🐾شهری که شیر خفته داشته باشد امن است🐾
🐓در چنین شهری هم خروس آسوده است و هم روباه صفتان چاره ای جز فرار ندارند..🐕
✍ #حکایت :
خروس و شيرى باهم رفيق شده و به صحرا رفته بودند.
شب که شد خروس برای خوابيدن روى يک درخت رفت و شير هم پاى درخت دراز کشيد.
هنگام صبح خروس طبق ذات خویش شروع به خواندن کرد.
روباهى که در آن حوالى بود، به طمع افتاد، نزدیک درخت آمده و به خروس گفت:
بفرمایيد پایين تا در اقامه نماز به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانيم!
خروس گفت: همان طورى که مى بينى بنده فقط مؤذن هستم، پيشنماز پاى درخت است، او را بيدار کن...
روباه که تازه متوجه حضور شير شده بود، با غرش شير پا به فرار گذشت.
خروس پرسید: کجا تشريف مى بريد؟ مگر نمى خواستيد نماز جماعت بخوانيد؟!.
روباه در حال فرار گفت: دارم مى روم تجدید وضو کنم..
🔺خط انقلاب تا ظهور🔻
📲 @khat_enghelab1357 🇮🇷
هدایت شده از داستان های خوب (معنوی)
📕#حکایت
فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشتهای؟
کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد.
مرد پرسید: پس ذرت کاشتهای؟
کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرتها را آفت بزند
مرد پرسید: پس چه چیزی کاشتهای؟! کشاورز گفت: هیچچيز، خیالم راحت است!
🌟همیشه بازندهترین افراد در زندگی، کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمیزنند...
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
هدایت شده از داستان های خوب (معنوی)
🌳 روزی مردی زیر سایهی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این موقع چشمش به کدو تنبلهایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت:
خدایا! همهی کارهایت عجیب و غریب است! کدوی به این بزرگی را روی بوتهای به این کوچکی میرویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی!
همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت به ضرب بر سرش افتاد.
مرد بلافاصله از جا جست و به آسمان نظر انداخت و گفت:
خدایا!
خطایم را ببخش! دیگر در کارت دخالت نمیکنم چون هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی به سر من آمده بود !!
#حکایت
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob