جمع کرد و سوار ماشینش رفتیم هیئت ، سمت فلاح .
آنقدر خسته و بی حال بود که به خودم گفتم الان تو هیئت میتونه روضه بخونه؟ با این حال دیدیم روضه را خواند .
ما خانم ها توی بهار خوابِ یک ساختمان سه طبقه بودیم و بعد از پایان مراسم داشتیم آماده میشدیم بیاییم پایینکه یک دفعه یه صدایی شنیدیم مثل صدای ترمز ماشینی که با سرعت جابجا شود.
به خانم شاهدی گفتم چی شد؟! گفت هیچی ،سعید روضه رو خونده و شارژ شده. از پشت بام نگاه کردیم دیدیم بله، آقا سعید داره ماشینشو جابجا میکنه که برگردیم. 😁
سوار ماشین که شدیم گفتم آقا سعید! توی روضه حضرت زهرا ( س) چقدر حالتون خوب شد، من نگرانتون بودم.
برگشت گفت آبجی! خدا از من و رسولی و شهدا
، یه دونه قالب زده ، بعد هم قالبشو انداخته دور ... به هر حال ما تَکیم دیگه ... می گفت و میخندید و ما هم از حرفاش خنده مان گرفت.
بعد از شهادتش همیشه این جملاتش توی ذهن ما هست.
راوی؛ خانم #رسولی ( همسر شهید رسولی )
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یکبار یکی از دوستان سعید تماس گرفت و گفت فیلم مصاحبه ی سعید را که روایت فتح بعد از عملیات مرصاد از او گرفته بود، تلویزیون دارد پخش می کند...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
یکبار یکی از دوستان سعید تماس گرفت و گفت فیلم مصاحبه ی سعید را که روایت فتح بعد از عملیات مرصاد از او گرفته بود، تلویزیون دارد پخش می کند.
در فیلم چهره اش چندان واضح نبود. تعریف می کرد که؛ « بعد از نماز صبح هوا گرگ و میش بود که راه افتادیم برویم ، دو نفر هم ردیف ما حرکت کردند که فکر میکردیم از خودمان هستند، حین صحبت هایشان متوجه شدم که یکی از آنها عراقی است، یکی هم منافق و ایرانی. همان لحظه به سمت من تیر اندازی کردند.
چند تا تیر در شکم و پایم خالی کردند طوری که من افتادم و دیگر نایی برای حرکت نداشتم.
بعد شنیدم آن دو نفر گفتند که تیر خلاص را هم بهش بزنیم، همان لحظه نارنجکی از جیبم در آوردم و ضامنش را کشیدم .به سمتشان پرتاب کردم و هر دو شان هلاک شدند. »
تا ساعت دو بعد از ظهر همانجا افتاده بود و خون زیادی از او رفته بود ، بعد چند تا بچه می آیند و او را به کناری می کشند .
می گفت خونریزی ام شدیدتر شد و درد امانم را بریده بود ، تا جایی که بیهوش شدم. حدود ساعت ۳ بعد از ظهر او را به بیمارستان خرم آباد برده و خون بهش وصل کرده بودند ، بعد از حدود ۲۴ ساعت به هوش آمده بود.
می گفت ؛ چشم باز کردم و چند تا خانم با لباس سفید دور و برم دیدم ، فکر کردم شهید شدم و اینها حورالعین هستن، ولی بعد از دقایقی متوجه شدم کورالعین هستند. خانم های گروه انصار الحسین بودند که آنجا خدمت رسانی می کردند.
در بیمارستان خرم آباد عملش می کنند؛ دل و روده ی بیرون ریخته اش را داخل شکمش می گذارند و به سختی شکم را می بندند. بعد هم به تهران منتقلش می کنند.
یکی از رزمنده ها خیلی تلاش می کند که اینها را با هواپیما به عقب بفرستند، ولی قبول نمی کنند و سعید و سه چهار مجروح دیگر را در آمبولانس روی هم می گذارند و از خرم آباد به تهران منتقل می کنند.
خب آن زمان بعضی منافقان با لباس دکتر و پرستارها، کارشکنی می کردند و به مجروحین صدمه می رساندند و یا آنها را به شهادت می رساندند.
سعید می گفت سرعت آمبولانس خیلی زیاد بود و خیلی زجر کشیدیم تا به تهران برسیم ، هر چه از درد ، داد و فریاد و اعتراض می کردیم، همچنان با سرعت می رفت و به هیچ عنوان مراعات حال ما را نمی کرد.
بعد هم که به بیمارستان تهران رسیده بودند اول فکر می کنند ممکن است جزء منافقین باشند و به سختی پذیرش می کنند...
راوی ؛ #مادر
#خاطرات_سعید
________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi