eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
348 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
399 ویدیو
6 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ سال‌های آخر، خصوصا سال ۱۳۷۳ که سرباز بودم خاطرم هست با آقا سعید می‌رفتیم مسجد موسی‌بن جعفر(ع) تو محله غیاثی خدا رحمت کنه حاج آقا سید مهدی طباطبائی، امام جماعت اون مسجد رو که استاد اخلاق بود و زمانی هم نمایندگی مجلس را برعهده داشت. یکی از اعمالی که ایشون بجا می‌آورد خواندن صد رکعت نماز قضا بود. حالا با کیفیتی که در فرصت اندک شب‌های احیاء اقتضاء می‌کرد و اون صدای اذکار پی‌ در پی نمازگزاران که داستان صدای زنبورهای عسل را در ذهن تداعی می‌کرد. چون مسیر طولانی از محل را باید طی می‌کردیم تا برسیم به مسجد، معمولا دیر می‌رسیدیم و جای خالی هم نبود. من و سعید جدای از هم برای خودمون جا پیدا می‌کردیم و تقریبا همدیگرو نمی‌دیدیم، تا آخر مجلس که هم و پیدا می‌کردیم و سوار بر موتور به سمت خونه برمی‌گشتیم. نمی‌دونم سعید چه نجوا و راز و نیازی با خدای خودش داشت، ولی هر چه بود بهترین‌ها را از خدا درخواست کرد و قطعا در همان شبهای قدر برایش رقم خورد و تثبیت شد. در شب احیاء، "احیاءٌ عند ربهم یرزقون" شد و براتِ تقدیرش را از خدای مهربون گرفت. و چه تقدیری بالاتر از این با مهر و تائید مولا و صاحب‌مان حضرت حجت(عج)؛ دلی بگم شاید بخشی از متن اون تقدیرنامه این طوری بوده: بسم رب الشّهداء و الصّدیقین برادر بسیجی و پاسدار سعید شاهدی؛ سلام قولاً مِن رَبّ رَحیِم به پاس تلاش‌ها و زحمات خالصانه و بی‌شائبه شما در طول سالیان خدمت در دفاع مقدس و پس از آن، تقدیرتان در این سال شهادت در پایان ماه مبارک رجب و زیارت جدم سیدالشّهداء در روز ولادت آن حضرت می‌باشد.... .... امید است دوستان و رفقای جامانده را هم در این مسیر نورانی دست‌گیر و یاریگر باشید... ‌‌ 😭😭😭 راوی؛ آقای محمود ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌‌ در زمان آقا سعید و یه چند سال بعد از شهادت ایشون، جلسه عزاداری هیئت عشاق الخمینی(ره)، شبهای شهادت امام رضا(ع) در منزل پدری ما برگزار می‌شد. یادمه هم برای اون شب و هم چند شب دوشنبه دیگه که جلسات هفتگیِ هیئت عشاق الخمینی(ره) برگزار می‌شد، آقا سعید با یه موتور می‌اومد دنبالم و می‌رفتیم خونه نفر قبلی، کل وسایل هیئت را (اعم از دو تا باند باریک نیم متری نقره‌ای رنگ، آمپلی فایر، پایه میکروفن و پایه تابلوی هیئت، خود تابلو، یه جعبه مهمات کوچک فلزی سبز رنگ که داخلش سیم و کابل و میکروفن و ... بود) بر می‌داشتیم و همه رو به طرزی هنرمندانه روی پام، ترک موتور می‌چید و بعدشم خودش می‌نشست پشت فرمون و می‌بردیم منزل. اصلا اون خلاصه و جمع و جور بودن وسایل هیئت برای همین بود که بشه با یه موتور، دو نفری اونها رو جابجا کرد. این حرفی بود که سعید همون پشت موتور بهم گفت. مشخص هم بود که راهکار خودشه و براساس مسئولیت اجرایی و دغدغه‌ای که داشته بدین صورت اقدام می‌کرده. همه اینها نشان‌دهنده توجه تام و پایبندی سعید به برگزاری منظم هیئت بود؛ بدون ادعا و منت... اون روزِ قبل از شهادت امام رضا(ع) تا بردیم خونه و من رفتم سرکوچه یه چیزایی بخرم برای شامِ هیئت، دیدم آقا سعید سریع وسایل و باند و صوت رو چیده و حتی رفته به مادرم گفته برای شب چیزی لازم دارید؟! مثلا نوشیدنی‌ای چیزی؟! مادرم تشکر کرده بود و گفته بود؛ دوغ خونگی درست کردیم و یخ هم گرفتیم همه چیز آماده است. بعد از آن شب، همیشه مادرم از اون نحو فعال بودن سعید و رفتار خوبش؛ اینکه خواسته بود برای پذیرایی هیئت هم به مادرم کمکی کرده باشد، به خوبی یاد می‌کند. راوی؛ آقای محمود ____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ یکی از اون شب‌ جمعه‌هایی که پایگاه کانون ابوذر جمع بودیم آقا سعید پیشنهاد داد بریم حرم امام(ره). همون لندکروز کابین‌دار دستش بود. بچه‌ها از خداخواسته همگی گفتند می‌یایم. آخه می‌دونستن با آقاسعید و اون طرز رانندگی هیجانی‌‌ش خیلی بهشون خوش می‌گذره. حدود ۱۵-۱۰ نفری ریختیم بالا، در کابین رو هم بستیم و یه نفر بزرگتر و مطمئن‌تر نشست دم در که یه موقع بچه‌ها شیطنت نکنند و در رو باز نکنند. جلوی ماشین هم یکی دو نفر از بزرگترها کنار آقاسعید نشستند. خلاصه رفتیم حرم و زیارت و ... موقع برگشتن همون اول کار که سعید داشت دنده عقب از پارک درمی‌اومد توی اون تاریکی هوا، خورد به یه پیکان. اومد پایین با راننده‌ش صحبت کرد و خلاصه حل و فصل شد. بعد از اون، آقا طوری رانندگی می‌کرد که اصلا بیا و بپرس... بچه‌ها که عمدتا جوون و نوجوون بودند تو اون حالت، شلوغ‌کاری هاشون گل کرد و توی هر ترمز یا پیچیدن ماشین، می‌رفتن تو شکم همدیگه. یه باند کوچک بلندگو پشت سر راننده چسبیده بود که گاه گاهی آقا سعید مثل خلبان‌ها میکروفن رو برمی‌داشت و به ما تذکر می‌داد که بچه‌جون؛ آروم باش، فلانی بشین سرجات و ... تو اون حرکت‌های عجیب و غریب، پای یکی مون خورد زیر اون بانده، از جاش کنده شد و آویزون شد به یه سیم. دیگه سعید هرچقدر با میکروفن صحبت می‌کرد ما چیزی نمی‌شنیدیم و فقط تصویرش رو داشتیم😜 اون موقع دقیقا عبارتی که می‌گن مواظب باش شَست پات نره تو چِشِت، اونجا برامون کاربرد داشت. خلاصه تو کل مسیرِ برگشت تا کانون، بچه‌ها با هر حرکتِ عجیب و غریبِ رانندگی آقاسعید یه همِ اساسی می‌خوردن. البته قبلش سعید هم تعمدا یه طوری با تمسخر تذکر می‌داد که بچه‌ها بیشتر تحریک می‌شدند و شلوغ‌کاری می‌کردند. خلاصه اومدیم تا رسیدیم سه راه فلاح و از اونجایی که می‌دونستیم معمولا یه حرکت انتهایی هم می‌زنه، مستقیم نرفت توی کانون، دیدیم سرعت رو کم نکرده و با همون وضعیت رفت توی میدون ابوذر دور زد که دیگه همه‌مون سروته شدیم و فقط چراغای دور میدون رو روی هوا داشتیم می‌دیدیم. حالا چند دور زد نمی‌دونیم. بعد از اون که دیگه حال همه‌مون رو حسابی جا آورد، رفت توی کانون و دستی کشید و دونه دونه بچه‌ها که همه شُل و وِل شده بودند رو از عقب لندکروز کشید انداخت پایین. اونقدر هیجان اون شب بالا بود و به بچه‌ها خوش گذشت که همین الانم که دارم می‌نویسم کامم شیرین شده از اون خاطره به یادموندنی با سعیدجون💖 راوی؛ آقای محمود _____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌‌ یکی از خاطراتی که از آقاسعید عزیز به خاطر دارم مربوط می‌شه به روزهای جمعه و نماز جمعه رفتن‌هامون. یادمه که معمولا شب‌های جمعه بعد از گشت و ایست‌ بازرسی توی پایگاه می‌خوابیدیم. البته آقاسعید معمولا نمی‌خوابید و می‌رفت دعای کمیل حاج منصور. صبح‌های جمعه ما توی کانون ابوذر برنامه فوتبال داشتیم و تا قبل از برگزاری نمازجمعه ادامه داشت. من بخاطر ندارم که آقاسعید در بازی‌های فوتبال کانون شرکت داشته باشه یا حداقل من ندیدم. ولی خاطرم هست که نزدیک‌های ظهر که می‌شد یهو می‌دیدم با همون موتور تریلش می‌اومد کنار زمین فوتبال، کمی بازی بچه‌ها رو تماشا می‌کرد و صبر می‌کرد تا فوتبال تموم بشه، بعدش جمع می‌شدیم به تعداد موتورهایی که توی پایگاه بود هر موتوری ۳-۲ نفره سوار می‌شدیم و می‌رفتیم سمت میدون انقلاب برای شرکت در نماز جمعه. یه روز هم یادمه که از سمت خیابون بزرگمهر رفت و اون حوالی یه قهوه‌خونه بود که معلوم بود سعید قبلا" هم اونجا می‌رفته، جاتون خالی ما رو یه املت مهمون کرد و بعدش رفتیم نماز. توی دانشگاه معمولا پاتوقش چهارراه لشگر یا همون چهارراه ماچ و بوسه بود. علت این نامگذاری رو همه اغلب می‌دونستن؛ به دلیل اینکه عمدتا" بچه‌های لشگر می‌اومدند اونجا و همدیگر و می‌دیدند و روبوسی و ... و از حال و روز همدیگه باخبر می‌شدند. بعد از اتمام نماز با اون سرعت بالای موتورسواری آقاسعید برمی‌گشتیم محل و منزل تا یه ناهار و استراحتی داشته باشیم. غروب جمعه هم می‌اومد سراغمون برای رفتن به شاه عبدالعظیم و شرکت در زیارت آل یاسین توی دخمه محمود عطایی یادش بخیر راوی؛ آقای محمود ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌‌ این عکسِ یه طلوع دل انگیزِ صبح جمعه ست؛ مربوط به اردوهای آموزشی راپل، پاییز ۱۳۷۲ در پادگان شهید چمران پرندک. معمولا ۵شنبه‌ها می‌رفتیم و جمعه اونجا بودیم. برنامه بدینصورت بود؛ بعد از نماز صبح و تعقیبات و قبل از صبحانه، برای کسب آمادگی جسمانی بیشتر، آقاسعید که در تصویر با یه چفیه به کمر بسته جلوتر از همه داره حرکت می‌کنه، بچه‌ها رو به خط می‌کرد و در کوهها و تپه‌های پادگان به ستون یک یا دو حرکت می‌داد. گاهی به حالت دو و در سربالایی‌ها بصورت پیاده‌روی و در مسیرهای هموار با ضرب آهنگ پا، دعای فرج هم خوانده می‌شد؛ اللهم کن لولیک الحجت ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه ... و پس از دعای فرج اسامی برخی شهدا ذکر می‌شد؛ خیلی با حال بود خیلی با حال بود. شهید عزتی خیلی با حال بود. جواد مقدم خیلی با حال بود. و ... و یا نفرات حاضر در اردو نام برده می‌شدند خیلی با حاله خیلی با حاله اکبر طیبی خیلی با حاله... فیاض مقدم خیلی با حاله ... آخراش هم که داشتیم نفس کم می‌آوردیم بخش‌های طنزش برای افزایش روحیه رو می‌شد. کی خسته‌س؟ دااااش من روحیه عالیه شکم‌ها خالیه ... بعد از این راهپیمایی باصفای صبحگاهی که گاهی اشک هم از آدم در می‌آورد، می‌اومدیم توی چادر برای صرف صبحانه‌ای که مرحوم پدر شهید ملک کندی برامون آماده کرده بود. پس از صرف صبحانه بلافاصله تجهیزات راپل و طناب‌ها و کارابین و ... رو برمی‌داشتیم و معمولا هم بدستور استادمون آقاسعید می‌رفتیم کارگاه بالا و بزرگتر و اصلا با کارگاه کوچیکه کار نمی‌کرد. کلا ایشون به کم راضی نمی‌شد. این برنامه مقدماتی معمولا هر بار قبل از انجام راپل تکرار می‌شد. راوی؛ آقای محمود ____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ شنیده بودم بچه‌های هیئت نریمان یه وقتایی می‌روند خارج شهر تو بیابونی‌ها مجلس خصوصی می‌گیرند و حسابی روضه خونی و اشک و سینه زنی دارند. بی‌دردسر و بدون محدودیت وقت و ملاحظات صابخونه و همسایه و ... خیلی دلم می‌خواست یه همچین مجلسی برم.‌ حالا شایدم تو صحبتهامون بین بچه‌ها، این خواسته مطرح شده بود که دفعات بعدیِ اردوهای راپل، آقا سعید هماهنگ کرد حاج داود قادری همراهمون بیاد. جاتون خالی معمولا ۵شنبه‌ها که می‌رفتیم اردوی راپل، شب جمعه با نوای آقا داود که دیگه مداح پایه ثابت هیئت عشاق بود، یه مجلس خصوصی باحال در پادگان شهید چمران پرندک برپا می‌کردیم با میونداری آقاسعید و گریه‌هایی که بعضا تو صورتت نگاه می‌کرد و اشک آدمو در می‌آورد. صدای ناله‌ها و ضجه‌ها هم که دیگه کوههای دور و اطراف مون رو پر می‌کرد. خیلی باصفا بود. اعتقادمون هم این بود و به هم می‌گفتیم که این کوههای پادگان هم حالی می‌کنند وقتی ذکر ابی‌عبدالله(ع) اینجا گفته می‌شه، اونها هم حس دارند و درک می‌کنند و شاید از ما ممنون هم هستند بابت این کار. خلاصه یادمه یکی از اون معدود مجالسی که بچه‌ها به اعلی درجه صداهاشون رو آزاد می‌کردند و بدون هیچ‌گونه محدودیتی برای اهل‌بیت(ع) عزاداری می‌کردند، اونجا بود. این مجلس باحال و پرشور توی ذهنمون ماندگار شد و دیگه چنین برنامه ای نداشتیم تا اینکه رسیدیم به شنبه دوم دیماه ۷۴ (روز شهادت سعید) که مشابه همون مجلس بی‌ریا و با شور و حرارتی بسیار زیاد دوباره تکرار شد. همگی بچه‌ها با دلهای غمبار و سنگین و با چشمان تر، توی کانون ابوذر داشتیم مقدمات کارهای روزای بعدی رو فراهم می‌کردیم که یه دفعه آخرشب حاج حسین سازور و چندتا از دور و بری‌هاشون اومدن کانون. همه دورشون حلقه زدیم و همینطوری بی مقدمه شد یه روضه‌خونی و ذکر مصیبت سنگین، تو همون سالنی که سعید بعضا شبهای جمعه در بازگشت از دعای کمیل عبدالعظیم میومد وامیستاد بلند بلند اذان می‌گفت تا بچه‌ها رو برای نماز صبح بیدار کنه. همه‌مون اونجا چنان زار می‌زدیم مثل یه مادری که تازه بچه از دست داده باشه سیستم صوتی که نچیده بودیم. دیگه صدای حاج حسین هم توی شیون‌هامون گم شده بود. و در آخر سعیدی که دوشنبه‌ها توی هیئت عشاق میونداری می‌کرد، آخرین دوشنبه شب اومد میون جمعیت عزادار کانون و این بار خیلی عینی و حضوری تمام روضه‌های حضرت زهرا(س) رو پیش چشم همه، برامون مجسم کرد.😭😭😭 روحش شاد و قرین رحمت الهی ان شاء الله دستگیر ما هم باشند.🖤 راوی؛ آقای محمود ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
خاطرم هست سال‌های اولیه بعد از رحلت امام، هیئت عشاق‌الخمینی(ره) در ایام سالگرد امام دسته عزاداری راه می‌انداخت. در یکی از این سال‌ها، مسیر انتهایی به مسجد و پایگاه علویون در خیابان سجاد ختم می‌شد. در ذکر و شور آخر هیئت، آقاسعید که میوندار هم بود چنان زاری و بی‌تابی می‌کرد و به سر و سینه‌اش می‌زد که ما تا حدودی برای ایشون نگران شدیم. در این میان آقا جعفر اجلالی رفت وسط جمعیت و آقاسعید رو از قسمت پاهاش با دو دست محکم گرفت و بلند کرد و از دل جمعیت خارجش کرد ولی هم‌چنان سعید داشت بی‌تابی می‌کرد و به سر و صورتش می‌زد تا اینکه در یکی از اتاق‌های پشتی مسجد او را آرام کردند. این صحنه برای من و خیلی‌های دیگه عجیب و غریب بود و نمی‌توانستیم باطن آن‌را درک کنیم ولیکن نشان از یک رابطه عمیق قلبی بین سعید و پیر‌ جماران داشت. روحش شاد🤲 راوی؛ آقای محمود __________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
دیروز حوالی ظهر داشتم یه مداحی از حسین طاهری رو توی تلویزیون می‌دیدم که یاد سعیدجان افتادم و گفتم این خاطره مختصر رو از سعید نقل کنم؛ یه شب آقاسعید هماهنگ کرد چند نفری با موتور و ماشین رفتیم خونه‌ی پدریِ برادرانِ طاهری، توی نازی‌آباد. اون شب هر سه برادر به اتفاق پدرشان مداحی کردند. پس از اتمام هیئت آقاسعید بلافاصله حاج محمدرضا (پدر حسین طاهری) رو آورد و ۷-۶ نفری سوار یه پیکان شدیم و قرار بود سعید ایشون رو به مجلس بعدی که یادم نیست هیئت محبان مرتضی بود یا گردان حمزه برسونه. توی مسیر سعید چنان سریع رانندگی می‌کرد که بنده خدا محمد طاهری دید با این وضعیت ممکنه بلایی سرمون بیاد. البته ما که عادت داشتیم و خیالمون از دست فرمونش راحت بود. ولی محمدطاهری وقتی دید ما عین خیالمون نیست، زد رو شونه سعید و گفت تو رو خدا آقاسعید یکم آروم‌تر رانندگی کن! حداقل بزار یه حالی برامون بمونه بتونیم مجلس بعدی نفسی بزنیم، مداحی کنیم. اولش سعید یکم آرومش کرد ولی بعدش دوباره کار خودش رو کرد و با سرعت ما رو رسوند هیئت بعدی. اون شب از اون شبهایی بود که ماراتن هیئت داشتیم. خلاصه سعید خیلی تلاش و جدیت داشت تو کار هیئت‌ و دستگاه اهلبیت علیهم‌السلام. قربون اون ارادتش به اهلبیت(ع) برم❤ راوی؛ آقای محمود ______________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
یه شب جمعه تو پایگاه کانون به همه گفت آقا پاشید بریم حرم. اگر چه ایشون مسئول پایگاه نبود ولی چه کوچکتر و چه بزرگتر از خودش، حرفشو گوش می‌کردند، یه دفعه هفت هشت ده تا موتور شدیم و به سمت حرم حرکت کردیم. آقا سعید هم فکر کنم اون موتور هزاره دستش بود و ما هفت هشت تا موتور در این مسیر به صورت ستونی حرکت می‌کردیم. موتور اول به اندازه دو سه کیلومتر که می‌رفت می‌گفت برگرد برو ته، موتور دوم می‌شد سرگروه، بعد موتور دوم یه مقدار که می‌رفت جلو بهش می‌گفت تو برو ته، عین دایره همه این ده تا موتور را جابه جا کرد. ما اصلا نفهمیدیم چرا این کار را می‌کنه؟ خودش هم اندازه ی این ده تا موتور هی می‌رفت و می‌اومد‌ و شاید اندازه سه بار این مسیر تهران تا بهشت زهرا رو طی کرد. هی می‌رفت و می‌اومد و می‌گفت تو دور بزن برو ته واستا و احساس من این بود شاید می‌خواد همه یکسان سرگروه باشند و همه یکسان جلو باشند. فقط موتور سنگینه‌ و موتور خوبه جلو وانسته و اگر من هم یه موتور درب داغون دارم بتونم بشم سردمدار این کاروان که داره می‌ره به سمت حرم. همه رو گردوند تا رسیدیم به حرم. هیشکی هم نفهمید تزش چیه؟ ولی چیزی را که می‌گفت همه گوش می‌کردیم. بعضی وقتها ایشون یه چیزهای سطح بالایی تو ذهنش داشت ولی ادعایی نبود مثلاً بیاد بگه و مطرح کنه و خیلی باز کنه. همونی که احساس می‌کرد درسته پیاده می‌کرد. راوی؛ آقای محمود _____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ برام خیلی جالب بود و بیاد موندنی؛ دو سه باری که با هم می‌رفتیم پادگان لشگر ۱۰ نیرو مخصوص توی خیابون کمالی، همچین که با موتور وارد می‌شدیم انگار همگی سعید رو می‌شناختند. همینکه وارد سوله پشتیبانی و تدارکات می‌شدیم همه یه جوری با سعید گرمِ سلام و احوالپرسی می‌شدند که انگار ۲۰ ساله باهاش رفیقن. اصلا یه شور و هیجان خاصی تو اون جمع بچه‌های لشگر ۱۰ سیدالشهداء(ع) از کادری بگیر تا سرباز راه مینداخت که همه صفا می‌کردند. بهش می‌گفتم آقاسعید اینجا که پادگان شما نیست پس چطوریه که همگی میان دور و برت و باهات آشنان؟! می‌گفت از بس اومدم دنبال این وسایل راپل باهم رفیق شدیم. بعد با همون شور و حال سریع دو تا از این کیسه برزنتای نظامی رو پر از وسایل راپل؛ طناب و دستکش و کارابین و ... می‌کردیم، می‌زاشتیم روی موتور تریل و حرکت می‌کردیم به سمت کانون ابوذر تا با سایر لوازم اردو مثل چادر و پتو و آب و غذا در معیت بچه‌ها بریم پرندک. یه نکته قابل توجه هم این بود که هیچ پایگاه و بسیجی پیدا نمی‌کردی که بخواد یه همچین آموزش ویژه و تخصصی رو برای بچه‌های بسیج برگزار کنه و این فقط از سعید عاشق و با اخلاص و خستگی ناپذیر برمی‌اومد که خودجوش یه گروهی از بچه‌ها رو از کانون و سایر پایگاهها جمع و جور کنه و همه سختی‌ها و خطرات پرریسک راپل رو به جون بخره و با نبود امکانات و وسایل، جمع بچه‌ها رو یکی دو روزه ببره پادگان برای آموزش راپل. اون زمون عبارت کار جهادی چندان مطرح نبود و هنوز سر زبونا نیفتاده بود ولی الان میگم حقیقتا سعید کاراش جهادی بود و بی ادعا یادمه پارسال یه شب جمعه (قبل از این راه‌اندازی کانال شلمچه) سر مزار آقاسعید بودم که دیدم یه بنده‌خدایی هم اومد کم کم نزدیکم شد و باهم سلام علیک کردیم و گرم صحبت راجع به آقاسعید و نحوه آشنایی‌مون و خاطرات و ... اونجا تازه فهمیدم ایشون از اون سربازایی بوده که وقتی ما می‌رفتیم وسایل راپل رو از پادگان بگیریم، همین چند دیدار کوتاه و مختصر توی پادگان، باعث شده بود ایشون هم بیاد به جمع عشاق سعید بپیونده و بعد از حدود ۳۰ سال هنوزم سرمزار آقاسعید حضور پیدا کنه و باهاش راز و نیاز کنه الهی که اونور تو جمع