شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
سعید بسیار پر جنب و جوش بود و کسی که اینچنین باشد، قطعا ضریب خطایش هم بیشتر می شود، با این حال، خیلی
این دو شب دو خاطره با موضوع دستمالی که سعید دور کمرش می بست گفتیم ، ان شاء الله امشب سومی اش را خواهیم گفت ...
سال ۷۶ ، دوسال بعد از شهادت سعید ، زمانی که دایی ام در عراق، کاردار بود ، با یک مکافاتی هماهنگ کرد و من رفتم کربلا.
ساعت حدود ۴:۳۰ بعد از ظهر بود که به حرم اباعبدالله ( علیه السلام ) رسیدیم و در آستانه ی درب حرم که قرار گرفتم، یکباره یاد سعید افتادم و گفتم: آقا جان! سعید خدمتتان سلام میرساند... ⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
سال ۷۶ دوسال بعد از شهادت سعید، زمانی که داییام در عراق، کاردار بود، هماهنگ کرد و من با به مکافاتی رفتم کربلا.
ساعت حدود ۴:۳۰ بعد از ظهر بود که به حرم اباعبدالله (علیه السلام) رسیدیم و در آستانه ی درب حرم که قرار گرفتم، یکباره یاد سعید افتادم و گفتم: آقا جان! سعید خدمتتان سلام میرساند.
بعد، آن شعری را که همیشه پشت موتور برایم می خواند، آن را برای آقا خواندم؛ دور حرم دویده ام/ صفا و مروه دیدهام/ هیچ کجا برای من/ کرببلا نمی شود
یک شعری هم میخواند که هیچ وقت یادم نمیرود. پشت آن موتور ۱۸۵ ش که مینشستم و جایی می رفتیم، میخواند؛ این تن که جانی در بدن ندارد ... بعد یکی یکی نام رفیقاشو میگفت. مثلاً در ادامه میگفت عباس من دست در بدن ندارد/ عباس چی شد ؟ شهید شد ... و می زد زیر گریه و صورتش خیس اشک می شد.
فقط یک بارِ آن را برای خودش خواند. گفت؛ سعید چی شد؟ مداح شد/ مداح چی شد ؟ شهید شد ... و کلی گریه کرد.
من از در ورودی حرم اباعبدالله که وارد شدم این شعر را خواندم و یاد سعید کردم.
بعد هم زیارت کردم و برگشتم خانه داییم. مادرم زنگ زد آنجا و گفت من امروز بعد از ظهر حدود ساعت ۴:۳۰ چرت زدم و خواب سعید را دیدم که با همان موتورش آمد دم خانه مان.
من گفتم: سعید تو که شهید شدی ! ...گفت؛ آره آره، ولی الان اومدم یه چیز دیگهای بگم؛ ممد الان حرم امام حسین بود و یاد من کرد. حاج خانم میدونم رفته کربلا. اومد این پارچه رو بهش بده.
مادرم میگفت از دور پهلوهایش یک پارچه را باز کرد و بوی عطرش همه جا پخش شد... آن را به من داد که به تو بدهم.
مادرم خیلی سعید را دوست داشت و سعید هم با مادرم عیاق بود. درست همان ساعتی که من در حرم یاد سعید کردم، مادرم چنین خوابی دیده بود.
راوی : آقای محمد #زارعین ( دوست )
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
⚘هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین)
شهدا !
ما شما را شب جمعه یاد کردیم ، ما را کربلا یاد کنید😭
هدایت شده از شبهای با شهدا
قرار بود کربلا دعای عرفه بخوانم. تلفن همراهم زنگ خورد. شماره ناشناس بود. گوشی را جواب دادم. حاج قاسم پشت خط بود.
بعد از کلی تعارف و عذرخواهی گفت: «می شه بیای برامون روضه بخونی؟» مدام می گفت: «البته اگر خسته نمی شی، اگر اذیت نمی شی، اگر...»
درست است که نظامی نیستم ولی خب من هم حاجی را فرمانده خودم می دانستم. کافی بود دستور بدهد. فوری گفتم: «نفرمایید حاجی جان، برای ما توفیقه کنار شما روضه بخونیم.» آمدند دنبالم. رفتیم روی پشت بام حرم سیدالشهدا علیه السلام ، درست کنار گنبد.
حاج قاسم نشسته بود و ابومهدی داشت زیارت عاشورا می خواند. بعد هم من روضه خواندم. به قدر تمام دو ساعت و نیم دعا و روضه، حاجی شانه هایش می لرزید ؛ ثانیه به ثانیه
راوی: حاج محمدرضا طاهری
___________
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
#مکتب_حاج_قاسم
شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
https://eitaa.com/shabhayebashohada
#پدر که باشی و مهربان، شاید نتوانی از علاقه ات به فرزندت و از خاطراتش ، آنچنان که باید، صحبت کنی ولی ما می دانیم که شما حق حیات به گردنش داری
شمایی که از نوجوانی، یتیم شدی و بار زندگی را بر دوشت احساس کردی . به هر کاری روی آوردی تا لقمه نانی حلال ، بر سر سفره خانواده ات بگذاری ...
سرگذشت سعید از زبان شما همان داستان رزق حلالی ست که برای آن، چه دوندگی ها که نکردی و چه عرق ها که صبح تا شب نریختی، آنقدر که فرصت نکردی قد کشیدن پسرت را ببینی ...
از کارگری و کارمندی و مسافرکشی گرفته تا زیر بار منت صاحب کار رفتن برای دریافت مزدی که با آن سالها کرایه خانه بدهی و مراقبت بر اینکه در اداره و هر جایی، حتی کمترین دروغی نگویی و نانت را آلوده به شبهه وحرام نکنی ...
گاهی که پای خاطرات شما می نشینیم ، اشکمان سرازیر می شود از این همه سختی ای که کشیده اید
سختی هایی که دستانت را زمخت و چهره ات را چروک انداخته ، همین دعایی که صبح به صبح می کردی و عازم محل کار می شدی که خدایا به امید تو / نه به امید خلق این روزگار / به امید تو ای پروردگار
همین ها هزاران خاطره از پشت صحنه ی خاطرات شهید است ... و خاطرات سعید...
سالهاست پدران و مادران شهدا اینچنین بر سر مزار فرزند خود می نشینند و چشم از این قاب و از این سنگ بر نمی دارند ...سالهاست امیدشان شده همین ریسمانی که به آسمان متصل گشته ...
سلامتی شان #صلوات
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
غزه شده کرببلا
مهدی بیا مهدی بیا
😭😭😭😭😭
سلام بر تو ای شلمچه ...
امروز برخی خاطرات سعید از ذهن مان عبور کرد ولی هیچ کدام را به اندازه این دستنوشته اش👆 مناسب تر برای امروز نیافتیم ؛ امروز که غزه غرق در خون و آتش است
شاید بتوان گفت هیچ کجا مثل شلمچه با خون آبیاری نشد و چنان آتش سنگینی که در شب عملیات کربلای ۵ توسط نیروهای بعثی بر سر رزمنده ها ریخته شد ، در جنگ بی سابقه بود
ولی روزی رسید که همین شلمچه، قدمگاه
زائران کربلا و اربعین سیدالشهدا علیه السلام شد ...
ای سرزمین فلسطین! و ای غزه مظلوم !
تو نیز منتظر اصحاب آخرالزمانی امام عشق باش ... به زودی تو نیز قدمگاه عاشقان و زائران کربلا خواهی بود که از حرم اباعبدالله الحسین ( علیه السلام) ، راهی قدس خواهند شد و در مسجد الاقصی نماز عشق را اقامه خواهند کرد 😭
#یادداشت
_____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی)
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
روی قبرم بنویسید اینجا مدفن کسی ست که آرزوی نابودی اسرائیل را داشت
🌷تولدت مبارک سردار
آرزویت دارد محقق می شود
https://eitaa.com/shabhayebashohada