بعد از انقلاب، شبهای جمعه رادیو دعای كمیل پخش می كرد. من و سعید با هم می نشستیم و گوش می كردیم . آن موقع او ۱۰، ۱۱ ساله بود و من حدود یک سال و نیم از او بزرگتر بودم.
سعید از اول تا آخر هق هق گریه می کرد. من خیلی تعجب می کردم که چرا این طور گریه می كند و توی این سن کم چه چیزی از دعا متوجه می شود ؟!
بعد از اینكه شهید شد یاد اون گریه ها می افتادم و تازه می فهمیدم عاقبت اون اشك ها و گریه ها به كجا كشید ...
راوی ؛ #خواهر1
#خاطرات_سعید
___________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
مقدمه ای که امروز گفته شد ، این خاطره را در ذهن تداعی کرد (اگر چه قرار نیست جزء خاطرات اصلی امروز باشد ولی گفتنش خالی از لطف نمی باشد) ؛
تولد بچه ی خواهرش بود ، خواهرش یه جشنی گرفته بود و فامیلها رو دعوت کرده بود. خانوما بالا بودند و آقایون در زیر زمین.
خب فامیلها هم اغلب، فازشون متفاوت بود و چندان شناختی از روحیات رزمندگی و فضای جنگ و تفحص نداشتند.
عدل، سعید برداشت فیلم تفحص شهدا که تازه همون اوایل بحث تفحص، گرفته شده بود و استخوان های شهدا را از زیر خاک در می آوردند، آورد گذاشت توی ویدیو و برای آقایون پخش کرد.
قشنگ حال ملت را گرفت و بعدا هم صدای گله و شکایت ها در اومد که این چه تولدی بود که سعید فیلم استخوان و جنازه و .. نشانمان داد.☹️
سعید بود دیگر ... دلش خواسته بود همان ساعات و توی اون جمع، این فیلم را پخش کند.
به نقل از #خواهر1
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
#ارسالی_اعضا
پیام #خواهر بزرگ سعید ( امروز صبح)
👇👇
سلام صبح بخیر
امروز صبح وقتی بعد از نماز سوره الرحمن رو می خوندم ، به آیه فبای الا رب کما تکذبان که رسیدم یاد همه شهدا افتادم که به کدامین گناه کشته شدند ؟! چهره مظلوم سعید و یتیمی صادق تو دوسال ونیمه گی غم عجیبی بود
صادق یکی دو روز خونه ما مونده بود تا با مصطفی بازی کنند. چهره معصوم صادق و روز خداحافظی سعید یادم افتاد😭😭😭😭😭😭 اون روز سعید اومد با من خداحافظی کنه و بره تفحص.
نشست تو راه پله دم در، یه خورده باهم حرف زدیم گفتم بیا تو خونه، گفت اگه بیام صادق منو می بینه نمی تونم ازش دل بکنم، بعد وقتی خواست بره لحظه خداحافظی ش با من با همیشه فرق داشت.
گفت من دارم می رم تفحص شهدا، یه دفعه دلم لرزید، گفت مواظب باش صادق نفهمه بعد هم با هم رو بوسی کردیم 😭😭😭😭😭ولی دل کندن و جدا شدن از سعید این بار فرق داشت.
رفت تو کوچه بهش گفتم برگرد من دوباره ببینمت، بازهم روبوسی و خداحافظی کردیم، انگار وقتی خدا میخواد عزیزی رو ببره آدم و اینجوری آگاه میکنه. خیلی برای من لحظه ی سختی بود. غم عجیبی بر دلم نشست ورفت.
خدا خدا می کردم پشیمون بشه نره از بس حالم گرفته بود رفتم خونه مامان. گفتم سعید اومد با شما خداحافظی کنه؟!
