شبهای هیئت عشاق الخمینی ، سعید می رفت حاج محسن حسینی ( سخنران ) را از بلوار ابوذر می آورد فلاح. یک بار وسیله نداشت، به من زنگ زد گفت؛ ممد! بیا بریم دنبال حاج محسن ، گفتم باشه بریم. من با یه لندکروز اومدم دنبال سعید، سوارش کردم و از سمت راه آهن انداختیم که برویم بلوار ابوذر.
توی مسیر، ترافیک شدیدی بود و سعید هم عجله داشت که زودتر حاج محسن را برداره که به هیئت برسه. دید من یه مقدار با احتیاط حرکت می کنم ، گفت این رانندگی کارِ تو نیست. گفتم مگه تو می خوای چی کار کنی ؟ نکنه می خوای پرواز کنی؟ گفت بیا بشین بغل، گفتم چشم.
سعید نشست پشت فرمون و من نشستم کنارش ببینم می خواد چی کار کنه ؟ یه دفعه دیدم یه مقدار که جلو رفت، انداخت توی پیاده رویی که از سمت میدون راه آهن به سمت میدون کشتارگاه بود.
با لندکروز توی پیاده رو !!! همه با تعجب ما رو نگاه می کردند 😳
از اون ور هم انداخت توی خط ویژه ... واقعا من همینجوری مونده بودم ، نه می تونستم حرف بزنم نه چیزی ... شاید باورتون نشه در عرض یه ربع بیست دقیقه رسید در خونه ی حاجی. یعنی واقعا دست فرمونش یک بود. اگه تا الان زنده بود همه ما رو به کشتن داده بود. 😁
راوی ؛ آقای محمد #عبادی_فر
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
جمعه ها معمولا برای تمرینات راپل می رفتیم و یکی از همین روزها سعید هماهنگ کرده بوده به اردوگاه شهید چمران واقع در جاده ساوه برویم.
بیشتر بچه های راپل از پایگاه شهید دستغیب ، تعدادی از پایگاههای خیبر و شهید رهنما و شاید چند نفری هم از یک پایگاه دیگر بودند.
همه بچه ها از شب قبل در پایگاه شهید دستغیب جمع شده بودیم و اول صبحی سوار مینی بوس شدیم و به سمت اردوگاه حرکت کردیم.
در بین راه قرار بود به دنبال یکی از همکاران سعید هم برویم تا با ما همراه شود ، توی ماشین سعید به من گفت ممد ! این بنده خدا که دنبالش می ریم در محل کار مشکلی براش پیش اومده ، وقتی رسیدیم درب خانه اش ، تو برو و خودتو بعنوان مأمور معرفی کن😁 و بگو برای توضیح پاره ای از مشکلات باید همراهت به دادسرای نظامی بیاید و از این حرفا ...😂😂
رسیدیم به محل سکونت آن بنده خدا که فکر می کنم سمت اسلامشهر بود و من طبق نقشه رفتم درب منزل ایشان که سعید نشان داده بود ، زنگ زدم و ایشان چون از قبل قرار بود با ما همراه شود با لباس آماده ، درب را باز کرد و با چهره ی من که نمی شناخت روبرو شد😊
با تعجب سوال کرد ، بفرمایید! کاری دارید ؟! گفتم شما فلانی هستید؟ جواب داد بله. گفتم باید برای توضیح پاره ای از مشکلات به دادسرا تشریف بیاورید 😳، البته من حکم هم داشتم و وقتی نشانش دادم، ایشان خشکش زده بود😝😝
گفتم برویم . با من همراه شد و وقتی درب مینی بوس را باز کردم که سوار شود ، با چهره ی خندان سعید و سایر بچه ها روبرو شد. چون با سعید خیلی رفیق بود ، هرچی فحش بلد بود نثار سعید کرد 😁😁😁 و یک روز با نشاط و پر انرژی آغاز و همگی به سمت اردوگاه حرکت کردیم .
عزیزانی که در کانال هستن و در آن روز همراه ما بودن ، حتما این خاطره را در ذهن دارند.
