eitaa logo
Sh_ali_heydary
132 دنبال‌کننده
363 عکس
384 ویدیو
8 فایل
﷽ خودتان را پیدا کنید آنگاه از خود فرار کنید و به دریا برسید... ☆قسمتی از وصیت نامه شهید علی حیدری☆ ارتباط از طریق دایرکت اینستاگرام و آیدی ایتا: https://instagram.com/sh_ali_heydary @mohammadhmolaei
مشاهده در ایتا
دانلود
با بچه ها مسجد رفته بودیم مشهد حرم امام رضا(ع)... تو حال خودم بودم که یکباره آقا امام زمان(عج) را دیدم. به من فرمودند: من اینجا هستم.به بچه ها بگو اگر حاجتی دارند بگویند تا برآورده شود. من به حجت گفتم. حجت هم توی مجلس اعلام کرد و شور عجیبی برپا شد. خدایا تو شاهد باش دارم از زبان علی می گویم و صورتم پر از اشک شده... «قسمتی از کتاب » 🕊꧁ @shaliheydary꧂🕊
یادم هست علی۱۴ یا ۱۵ ساله بود. توی منزل بحثی شد و کار به بدگویی در مورد یکی از همسایه ها رسید. در همین گیر و دار بود که علی با لباس خانه به حیاط رفت و شروع کرد به دو چرخه بازی اون هم در وسط زمستان های آن موقع تهران! پدر و مادر آمدند تو حیاط بیرون که علی جان هوا خیلی سرده، مریض می شوی. علی گفت: شما غیبت می کنید تا وقتی غیبت می کنید من توی خانه نمی آیم. خلاصه اینقدر پافشاری کرد که پدر و مادرم گفتند باشه بیا ما دیگه ادامه نمی‌دهیم. «قسمتی از کتاب » 🕊꧁ @shaliheydary꧂🕊
یکبار علی بهم گفت:می دونستی من قرار بود هم زمان با یکی از دوستانم به نام عطا شهید بشم؟گفتم نه! گفت:مادرم... مادرم. اون می‌خواست من رو بیشتر ببینه! به همین خاطر یکسال شهادتم عقب افتاد! زمانی که این مطلب را شنیدم دقت کردم و دیدم که عطا در اسفند۱۳۶۲شهید شده و دقیقا یک سال بعد در اسفند ۱۳۶۳ علی شهید شد... «قسمتی از کتاب » 🕊꧁ @shaliheydary꧂🕊
من و خیلی از دوستان یقین داشتیم که او شهدا را می‌بیند. یک شب به من گفت می خواهی شهدا را ببینی ؟ با تعجب گفتم مگر می‌شود شهدا را دید؟ گفت :باید به آیه ی «و لا تَحْسَبنَّ الذین قُتِلوا فی سَبیل‌ِالله اَمواتاً بَلْ اَحیاٌ عِندَ رَبِّهِم یُرْزَقون» اعتقاد داشته باشی... مانده بودم چه بگویم . می خواستم از خودش سوال کنم که آیا خودش... بلافاصله گفت:من برخی از شهدا را میبینم... «قسمتی از کتاب » 🕊꧁ @shaliheydary꧂🕊
حدود نیم ساعت گذشته بود،،، دیدم علی هنوز در عکس شهید غرق است! برای اینکه حالش را خراب نکنم رفتم و شایدچهل دقیقه بعد برگشتم. این دفعه صدایش زدم و گفتم علی جان یه کاری بکن.بعد از اینکه دو سه بار صدایش زدم برگشت و با یک لبخند و نگاه پر معنا گفت: قاسم جان نگاه کن، ببینین شهید داره حرف میزنه. ببین از عکسش اومده بیرون داره با من حرف میزنه. ببین چقدر قشنگه. من حرف‌های علی را درک نمی‌کردم. چشم دلم نابینا بود. گفتم: علی جان قربانت شوم من که چیزی نمیفهمم، فقط شروع کن که دیر شد. علی هم فهمید که من چیزی نمی‌بینم و نمی‌فهمم ،کارش را شروع کرد.... «قسمتی از کتاب » 🕊꧁ @shaliheydary꧂🕊
شدیداً نسبت به اطرافیان احساس مسئولیت می کرد. نسبت به وضعیت جامعه،دوستاش،نوجونای مسجد و خیلی دغدغه های دیگه. برای این دغدغه ها فعالیت می کرد،با این حال به خودش می گفت علی بیخیال. سال آخری که با هم بودیم،اوج فعالیت های علی بود. سعی میکرد هر طور که هست دوستاشو متوجه کنه. او نه تنها بیخیال، بلکه بی نهایت با خیال بود. علی، بیخیالِ دنیا و تمام نعمتهایش شده بود. بیخیالِ تمام چیزهایی شده بود که در رسیدن او به پروردگار مانع می شدند،در یک کلام بی‌خیال دنیای مادی شده بود. برای همین بود که با شور و شعف می‌نوشت: علی بی خیال منم من... «قسمتی از کتاب » 🕊꧁ @shaliheydary꧂🕊