مامان گفت بله اومد ولی من خانم بکشلو خونه مون بود خیلی درست باهاش خداحافظی نکردم بعدش هم که دیگه خبر شهادتشو آوردند واقعا هروقت روضه لحظه وداع امام حسین با خواهرش رو می خونند یاد اون لحظه خداحافظی سعید می افتم 😭😭😭😭😭
راوی: #خواهر1
#خاطرات_سعید
@shalamchekojaboodi
من یك سال و هفت ماه از سعید بزرگتر بودم و از بچگیهامون شلوغی ها و بازیهاش تو ذهنمه.
یه خاطرهای كه از بچگیمون دارم اینه که یه بار سعید منو بلند كرد كه قسمتهای ترش درخت مو را براش بچینم، یه هو تا مامانم رو دید، منو ول كرد و فرار كرد.
من هم افتادم و زیر چانه ام پر خون شد، مامانم ندید كه من زیر چانه ام چاك خورده و داره خون می یاد، داشت دعوامون می كرد كه چرا اینا رو می چینید.
________
بعدا هم که سعید کمی بزرگتر شد، از شلوغبازیهاش این یادمه که تو سن ۱۳، ۱۴ سالگی گاهی اوقات چادر سرش می كرد و صندلی می گذاشت، ادای خانم جلسه ای ها رو در می آورد و یا چادر روی دوشش میانداخت و مثل این آخوندا که تو مجلس زنونه روضه می خونند، می نشست و سخنرانی می کرد.
یادمه بعد از عروسی یكی از فامیلها صندلی گذاشته بود، یه چادر هم روی دوشش انداخته بود و هی می گفت خانوم شما اینو بگو، خانوم شما اونو بگو و اینقدر ادا در آورد که اشک همه رو در آورده بود از خنده😂
راوی: #خواهر1
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
از بدحجابی ها خیلی ناراحت می شد. با اینکه من و سعید تا ده یازده سالگی تو یه دوره ای بودیم كه بی حجابیها را هم كامل دیده بودیم ولی خب بعد از انقلاب، سعید چنان تحت تاثیر قرار گرفته بود و آگاهی كامل پیدا كرده بود كه اگر كسی را می دید حالا جوراب نازك پوشیده یا چادرش عقب تره و حجابش درست نیست، خیلی ناراحت می شد.
اصلا دیگه سرشو بالا نمی کرد نگاهش کنه، حالا می خواست فامیل باشه می خواست غریبه باشه.
اصلا خوشش نمی اومد. حتی همونایی كه سعید دوست نداشت ببیندشون، اونا سعید را دوست داشتند. با اینکه مخالف عقیده ش بودند ولی دوست داشتند سعید تحویلشون بگیره.
اما او به خاطر خدا ازشون روی برمی گردوند.
راوی؛ #خواهر1
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
سعید در كمك كردن به دیگران خیلی فعال بود. هر چیزی كه دستش بود می داد در راه خدا. یادمه یه دفعه مامان اینا لباس نو براش خریده بودند، پوشید رفت بیرون. اومد دیدیم كه اون لباس تنش نیست. گفت یكی احتیاج داشت دادم بهش.
الان تازه متوجه می شیم كاری كه سعید اونموقع انجام می داد خیلی کار بزرگی بود كه با نداری می بخشید.
یادمه یه پولی رو باید از یه جایی
می گرفت، اونو اصلا نگرفت و گذاشت برای قرض الحسنه.
الان هر وقت حرف می شه همسرم می گه این را ما باید از سعید یاد بگیریم كه تو اوج نداری با وجود اینکه خودش احتیاج داشت، حتی از دیگران قرض می كرد و وام می گرفت برای اینکه به یکی دیگه بده. بارها شده بود ما این را دیده بودیم.
راوی: #خواهر1
#خاطرات_سعید
_____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
اردیبهشت سال ۷۱ که پسر اولم به دنیا اومد، یه روز سعید اومد دیدنش؛ در را که باز کردیم همینجور بشكن زنان و کف زنان، برای مصطفی شعر می خوند و میاومد داخل خونه.