اهل‌بیت(ع) و شهدا صفا کنی که یاد تو هم به دل ما صفا میده🤲🤲❤❤ راوی؛ آقای محمود ________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ همون طور که آقا سعید توی سررسیدش یادداشت کرده بود، سال‌های اولیه تشکیل هیئت عشاق، در دهه محرم، هیئت عصرها توی منزل قدیمی شهید ملک‌کندی برگزار می‌شد. حتی پذیرایی هم یادمه خیلی ساده و باصفا نون پنیر سبزی می‌دادند. ولی سالهای آخرِ آقاسعید و هم‌زمان با تغییر منزل حاج ملک‌کندی، هیئت بعد از نماز مغرب و عشاء، مفصل‌تر و سنگین‌تر برگزار می‌شد. علت اینکه اون اوایل، هیئت عصرها برگزار می‌شد این بود که بچه‌ها از جمله خود آقاسعید بعد از نماز مغرب و عشاء هیئت‌های دیگه‌ای هم می‌رفتند. مثل مراسمات بیت‌رهبری یا محبان مرتضی و سایر هیئات یادش بخیر پا رکاب آقاسعید ماراتن هیئت داشتیم. توی هیئت عشاق مثل ایام فاطمیه که شعر ثابت جمع‌خوانی داشتیم، آقا سعید یه سری اشعار بهم گفت که روی کاغذ نوشتم و هر بندش رو روی یه قسمت از سیاهی‌های هیئت می‌زدیم که بچه‌ها ببینند و از روش بخونن. این اشعار معمولا با حضور خود آقا سعید وسط جمع بچه‌ها، بعد از سخنرانی حاج محسن و قبل از شروع مداحی به صورت جمعی خونده می‌شد. تا چند سال بعد از شهادتش هم این ابیات رو تو هیئت می‌خوندیم و برای همین هنوز ابیاتش توی ذهنم هست؛ من چنین بی‌کس نبودم چون در این وادی رسیدم بی‌کسم کردی و چشم از چشمه‌ خون مالامالم من شهید کربلایم سربریده از قفایم(۲) وحش و طیر این بیابان جمله سیرابند و چون شد من که از آل رسولم تشنه یک جرعه آبم من شهید کربلایم سربریده از قفایم(۲) اکبرم کُشتی و عون و جعفر و عباس و قاسم این منم کز ظلم دشمن طائر بشکسته بالم من شهید کربلایم سربریده از قفایم(۲) راوی: آقای محمود ________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ ✍ فهرست راویان کانال ⬇️⬇️ 🔹 خانواده: (فرزند) (فرزند) 🍃🍃🍃🍃🍃 🔹دوستان و آشنایان (به ترتیب حروف الفبا/ حرف اول فامیلی): آقای سید داوود آقای حسن آقای جعفر آقای علیرضا آقای مسیب خانم آقای محمد آقای محمود آقای احمد آقای آقای مرتضی آقای حمید آقای احمد آقای محمد آقای ناصر آقای مهدی آقای غلامرضا آقای شیخ آقای سیدمحمود آقای مهدی آقای آقای ابراهیم آقای علی آقای سیدمجتبی آقای محمد خانم منصوره آقای ایرج آقای عباس آقای داود آقای مجتبی آقای حسین آقای رضا خانم آقای رضا آقای غفور آقای خانم آقای آقای علیرضا آقای آقای محمد آقای ایوب آقای حسین آقای ناصر آقای رضا آقای محسن آقای آقای حسن آقای محسن آقای جمال آقای داود آقای عبدالله آقای آقای اکبر آقای حسین آقای مجتبی آقای موسی آقای اسدالله آقای مهدی آقای مهدی آقای محمد آقای حسن آقای روح الله آقای قربان آقای حسن آقای آقای آقای سید محمد آقای علیرضا آقای حسین آقای سیدحسن آقای آقای بهرام آقای اکبر آقای نادر آقای رضا آقای علی خانم آقای علی ❇️ محتواهای دیگر(اعم از نامه، فیلم و ...) از؛ آقای حسین آقای فرشید آقای اصغر آقای محسن آقای محمدیوسف آقای زکریا آقای کشاورز 🍃🍃🍃🍃🍃 @shalamchekojaboodi