eitaa logo
Sh_ali_heydary
132 دنبال‌کننده
363 عکس
384 ویدیو
8 فایل
﷽ خودتان را پیدا کنید آنگاه از خود فرار کنید و به دریا برسید... ☆قسمتی از وصیت نامه شهید علی حیدری☆ ارتباط از طریق دایرکت اینستاگرام و آیدی ایتا: https://instagram.com/sh_ali_heydary @mohammadhmolaei
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم این کانال ضمن معرفی شهدا و بینش کلی در سیر عبادی و عقیدتی، سعی در معرفت افزایی نیز دارد . از آنجا که نام این کانال مزین به نام شهید علی حیدری می باشد ابتدا به معرفی این شهید بزرگوار پرداخته و سپس با معرفی دیگر شهدا کار را ادامه میدهد. در این بین از احادیث و روایات نیز استفاده میگردد. . . امیدواریم با معرفی این کانال به سایر دوستان گامی در پیشرفت اعتقادی خود و دیگران بردارید. . . . پیج اینستاگرام: https://instagram.com/sh_ali_heydary
من کمتر عطر خریده ام، هر بار میخواستم معطّر شوم، از ته دل میگفتم:«حسین جان» آنگاه فضا معطر میشد!!! ♡قسمتی از وصیت نامه ♡ با خودمان رو راست باشیم، کدام یک از ما همچین ایمانی را سراغ دارد...⁦ @shaliheydary
علی ۴ ساله بود،نیمه شب همه با صدای علی بیدار شدیم، گفتیم علی جان چه شده؟ می گفت مگر شما نمی بینید حضرت محمد(ص) به اتفاق ائمه دارند قرآن می خوانند؟!!! ما شُکِّه شده بودیم؛ پدرم به شدت گریه کرد...😓😓 «قسمتی از کتاب » @shaliheydary
با بچه ها مسجد رفته بودیم مشهد حرم امام رضا(ع)... تو حال خودم بودم که یکباره آقا امام زمان(عج) را دیدم. به من فرمودند: من اینجا هستم.به بچه ها بگو اگر حاجتی دارند بگویند تا برآورده شود. من به حجت گفتم. حجت هم توی مجلس اعلام کرد و شور عجیبی برپا شد. خدایا تو شاهد باش دارم از زبان علی می گویم و صورتم پر از اشک شده...😭 (قسمتی از کتاب ) 🔹هر وقت تونستیم نفس رو کنترل کنیم، هر وقت تونستیم حرف خدا رو عمل کنیم نه فقط حرفشو بزنیم اونوقته که آقا خریدارت میشه... @shaliheydary
یادم هست علی۱۴ یا ۱۵ ساله بود. توی منزل بحثی شد و کار به بدگویی در مورد یکی از همسایه ها رسید. در همین گیر و دار بود که علی با لباس خانه به حیاط رفت و شروع کرد به دو چرخه بازی اون هم در وسط زمستان های آن موقع تهران! پدر و مادر آمدند تو حیاط بیرون که علی جان هوا خیلی سرده، مریض می شوی. علی گفت: شما غیبت می کنید تا وقتی غیبت می کنید من توی خانه نمی آیم. خلاصه اینقدر پافشاری کرد که پدر و مادرم گفتند باشه بیا ما دیگه ادامه نمی‌دهیم. (قسمتی از کتاب ) @shaliheydary
یکبار علی بهم گفت:می دونستی من قرار بود هم زمان با یکی از دوستانم به نام عطا شهید بشم؟گفتم نه! گفت:مادرم... مادرم. اون می‌خواست من رو بیشتر ببینه! به همین خاطر یکسال شهادتم عقب افتاد! زمانی که این مطلب را شنیدم دقت کردم و دیدم که عطا در اسفند۱۳۶۲شهید شده و دقیقا یک سال بعد در اسفند ۱۳۶۳ علی شهید شد... (قسمتی از کتاب ) 🔹قلب باید اصلاح شود، باید حجاب ها برداشته شود تا شُد شهید علی حیدری. به خودمون نگاه کنیم الان کجای راهیم؟؟؟ @shaliheydary