خب فکر می کرد فقط خودمون تو خونه هستیم و نمی دونست مهمون داریم؛ از قضا یه خانمی از بستگان همسرم تو خونه مون نشسته بود و سعید همینجور كه می خوند و کف و بشكن می زد، از پله ها اومد بالا و تا وارد خونه شد و اون خانم رو دید، به همون حالت خشکش زد 😳😅
اون بنده خدا همیشه از اون روز یاد می کنه و می گه هیچ وقت اون چهرهی برادرت رو یادم نمی ره كه تا منو دید یهو همینطوری موند.🙈😁
راوی؛ #خواهر1
#خاطرات_سعید
_____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
روز جهازبرون من، سعید نشسته بود بالای وانتی كه جهیزیه را می بردند و می گفت ما داریم كمكِ دزد می كنیم، خونه مون رو بار كردند و دارند می برند.😅
بعد هم كلی كار برامون انجام داد. از ۱۷ سال پیش (سال ۸۲ این خاطره گفته شده)، هنوز كارهایی كه سعید برای من توی این خونه انجام داده و آثاری كه ازش مونده را نگه داشتیم و دست نزدیم.
مثلاً این جاكبریتی كه برای من توی آشپزخونه نصب كرده، هنوز که هنوزه همونجوری هست و هر وقت نگاه می کنم می گم دستت درد نكنه و هی یادش می کنم. یعنی یادش كه هیچ وقت از خاطرمون نمی ره ولی با اینجور چیزا که بیشتر می بینیم بیشتر یادش می کنیم.
راوی: #خواهر1
#خاطرات_سعید
_______________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
هنوز جنگ تموم نشده بود و سعید چند روزی مرخصی اومده بود تهران. یه روز همسرم مقدار زیادی مرغ خریده بود و منم شاکی که آخه چطوری اینا رو پاک کنم؟!
یهو صدای زنگ خونه در اومد و دیدم سعید اومده، خیلی خوشحال شدم. وقتی دید من به همسرم غُر میزنم گفت چیه؟! گفتم آخه من دستم درد میگیره این همه مرغ رو پاک کنم.
گفت چیزی نیست، فقط یکی شو تو پاک کن به من یاد بده من بقیهشو پاک میکنم. خدا خیرش بده همهشو پاک کرد و خورد کرد. خیلی خوشحال شدم و ازش تشکر کردم.
راوی؛ #خواهر1
#خاطرات_سعید
______________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یک شب خواب دیدم سعید با موها و ریشهای سفید، سوار بر یک تریلی قرمز رنگ اومده و به من می گه بیا بریم. گفتم کجا بریم؟! مگه تو رانندگی با تریلی بلدی؟
صبح که بلند شدم دیدم تلویزیون داره تابوتهای شهدای تازه تفحص شده را بر روی تریلی نشون میده و درست همون روز، مراسم تشییع پیکر شهدا بود.
رنگ قرمز و سبز پرچم های ایران که بر روی تابوتها کشیده بودند منو یاد رنگ تریلی در خوابم انداخت.
بعدا شنیدم که مقام معظم رهبری در سخنرانی شون گفتند؛ به ازای هر شهید تفحص، هزار شهید پیدا شده...
حالا اینکه سعید چند تا شهید در تفحص پیدا کرده بود نمی دانم ولی به وضوح خوابم تعبیر شد و خیلی زود آن را در بیداری دیدم.
راوی؛ #خواهر1
#خاطرات_سعید
_____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
همیشه می گفت شادی ما شادی اهلبیته، غم ما هم غم اهلبیته.
یادمه یکی از اقوام نزدیک فوت كرده بود، سعید اومد پیش من گفت: زهرا! من چی كار كنم؟! اصلا گریه م نمی یاد، یعنی اصلا اشكم نمی یاد كه بخوام گریه كنم😩
حالا این در حالی بود که اگر مواردی مربوط به معنویات بود، فوق العاده اشك می ریخت.
