🕊🕊🕊💕💕🕊🕊🕊💕💕 #خاطراتی_از_امام_خمینی_ره #نماز_در_دل_شب در نظر ایشان نماز یک معاشقه است نه وظیفه ای که ما مجبور به انجام آن باشیم. از نماز لذت می بردند، چون عبادت را ابراز عشق در برابر معشوق می دانند. از ظاهر رفتار امام برمی آمد که زمان مناسب ابراز این شیفتگی، شب است. اکثر آشنایان این طور نقل می کنند که امام از سن جوانی نماز شب و تهجد جزو برنامه هایشان بود. 🕊🕊🕊💕💕🕊🕊🕊💕💕 https://eitaa.com/shamem_hoozoor #امام_خمینی
شهید.jpg
11.9K
🕊🕊🕊💕💕💕🕊🕊🕊#وصیتنامه_شهدا #شهید_حسین_برهانی
✍️ای ملت بدانید امروز مسئولیتتان بزرگ و بارتان سنگین است و باید رسالتتان را که پاسداری از خون شهیدان است انجام دهید و تنها با اطاعت ازروحانیت متعهد و مسئول که در راس آن ولایت فقیه می باشد و امروز سمبل آن امام بزرگوار امت قادرید این راه را ادامه دهید.
- خواهرانم! در تربیت فرزندانتان بکوشید و حجاب را رعایت کنید، زهراگونه زندگی کنید…..
- سفارشم این است، مردم! به یاد خدا و روز جزا باشید پیرو ائمه اطهار باشید، که. …. ✨✨✨✨✨✨✨
- مردم! امام زمان (عج) را فراموش نکنید. مردم! دنباله رو روحانیت باشید که چراغ راه هدایتند…..
از امام اطاعت کنید که عصاره اسلام است، او را تنها نگذارید که نماینده حجه بن الحسن (ع) است. 🕊🕊🕊💕💕💕🕊🕊🕊 #امام_خمینی https://eitaa.com/shamem_hoozoor
🌼🌼🌸🌸🌼🌼 #سیره_بزرگان #خاطرات_امام_خمینی #این_میز_را_بخور
دکتر گفت: برو به امام بگو به خاطر این که کمتر دارو بخورید، باید این یک سیخ کباب را میل کنید. امام فرمود: نمی خورم. به دکتر که گفتم، گفت: به امام بگو برای این که فلان قرص را نخورید، کباب را بخورید. مطلب را به امام گفتم. او یک نگاهی به من کرد و فرمود: این میز را بخور. گفتم: بله آقا؟ فرمود: این میز را بخور. حاج احمد آقا و نوه امام (خانم اعرابی) هم بودند که زدند زیر خنده. خود امام هم خندید و بعد گفتم: آقا من که نمی توانم میز را بخورم. امام فرمود: همان طور که تو نمی توانی این میز را بخوری، من هم نمی توانم هر روز کباب بخورم. 📚 برداشته هایی از سیره امام خمینی، ج 1، ص 10. 🌼🌼🌸🌸🌼🌼 https://eitaa.com/shamem_hoozoor #امام_خمینی
🌷🌷🌷🕊🕊🕊🌷🌷🌷 #آشنایی_با_شیر_زنان_دفاع_مقدس #نرگس_حیدر_پور
نرگس حیدرپور هم از دیگر شیرزنان کشورمان است. وی درباره اتفاقی که در مهرماه سال59 رخ داده است میگوید: پس از اشغال قصرشیرین توسط نیروهای عراقی در اوایل مهرماه59 مزدوران عراقی به سمت گیلانغرب که در 50کیلومتری جنوب این شهر قرار دارد هجوم آوردند. با اشغال روستای گور سفید، من به همراه پدرم و دیگر اهالی روستا بدون اینکه کفشی به پا داشته باشیم یا غذایی با خود برداشته باشیم به طرف ارتفاعات روستای «آوزین» پناه بردیم. نیروهای بعثی با اشغال روستای گورسفید نزدیک به هشت نفر از اقوام مان (از جمله برادر، دایی، عمو، پسردایی، دختردایی، دخترعمو و...) مرا به شهادت رساندند.
مراسم خاکسپاری ساعت ها طول کشید. فردای روز اشغال، نرگس حیدرپور به همراه پدرش برای تهیه غذا به داخل روستا بازمیگردند. هنگام ورود، متوجه حضور عراقیها میشوند اما بهدنبال غذا داخل روستا میروند. پس از تهیه غذا، او محض احتیاط «تبری» با خود برمیدارد. در مسیر برگشت، شیرزن گیلانغربی و پدرش با دو نیروی عراقی در محدوده رودخانه آوزین و ارتفاعات مجاور مواجه میشوند.
