eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
350 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
400 ویدیو
6 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
شدیدا مریض شده بودم و دو سه روزی مدرسه نرفتم . یك شب آمد و گفت : پاشو ببرمت دكتر. به اصرار سعید رفتم دكتر . بعدش خودش رفت داروهایم را گرفت و گفت بریم آمپولت را هم بزن. گفتم من می ترسم ، گفت ترس نداره که . رفتیم قسمت تزریقات و هركس می رفت و آمپول می زد ، صدای فریادش می آمد. سعید جلوی در درمانگاه ایستاده بود تا نوبت من شود. آن لحظه من احساس می كردم كه هیچ كس قشنگ تر از او نیست. این حس را واقعا" داشتم و برای خودم هم عجیب بود که چرا اینقدر در نظرم زیبا شده. كم كم احساس دلپیچه كردم سعید هم مدام می گفت آمپولِ تو چیزی نیست اما وقتی كه نوبتم شد و زدم، حسابی درد كشیدم و زدم زیر گریه. سعید شروع کرد ادای مرا درآوردن و گفت الكی گفتم، آمپولت خیلی هم قوی بود . اینطوری گفتم كه بری بزنی. اتفاقا آن شب شام هم خانه آنها دعوت بودیم . انگار شامِ رفتنش را داشت می داد . که رفت و دیگر نیامد. راوی ؛   _____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
زمان جنگ، سعید یک وصیت نامه نوشته بود که من یکبار در کمدش دیدم. بعد از جنگ گویا منهدمش کرد، متن اون وصیت نامه را اصلا یادم نیست، فقط می دونم یه سری بدهی هاشو توش نوشته بود و پایینش مثل همیشه امضای رمزی خمینی رهبر را انجام داده بود و زیر امضایش نوشته بود؛ محمدسعید شاهدی پیام @shalamchekojaboodi
زمانی که طبقه اول می نشستیم، خب پایین دو‌ تا اتاق بود که اتاق جلویی را برای مهمون داری استفاده می کردیم. عیدا که می شد آجیل و وسایل پذیرایی را روی طاقچه‌‌ی اون اتاق جلویی می‌ذاشتیم و درش رو معمولا می بستیم که هم مرتب بمونه و هم اینکه آجیلا و شیرینی شکلات ها در امان باشه.‌ خب اون موقعا عید به عید آجیل می خریدیم و همیشه که آجیل نداشتیم. یادمه یه بار سعید اومد گفت بدویید بدویید، برید تو مهمون داریم. ما هم رفتیم اتاق پشتی و فکر کردیم دوستاش می خوان بیان دیگه. هر چی نشستیم دیدیم صدایی از اتاق نمی یاد و هیشکی نیست انگار. کمی که گذشت فهمیدیم خودش خودشو مهمون کرده و اینجوری گفته که ما بریم توی اتاق عقبی. بعد هم با خیال راحت بره بشینه توی اون اتاق و آجیل بخوره.😂 راوی؛ ____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
یه بار تازه از جبهه اومده بود واتاق جلویی نشسته بودیم. اتاق عقبی یه خورده تاریک‌تر بود، یک دفعه متوجه شدیم یه مارمولک سیاه بزرگ اون ته اتاق عقبی‌ست. پوتین‌های سعید دم در بود. خودش بدو بدو رفت پوتینش رو آورد و از این اتاق به اون اتاق پرت کرد. مارمولکه تکون نخورد. با احتیاط رفتیم جلو دیدیم یه مارمولک پلاستیکیه😂 (فکر کنم قبلش یه جلسه‌ی روضه ای داشتیم که یه بچه ای اونو جا گذاشته بود.) به سعید گفتیم تو که انقدر تو جبهه مار و رتیل و عقرب و اینا می‌بینی از این چرا ترسیدی؟! کلاً از سوسک و مارمولک بدش می اومد دیگه. بعدها زن داداش هم می گفت سوسک تو خونه بود من باید می‌کُشتم. سعید می گفت چِندِشم می شه 😂 راوی؛ ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