علی در جایی از مواردی که به من داده بود می‌گوید:« آه آه از دست بی حجابی.» یک روز از کنار یک دختر بدحجاب رد شدیم. علی سرش پایین بود و گفت: به خدا قسم اگر چادر داشتم همین الان سر این دختر میکردم. میگفت: اینها چه بلایی سر ما و خودشان می آورند! واقعا از این قضیه ناراحت بود و غصه می‌خورد. می‌گفت اگر زنی چادر به سر داشته باشد،گناهِ نگاهِ به نامحرم برای کسی است که به او نگاه کرده، ولی اگر بد حجاب باشد؛ گناهش مال خودش است. «قسمتی از وصیت نامه » 🕊꧁ @shaliheydary꧂🕊
یک روز از خیابان مولوی به سمت خزانه حرکت میکردیم. یک زنی با صدای بلند داشت حرف میزد. نمی‌دانم شاید داشت فرزندش را دعوا میکرد. شب که برگشتیم علی را دیدم با بدنی که میلرزید و شاید تب داشت! پرسیدم چی شده؟ گفت فردا میگویم. فردا که جریان را از او پرسیدم گفت: دیروز که آن زن داشت با صدای بلند حرف میزد، باعث شد من در دل خودم به او حرف های بدی بزنم. وقتی به خود آمدم دیدم من حق نداشتم درباره آن زن قضاوت کنم. از این کارم خیلی ناراحت شدم. برای همین خودم رو جریمه کردم که سه روز روزه بگیرم و هزار صلوات بفرستم. چون عادت ندارم جریمه هایم را به تأخیر بیاندازم نتوانستم با شما صحبت کنم و مشغول فرستادن صلوات بودم. «قسمتی از کتاب »
شب ها هفته ای یک بار به ترمینال می‌رفت و به کارتن‌خواب‌ها کمک می‌کرد.به آنها غذا می داد و غذایی را که آنها از سطل زباله پیدا کرده بودند را می‌گرفت و می خورد. می‌گفت می‌خواهم این نفس را آدم کنم. این نفس باید تربیت شود. می‌خواهم ببینم آنها چه می کشند. بعد به آنها غذایی را که خود تهیه کرده بود را می‌داد که بخورند. میگفت:آه آه کارد به شکمم بخورد. من چگونه می‌خورم، در حالی که بعضی افراد گرسنه اند. چقدر از شهدا فاصله گرفته‌ایم...😓 «قسمتی از کتاب »
علی به شدت مراقب اعمالش بود. حتی کوچکترین مکروهی انجام نمی‌داد. از نامحرم به شدت پرهیز داشت. او حتی از شُبَهات دوری میکرد. این عامل تعالی روح او بود. سفارش علامه طباطبایی را به خوبی عمل می کرد که می‌فرماید: برای رسیدن به خدا مراقبه مراقبه مراقبه... واقعاً علی به کمال رسیده بود. روحش بسیار بزرگ شده بود و جسمش تحمل آن را نداشت. علی با چشمش گناه انجام نمی داد،به نامحرم نگاه نمی کرد،با گوشش به غیبت و تهمت و... گوش نمی‌داد. با زبانش غیبت نمی‌کرد. همانطور که در وصیت نامه اش آمده،باید اولیای خدا و ائمه را ببینید و این اعضا تا پاک نباشند،چطور میشود چشم بصیرت پیدا کرد. و شرط رسیدن و دیدن راحفظ اعضای بدن اعلام می‌کند. علی خصوصاً در اواخر عمر شریفش بیشتر اهل مراقب شده بود. «خلاصهٔ قسمتی از کتاب » 🕊꧁ @shaliheydary꧂🕊
دوستش می گفت: علی بعضی وقتها خودش رو تنبیه می کرد،نفسش را ادب می کرد. یه شب توی زمستون که هوا خیلی سرد بود داشتم به سمت ترمینال می‌رفتم،علی حیدری را دیدم داره با یه پیرهن میاد. مثل چی داشت می لرزید!! گفتم: علی اینجا چه کار می کنی؟ چرا تو این سرما لباس تَنِت نکردی،مریض میشی ها؟! علی نگاهی کرد و لبخند ملیحی زد و گفت: این نفس من سرکش شده،این نفس راحت طلب شده،بایست یکم حالش جا بیاد! بایستی بفهمه کسانی که پول ندارند لباس گرم بخرند چی میکشند. «قسمتی از کتاب » @shaliheydary
یه روز تو مسجد داشت پارچه می‌نوشت و همزمان یه تابلو پارچه ای دیواری هم می‌کشید. نمیدونم درونش چه خبر بود، ولی خیلی احساس ناراحتی می‌کرد. پاسی از شب گذشته بود و مدام چُرت میزد.گفتم:علی برو یکم بخواب و استراحت کن. علی گفت:نه؛این نفسِ سرکش خیلی پُر رو شده.باید حالش رو جا بیارم.رفت پایین توی حیاط قدیم مسجد هنوز حوض داشت.سرش رو تا رُخِ صورت کرد تو آب و همین جوری آمد بالا،تا اذان صبح کار کرد و زیر لب ذکر می گفت. «قسمتی از کتاب » 🕊꧁ @shaliheydary꧂🕊