روحش شاد و یادش گرامی 🌹🌹🌹
راوی ؛ آقای محمد #عبادی_فر
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
از زمانی که من با سعید آشنا شدم و در کنار ایشان حضور داشتم، شاهد فعالیتهای مختلف شان ، خصوصا حضور و عشق و علاقه اش به مجالس عزاداری اباعبدالله الحسین (ع) و ایام فاطمیه بوده ام 🖤
به طوری که از این هیئت به آن هیئت در ایام شهادت اهلبیت (ع) شرکت می کرد و بعضی از هیاتها هم که مداح نداشتن ، مداحی میکرد و صدای دلنشینی داشت. به خنده می گفت من مداح جهنمی هستم😄 زمانی که مداح اصلی دیر می یاد به من می گن بیا مداحی کن 😊، البته این حرفشم به خاطر تواضعش بود .
خدا رحمتش کنه در مجالس عزاداری و ایام فاطمیه از درون دل و عمق وجودش ، سینه می زد و گریه میکرد
واقعا چه گریه هایی؛ با اخلاص تمام و صدای بلند که هنوز صدای گریه های سعید در هیاتها در گوشم طنین انداز است و بچه های هیاتی آن دوران حتما این آه و ناله های سوزناک و اشکهای بارانی اش را به خاطر دارند و هیچگاه فراموش نمی کنند؛ صدای مادر مادر و یا فاطمه الزهرای سعید را بخاطر دارند .
ارادت خالصانه سعید در عزای ام ابیها فاطمه الزهرا(س) وعشق و علاقه ایشان به این بانوی دوعالم باعث شد سعید در هنگام شهادت از ناحیه بازو و سینه و....ترکش خورده و با چهره خونی و بازوی مجروح به دیدار حق شرفیاب شود😭😭😭😭😭
دقیقا در زمان شستن پیکر پاک سعید جانم 😭😭😭😭همه عزیزان حاضر، بدن ترکش خورده سعید از ناحیه بازو و سینه ، این شهید بزرگوار را بخاطر دارند .
شک ندارم که سعید اینگونه شهادت را از خدای خود خواسته است .🖤🖤
ارسالی از آقای محمد #عبادی_فر
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
دلنوشته
دست خانواده محترم شهید سعیدشاهدی درد نکنه که با ایجاد کانال؛ شلم (شلمچه) کجا بودی ، که اصطلاح خود سعید بود ، حال و هوای ما رو عوض کرده و ما را به ۳۰سال پیش می بره ، خدا خیرتان دهد . الغرض وقتی خاطرات مادر بزرگوار شهید و یا همسر محترم ایشان و یا دوستان نزدیک و دور سعید رو میخونم ، واقعا حالم منقلب میشه ، گاهی میخندم گاهی گریه میکنم و....و خاطرات سعید برایم زنده و تداعی میشه. سعید یه شخصیت فرامنطقه ای داشت ، یعنی در یک جا بند نبود و محدود به مناطق ۱۷ و ۱۸ ، نمیشد .
او در مناطق مختلف تهران فعالیتهای مختلف داشت از جمله شرکت در هیاتها و فعالیت در پایگاههای بسیج و ........ایشان در زمان فرماندهی پایگاه بسیج در مناطق یاد شده ، در منطقه اشرفی اصفهانی و باغ فیض هم فرمانده پایگاه بود، شاید بعضی از دوستان خبر داشته باشند ، خلاصه شخصیت شهید سعید شاهدی ، شخصیتی فراتر از ذهن من و شماست ، سعید واقعا دوست داشتنی بود و همه بچه ها از دل و جون ،سعید رو دوست داشتن و بهش عشق میورزیدند .
دیشب ۱۱/ ۱۰/ ۱۴۰۲ خدا بهم توفیق داد و سعادتی نصیبم شد ، سعید عزیزم رو در خواب دیدم ، چه چهره نورانی با تبسمی خاص و محاسنی مشکی که همدیگر رو برای لحظاتی نگاه میکردیم😭😭😭😭😭😭😭 و صبح تصمیم گرفتم این دلنوشته رو، با چشمانی گریان ، برای کانال شلم کجا بودی😭😭😭بنویسم .
محمد #عبادی_فر
روحش شاد و یادش گرامی 🌷🌷
#ارسالی_اعضا
#خاطرات_سعید
@shalamchekojaboodi
سلام به همه اعضای شلم کجا بودی
خاطرات خانواده و دوستان و همرزمان سعید رو که میخونم بیشتر دلم برای سعید تنگ میشه و احساس میکنم کنارم هست .