تو خواهر برادرا داداش سعید یه طور دیگه‌ای دوست داشتنی بود و همه ما یه جور دیگه دوستش داشتیم و داغش برامون خیلی سنگین بود. گرچه سعید به آرزوی خودش رسید و پدرومادرها خیلی خوشحال می شند اگر بچه‌شون به آرزوش برسه ولی آرزوی سعید برای خانواده خیلی سنگین تموم شد. تقریبا یکسال بعد از شهادتش خواب دیدم که داداش سعید اومده و تو اتاق جلویی طبقه پایین نشسته، ولی تو خواب می‌دونستم شهید شده. رفتم پیشش نشستم گفتم بهم میگی چطوری شهید شدی؟ دست کرد تو جیب پیراهنش یه تیری که دوتایی بهم چسبیده و حالت دوقلو داشت (اصلا تو واقعیت ندیدم) یه همچین چیزی از تو جیبش درآورد و نشونم داد و سه دفعه برگشت گفت این یه هدیه بود😭 بعد رفتم دفترم رو آوردم گفتم امضاش می‌کنی که به همه بگم تو اومده بودی؟! ولی متاسفانه همون موقع از خواب پریدم. راوی؛ ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
یادمه طبقه سوم می نشستیم و آبگرمکن‌مون طبقه همکف بود. داداش سعید می‌خواست بره حموم و به من گفت برو ببین درجه آبگرمکن رو چنده؟ منم رفتم پایین و نگاه کردم دیدم رو درجه ۳۰ هست. از پایین بلند گفتم سعیییید! رو سی هست. دیدم یهو بدو بدو اومد پایین و رفت دم در حیاط. بعد برگشت تو خونه به من گفت پس کو؟ گفتم کی؟ گفت مگه نگفتی طوسی هست‌؟! زدم زیر خنده و گفتم آبگرمکن رو ۳۰ هست. نگو داداش سعید چون یه دوست داشت به اسم آقای حسین طوسی که گهگداری میومد دم خونه، فکر کرده بود من اسم دوستش رو گفتم که اومده دم در 😂 این شد که نمی‌خواست خودش از پله ها بیاد پایین ولی با یه برداشت اشتباه، مثل جت اومد و‌ من خیلی خوشحال شدم که‌ تونستم بکشونمش پایین. 😂 راوی؛ ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ ✍ فهرست راویان کانال ⬇️⬇️ 🔹 خانواده: (فرزند) (فرزند) 🍃🍃🍃🍃🍃 🔹دوستان و آشنایان (به ترتیب حروف الفبا/ حرف اول فامیلی): آقای سید داوود آقای حسن آقای جعفر آقای علیرضا آقای مسیب خانم آقای محمد آقای محمود آقای احمد آقای آقای مرتضی آقای حمید آقای احمد آقای محمد آقای ناصر آقای مهدی آقای غلامرضا آقای شیخ آقای سیدمحمود آقای مهدی آقای آقای ابراهیم آقای علی آقای سیدمجتبی آقای محمد خانم منصوره آقای ایرج آقای عباس آقای داود آقای مجتبی آقای حسین آقای رضا خانم آقای رضا آقای غفور آقای خانم آقای آقای علیرضا آقای آقای محمد آقای ایوب آقای حسین آقای ناصر آقای رضا آقای محسن آقای آقای حسن آقای محسن آقای جمال آقای داود آقای عبدالله آقای آقای اکبر آقای حسین آقای مجتبی آقای موسی آقای اسدالله آقای مهدی آقای مهدی آقای محمد آقای حسن آقای روح الله آقای قربان آقای حسن آقای آقای آقای سید محمد آقای علیرضا آقای حسین آقای سیدحسن آقای آقای بهرام آقای اکبر آقای نادر آقای رضا آقای علی خانم آقای علی ❇️ محتواهای دیگر(اعم از نامه، فیلم و ...) از؛ آقای حسین آقای فرشید آقای اصغر آقای محسن آقای محمدیوسف آقای زکریا آقای کشاورز 🍃🍃🍃🍃🍃 @shalamchekojaboodi