ولی در مورد مرگ کسی که خیلی هم عزیز بود می گفت من اشکم نمی یاد، چی کار کنم؟ پیازی چیزی پوست بكنم اشكم بیاد؟!😂
راوی: #خواهر1
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
✍ فهرست راویان کانال
⬇️⬇️
🔹 خانواده:
#مادر
#پدر
#همسر
#رضا_مؤمنی (فرزند)
#صادق_شاهدی (فرزند)
#برادر_مجید
#خواهر1
#خواهر2
#خواهر3
#خواهرزاده
#عمه_سکینه
🍃🍃🍃🍃🍃
🔹دوستان و آشنایان (به ترتیب حروف الفبا/ حرف اول فامیلی):
آقای سید داوود #امیرواقفی
آقای حسن #ادیبی
آقای جعفر #اجلالی
آقای علیرضا #اکبری
آقای مسیب #اسماعیلی
خانم #آقاجانزاده
آقای محمد #آقازاده
آقای محمود #برزه
آقای احمد #بیگدلی
آقای #مرتضی_بیگدلی
آقای مرتضی #بابایی
آقای حمید #پایمرد
آقای احمد #پاک_نهاد
آقای محمد #پرهیزکار
آقای ناصر #توحیدی
آقای مهدی #جوزی
آقای غلامرضا #جمشیدی
#خانم_جمشیدی
آقای شیخ #محسن_حسینی
آقای سیدمحمود #حسینی
آقای مهدی #حاج_محمدی
آقای #اکبر_حیدری
آقای ابراهیم #حمیدی
آقای علی #حسنی
آقای سیدمجتبی #حقگو
آقای محمد #خطیبی
خانم منصوره #خاکپور
آقای ایرج #خوشبین
آقای عباس #دارابی
آقای داود #دشتی
آقای مجتبی #ذوالفقاری
آقای حسین #ذوالقدر
آقای رضا #رحمت
خانم #رسولی
آقای رضا #رئوفی
آقای غفور #رمضانی
آقای #مهدی_رفیعی
#خانم_رفیعی
خانم #فاطمه_رفیعی
آقای #مجید_رفیعی
آقای علیرضا #رجبی
آقای #مهدی_رجبی
آقای محمد #زارعین
آقای ایوب #زال
آقای حسین #سازور
آقای ناصر #سلطانیان
آقای رضا #سلطانی
آقای محسن #شیرازی
آقای #شکراللهی
آقای حسن #شمسیان
آقای محسن #صالحی
آقای جمال #صالحی
آقای داود #صبوری
آقای عبدالله #ضیغمی
آقای #محمد_ضیغمی
آقای اکبر #طیبی
آقای حسین #طوسی
آقای مجتبی #عزتی
آقای موسی #علینژاد
آقای اسدالله #عسگرخانی
آقای مهدی #عطایی
آقای مهدی #علیشاهی
آقای محمد #عبادی_فر
آقای حسن #عبدی
آقای روح الله #غفاری
آقای قربان #غزالی
آقای حسن #فاطمی_نهاد
آقای #فیاض_مقدم
#خانم_قاصد
آقای #مهدی_قاصد
آقای سید محمد #مجتهدی
آقای علیرضا #مسلم_خانی
آقای حسین #مقدمی
آقای سیدحسن #میرباقری
آقای #سیدعلی_میرباقری
آقای بهرام #میهن_آبادی
آقای اکبر #میرزایی
آقای نادر #ملک_کندی
آقای رضا #معروفی
آقای علی #منتظر
خانم #نعمتی
آقای علی #نورافکن
❇️ محتواهای دیگر(اعم از نامه، فیلم و ...) از؛
آقای حسین #آقاجانی
آقای فرشید #انصاری
آقای اصغر #برزکار
آقای محسن #بنی_یعقوب
آقای محمدیوسف #جانمحمدی
آقای زکریا #حیات_الغیبی
آقای کشاورز #محمدیان
🍃🍃🍃🍃🍃
#فهرست_راویان
@shalamchekojaboodi