در یکی از نوشته ها که برادر حسین سازور نوشته بود بعد از رفتن سعید تنها شدم😭 باید به ایشان عرض کنم نه تنها ایشان بلکه همه دوستان سعید تنها شدن 😭😭
یادمه در یکی از اردوها که رفته بودیم با سعید حرکت میکردم، یکدفعه سعید به من گفت؛ محمد دوست داری خرِ خدا بشی؟! منِ ساده لوح که نمیدونستم پشتبندِ حرفش چی میخواد بگه، گفتم آره 😁
سعید هم سریع گفت خدا که نمیتونه سوارت بشه، جای خدا من سوارت میشم 😁😁 و همزمان با حرفاش پرید رو کولم 😂😂
روحش شاد و یادش گرامی در این روز عزای امام موسی کاظم (ع).🖤
محمد #عبادی_فر
#ارسالی_اعضا
#خاطرات_سعید
@shalamchekojaboodi
✍ فهرست راویان کانال
⬇️⬇️
🔹 خانواده:
#مادر
#پدر
#همسر
#رضا_مؤمنی (فرزند)
#صادق_شاهدی (فرزند)
#برادر_مجید
#خواهر1
#خواهر2
#خواهر3
#خواهرزاده
#عمه_سکینه
🍃🍃🍃🍃🍃
🔹دوستان و آشنایان (به ترتیب حروف الفبا/ حرف اول فامیلی):
آقای سید داوود #امیرواقفی
آقای حسن #ادیبی
آقای جعفر #اجلالی
آقای علیرضا #اکبری
آقای مسیب #اسماعیلی
خانم #آقاجانزاده
آقای محمد #آقازاده
آقای محمود #برزه
آقای احمد #بیگدلی
آقای #مرتضی_بیگدلی
آقای مرتضی #بابایی
آقای حمید #پایمرد
آقای احمد #پاک_نهاد
آقای محمد #پرهیزکار
آقای ناصر #توحیدی
آقای مهدی #جوزی
آقای غلامرضا #جمشیدی
#خانم_جمشیدی
آقای شیخ #محسن_حسینی
آقای سیدمحمود #حسینی
آقای مهدی #حاج_محمدی
آقای #اکبر_حیدری
آقای ابراهیم #حمیدی
آقای علی #حسنی
آقای سیدمجتبی #حقگو
آقای محمد #خطیبی
خانم منصوره #خاکپور
آقای ایرج #خوشبین
آقای عباس #دارابی
آقای داود #دشتی
آقای مجتبی #ذوالفقاری
آقای حسین #ذوالقدر
آقای رضا #رحمت
خانم #رسولی
آقای رضا #رئوفی
آقای غفور #رمضانی
آقای #مهدی_رفیعی
#خانم_رفیعی
خانم #فاطمه_رفیعی
آقای #مجید_رفیعی
آقای علیرضا #رجبی
آقای #مهدی_رجبی
آقای محمد #زارعین
آقای ایوب #زال
آقای حسین #سازور
آقای ناصر #سلطانیان
آقای رضا #سلطانی
آقای محسن #شیرازی
آقای #شکراللهی
آقای حسن #شمسیان
آقای محسن #صالحی
آقای جمال #صالحی
آقای داود #صبوری
آقای عبدالله #ضیغمی
آقای اکبر #طیبی
آقای حسین #طوسی
آقای مجتبی #عزتی
آقای موسی #علینژاد
آقای اسدالله #عسگرخانی
آقای مهدی #عطایی
آقای مهدی #علیشاهی
آقای محمد #عبادی_فر
آقای حسن #عبدی
آقای روح الله #غفاری
آقای قربان #غزالی
آقای حسن #فاطمی_نهاد
آقای #فیاض_مقدم
#خانم_قاصد
آقای #مهدی_قاصد
آقای سید محمد #مجتهدی
آقای علیرضا #مسلم_خانی
آقای حسین #مقدمی
آقای سیدحسن #میرباقری
آقای #سیدعلی_میرباقری
آقای بهرام #میهن_آبادی
آقای اکبر #میرزایی
آقای نادر #ملک_کندی
آقای رضا #معروفی
آقای علی #منتظر
خانم #نعمتی
آقای علی #نورافکن
❇️ محتواهای دیگر(اعم از نامه، فیلم و ...) از؛
آقای حسین #آقاجانی
آقای فرشید #انصاری
آقای اصغر #برزکار
آقای محسن #بنی_یعقوب
آقای محمدیوسف #جانمحمدی
آقای زکریا #حیات_الغیبی
آقای کشاورز #محمدیان
🍃🍃🍃🍃🍃
#فهرست_راویان
@shalamchekojaboodi