من و خیلی از دوستان یقین داشتیم که او شهدا را می‌بیند. یک شب به من گفت می خواهی شهدا را ببینی ؟ با تعجب گفتم مگر می‌شود شهدا را دید؟ گفت :باید به آیه ی «و لا تَحْسَبنَّ الذین قُتِلوا فی سَبیل‌ِالله اَمواتاً بَلْ اَحیاٌ عِندَ رَبِّهِم یُرْزَقون» اعتقاد داشته باشی... مانده بودم چه بگویم . می خواستم از خودش سوال کنم که آیا خودش... بلافاصله گفت:من برخی از شهدا را میبینم... (قسمتی از کتاب ) @shaliheydary
روز هشتم شده و روزھ گرفت بوے رضـا روزھ داراݩ را رضــا، محــشر ضمانت ميڪند...✨ 🔸السلام علیک یا علی بن موسی الرضا⁦ https://instagram.com/sh_ali_heydary @shaliheydary
✨﷽✨ حضرت پیامبر اکرم (ص) : ✅ پنج چيز به امت من در ماه رمضان عطا شده است كه به امت هيچ پيغمبرى پيش از من عطا نشده است : 1⃣ چون شب اول ماه رمضان شود خداى عزوجل به آنان نظر كند و هر كس مورد توجه خداى شد هرگز او را عذاب نخواهد فرمود. 2⃣ بوى دهانشان به هنگام عصر نزد خداى عزوجل از مُشك خوشبوتر باشد. 3⃣ فرشتگان شبانه روز براى آنان طلب آمرزش كنند. 4⃣ خداى عزوجل بهشت را مأمور فرمايد كه براى بندگانم آمرزش بطلب و خود را براى آنان بياراى تا مگر خستگى و آزار دنيا از جانشان بدر آيد و به بهشت و پذيرائى من در آيند. 5⃣ چون شب آخر فرا رسد همگى آنان آمرزيده شوند مردى عرض كرد يا رسول اللَّه در شب قدر آمرزيده شوند ؟ فرمود: كارگران را نه بينى كه چون از كار فارغ شوند مزد خويش دريافت كنند. 📚 الخصال (الصدوق) ، ج۱، @shaliheydary
💚 شیعه از هجرِ رُخت  جامِ بلا می نوشد خرّم آن سینه که در وصلِ شما می کوشد بار الها ..همه یِ عمر سلامت دارش کوثری را که از ان آبِ بقا می جوشد @shaliheydary
هر کس در گوشه‌ای از بهشت زهرا با خدای خودش خلوت کرده بود. خودمون رو به قطعه ای رسوندیم که قبر های زیادی برای شهدا آماده شده بود. مدتی آنجا بودیم بعد قرار شد برگردیم. شروع کردم به شمردن بچه ها، یک، دو، سه... آخ یکی از بچه‌ها نیست. بعد از چند بار شمردن فهمیدیم علی نیست! دوباره برگشتیم. یکی از بچه‌ها داد زد بیاید پیدایش کردم. همه به اون سمت دویدیم.دوست ما داخل قبر رو نشون میداد و گریه میکرد. علی در اون شب زمستانی لباسش رو در آورده و درون قبر خوابیده و غرق در مناجات با خدا بود. همه بچه‌ها منقلب شده بودند و گریه میکردند. حقیقتا علی از جلد ظاهری خودش خارج شده بود.گفتم علی جان پاشو بریم،من را قسم داد و گفت تو رو خدا برو و منو تنها بذار،بعد از چن دقیقه که هوا سرد تر شد مجدداً به سراغ علی رفتیم و به هر سختی ای بود علی را از قبر بیرون آوردیم.اونشب تا صبح با علی توی مسجد بودیم،علی تا سحر تو حال خودش بود. (خلاصه قسمتی از کتاب)