در کنار هر کدام از خاطرات سعید می توان یک صفحه یا بیشتر تفسیر و توجیه نوشت؛
مثلا همین که خودش را در هیئت می زد و می گفت برای اهلبیت علیهم السلام اشکالی نداره ... خب آیا این جز زبانِ عشق است؟ مگر اویس قرن که شنید دندان پیامبر صلی الله علیه و آله شکسته و دندان خودش را شکست ، این کارش با کدام منطقی جز منطق عشق قابل توجیه است ؟!
حرف، بسیار است در بابِ خیلی از خاطرات سعید.منتها ما قصد تفسیر و حاشیه زدن پای همه خاطرات نداریم.
همین سعید که گاهی زیر میزِ همه حرف های ظاهراً منطقی می زند و شاید آن طور که باید صغری کبری چیدن برای تفسیر کارها و تصمیماتش بلد نیست و یا حوصله اش را ندارد.
همین سعید پر شر و شور و عاشق پیشه ی دیوانه ی دوست داشتنی . ما به دنبال به تصویر کشیدن همین ظواهر سعید هستیم. همین که دیگران می گویند. نه کمتر نه بیشتر...
همین سعید لات منشی که می گفت لات به ما می گن نه به اراذل و اوباش.
چند صفحه تفسیر پای همین یک جمله باید گفت تا تبیین درستی آن باشد؟؟
همین که وقتی خانم رسولی ازش تعریف می کند، همه چیز را به باب شوخی می گیرد ، چند تا منبر باید شنید که خلاصه ی اخلاص و فرار از ریا را در همین شلوغ بازی ها و رد گم کنی ها ببینیم ؟!
تفسیرها بماند برای بعد و برای بعدی ها ...
ما هم هر از چندگاهی گریزی به آن می زنیم.
.
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این باشد که در افسون گل سرخ شناور باشیم
کار ما شاید این باشد که فقط خاطرات را بگذاریم ، کشف و شهودش با شما
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
سلام خوبی انشاءالله
این پدر عزیز جنابعالی بدجور داره با مخ ما بازی میکنه، بازم سورپرایز. البته شوخی میکنم چون برام خیلی جالبه میگم.
دیروز جاتون خالی شمال بودیم. صبح که کانال رو باز کردم ببینم چه خبره ، دیدم آیه مربوط به اسم سعید رو گذاشتن. اون عکس قرآنخوانی روزانه منه که بند علامتش رو صفحه ۲۳۵، دقیقا روز قبل از رفتن به شمال، صفحه قبلش که آیات سوره هود بوده رو خوندم. اول صفحه خطری بود ولی در ادامه رسیدم به آیه مربوط به نام سعید، وقتی خوندم رو اسمش دقیق شدم و در انتهای صفحه هم حال و روز الذین سعدوا بود.
دقیقا ذهنم رفت رو آقا سعید
البته نمیدونستم که تنها آیه حاوی کلمه سعید توی قرآن همینه. شک داشتم که موضوع برای کِی بوده، رسیدم تهران رفتم سراغ قرآن دیدم بله دقیقا روز قبلش این آیات رو خونده بودم. انگار ایشون خودش میاد خط فکری رو پراکنده میکنه توی اذهان و میره اونور وامیسته نگاهمون میکنه و میخنده😄
#ارسالی_اعضا
@shalamchekojaboodi
حدود ۵ سال قبل یه شب به آقا سعید متوسل شدم و شب خوابشو دیدم.
تپه های کارتونی و رویایی رو دیدین ؟! در خواب بین چنین تپه های زیبایی سیر داده شدم و بعد وارد یک بلوار شدم و خانه ای بود که دیوارش پرچین بود ، یعنی به جای دیوار، نرده داشت .
دیدم که آقا سعید پاشو زده به این پرچین و ایستاده، یه چیزی تو دستشه، داره نگاه میکنه. نمیدونم چی بود؟ شاید گوشی یا کتاب بود. تا منو دید گفت آبجی جان سلام؟ خوبی؟ گفتم سلام! تو اینجایی؟
_آره ، این خونمه . اومدی برای روضه حضرت زهرا؟
_ بله
_تو روضه را میخواندی ؟
_ آره
_ خیلی کیف کردم ، خدا ان شاء الله حفظت کنه، به نفست گرمی بده...
خیلی خوشحالم از اینکه جات اینقدر قشنگه، خوش به حالت ! چه جایی داری! چه امکاناتی ! من این خونهها رو توی کارتونا دیدم.
خندید و گفت؛ تازه کجاشو دیدی؟ این فقط یه ذره شه ...
دیگه از خواب بیدار شدم، به محبوبه خانم گفتم آقا سعید موقعیتش خیلی خوب بود و برای همه مون روضه حضرت زهرا سلام الله علیها خوند.
راوی ؛ خانم #رسولی
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
ایام فاطمیه بود و مثل همیشه ترک موتور آقاسعید، از این هیئت به اون هیئت می رفتیم.
یادمه تو یکی از این هیأتها یه پوستر زیبایی نظر هردومون رو جلب کرد... ⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
ایام فاطمیه بود و مثل همیشه ترک موتور آقاسعید، از این هیئت به اون هیئت می رفتیم.
یادمه تو یکی از این هیأتها یه پوستر زیبایی نظر هردومون رو جلب کرد.
بعد از اتمام هیئت رفتیم منزل حاج علی؛ دامادشان، جهت برداشتن یه سری وسایل برای هیئت بعدی. سعید برگشت بهم گفت اون تصویر رو می تونی برام نقاشی کنی؟ منم با کمال میل قبول کردم.
رفتم خونه و سعی کردم در اولین فرصت آنچه در ذهن داشتم را طراحی و پیاده کنم.
تصویر شامل یک درب نیم سوخته و آتش و دود با یک میخ گداخته بزرگ و اُریب بود که در حاشیه نقاشی نوشته بود:
برحاشیه برگ شقایق بنویسید
گل تاب فشار در و دیوار ندارد
من آنقدر درگیر این رنگ و اون رنگ بودم که اشتباها" بجای کلمه ی برگ نوشتم رنگ.
کار که تموم شد، تازه متوجه این اشتباه شدم. گفتم حالا همینطوری تحویلش می دم شاید متوجه نشه.
سعید وقتی دید، اولش تعریف و تمجید کرد، تا رسید به کلمه رنگ، گفت این چیه نوشتی، رنگ چیه؟ برگ درسته ... البته بعدها هم چند بار بطور مزاح تکرار میکرد و میخندید.
خلاصه آن نقاشی را پسگرفتم تا درستش کنم. رنگ را رنگ زدم تا بشه برگ، آخرشم درست درنیومد و بهم ریخت. ولی به هر حال ازم تحویل گرفت.
ایشون کلا"به حضرت زهرا (سلام الله علیها) یه ارادت ویژهای داشت. ما که به قول خودش شلمچه کجا بودیم؟! ولی خودش که اونجا بود میگفت عملیات کربلای ۵ تو شلمچه با رمز یازهرا (س) شروع شد و اکثر شهدا از ناحیه دست و بازو و پهلو تیر و ترکش خورده بودند.
پس از شهادت خودش هم فهمیدیم بیشتر ترکشها به بازو و پهلوش اصابت کرده و شهید شده😭
راوی ؛ آقای محمود #برزه
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی شما مادرها نبودید ... 😭
بعد از جنگ بیشتر نگرانش بودم که مبادا زحماتی که در جنگ و جبهه کشیده هدر برود. همیشه با خدا دربارهاش راز و نیاز میکردم و میگفتم خدایا هدایتش کن. مبادا از راه خودت منحرف شود. او در این مسیر خیلی سختی کشیده
سعید خودش هم متوجه این دلواپسیام میشد، میگفت: مامان چقدر نگران من هستی؟! همهش میگویی چرا دیر کردی؟ چرا نیامدی؟ گفتم: تو برای اسلام خیلی زحمت کشیدی و میترسم مبادا خطایی کنی که همهاش پایمال شود.
سال ۷۴ در اسلامشهر درگیری شده بود و عدهای از بچههای بسیج و سپاه برای خواباندن اغتشاشات رفته بودند و سعید هم جزء آنها بود.
وقتی متوجه شدم به او گفتم: سعید جان! این همه سال برای اسلام خدمت کردی، عمر خودت را در جبههها صرف کردی. آنجا دشمن بعثی و خارجی بود، ولی اینجا منافق و دشمن داخلی است، ممکن است کسی بی گناه باشد و ندانسته از منافقین پیروی کند و وارد این جریانات شود، خدایی نکرده کاری نکنی اجر این همه سال از بین برود. تو میدانی که من برای تو بیشتر از همه دعا میکنم.
آن روز هیچ جوابی به من نداد و توی فکر رفت، ولی بعداً شنیدم که رفته بود مسئولیتش را تحویل داده بود و برای آخرین بار به تفحص رفت. گفته بود این بار هم میخواهم شانس خودم را امتحان کنم.
راوی؛ #مادر
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
شهدا جبران می کنند
کسانی که در امر جمع آوری خاطرات سعید ، قدمی برداشتند تا یاد شهیدی زنده شود، خدا خیر جزیل در دنیا و آخرت بهشان دهد و عاقبتشان ختم به شهادت شود 🤲
ما از جبران زحمات این بزرگواران عاجزیم ، ولی شهدا قطعا جبران می کنند