✨✨✨✨✨✨✨
حیدرپور این لحظه را اینگونه روایت میکند: در موقع این حادثه 18بهار از عمرم گذشته بود. در همان آغازین روزهای جنگ شاهد شهادت اقوامام بودم. از آنجا که دچار نگرانیها و ناراحتی شدید ناشی از اشغال کشورم و به شهادت رسیدن عدهای از بستگانم شده بودم، زمانی که با این دو عراقی برخورد کردیم بدون هیچ درنگی با تبر به آنها حملهور شدم. یکی از آنها را به هلاکت رساندم و دیگری را هم که بهشدت ترسیده بود به اسارت گرفتم و با تمام تجهیزاتش ساعتی بعد تحویل رزمندگان اسلام دادم.۱۸ماه آواره بودیم تا اینکه عراقیها عقبنشینی کردند.
🌷🌷🌷🕊🕊🕊🌷🌷🌷 #انقلاب https://eitaa.com/shamem_hoozoor #امام_خمینی
🕊🕊🕊💕💕💕🕊🕊🕊 #زندگینامه_شهدا ✍️#شهید_رمضان_آفتابی
روستای مشکان از توابع نی ریز، در سال 1337 شاهد تولد کودکی بود که خانواده اش بعد از گفتن اذان و اقامه به گوش وی، نامش را رمضان نهادند. گذشت فصلها یکی پس از دیگری، او را چالاک و برومند کرد و برای کسب دانش راهی مدرسه اش نمود. دوره ابتدایی را در مدرسه جاماسب پشت سر گذاشت .
✨✨✨✨
نبودن مدرس سطوح بالا در روستا و مشکلات راهها برای رفت و آمد، دست به دست هم دادند و علی رغم شوق و اشتیاق فراوان، تاو را از ادامه تحصیل باز داشتند. خُلق پسندیده و حسن رفتارش، او را محبوب دوستان و بستگان نموده بود. لباس مقدس سربازی را به تن داشت و در مرکز پیاده شیراز مشغول خدمت بود. در آخرین دیدار با همسر و فرزندانش، آنها را بوسیده و گفت: من می روم و شما را به خدای بزرگ می سپارم . اصلا نگران و ناراحت نباشید، به خدا توکل کنید، چون خدا از همه مهربانتر است. اگر من به شهادت رسیدم؛ از خبر شهادت من ناراحت نشوید و بعد از من، از فرزندان و یادگاران من مراقبت نماید و انها را نوازش کنمید.
❄️❄️❄️❄️❄️
از شیراز عازم جبهه آبادان- ماهشهر شد. 19/10/1359 دلاورانه به میدان نبرد رفت. اما دشمن بال و پرش را شکست و یار خلعت زیبای شهادت را به قامتش پسندید. جسم زخم خورده اش از تیر دشمن، نه ماه در بیابانها ماند، سپس به همت دلاور مردان دیگری، در تاریخ 19/7/1360 کشف و به روستای مشکان منتقل و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد.
شادی روح تمام شهدا و شهید مذکر صلوات .
📚 مهین مهرورزان،غلامرضا شعبانپور، ص65. 🕊🕊🕊💕💕💕🕊🕊🕊 https://eitaa.com/shamem_hoozoor #امام_خمینی
🌷🌷🌷💕💕🌷🌷🌷 #وصیتنامه_شهدا #شهید_سید_اسد_الله_اسلامی
✍️ای ملت حزب الله هیچ گاه صحنه را خالی نگذارید و به دشمنان اسلام فرصت حرکت بر علیه اسلام را ندهید و آنها را از بین خودتان بردارید. امام را هیچ گاه تنها نگذارید .امت حزب الله همیشه وحدت را حفظ کنید و گوش به فرمان این امام عزیز باشید و زمانی که امام سخنرانی می کند یا پیامی از طریق رادیو و تلویزیون می دهد، خوب گوش کنید و در سخنان امام تفکر کنید و از برادران دانش آموز می خواهم که سنگر مدارس را به خوبی همیشه محکم نگهدارند. کتابها را زیاد مطالعه کنید و به دبیران خود احترام بگذارند. انجمن اسلامی را به خوبی تشکیل دهند و وحدت خود را حفظ کنند. مرگ آن قدر ترسناک نیست و زندگی آنقدر شیرین نیست که به خاطر آن شرافت خود را بفروشیم به آمریکا بگویید که از ملت ایران عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر(شهید مظلوم آیت الله بهشتی) به هر چیز خواستی گریه کنی، بر حسن گریه کن(امام رضاعلیه السلام)
✨✨✨✨
📚کتاب مهین مهرورزان ، ص382. 🌷🌷🌷💕💕🌷🌷🌷 #امام_خمینی https://eitaa.com/shamem_hoozoor
🌹🌹🌹🕊🕊🕊🌹🌹🌹 #خاطراتی_از_امام_خمینی(ره) #خاطرات_رهبر_معظم_انقلاب_از_گریه_امام
✍️حضرت آیت الله خامنه ای در خاطره ای دیگر می فرمایند: معنویت مردم و خانواده ی شهدا و اخلاص رزمندگان در جبهه ها، امام را به هیجان میآورد. من چند بار گریه ی امام را - نه فقط به هنگام روضه و ذکر مصیبت - دیده بودم. هر دفعه که راجع به فداکاریهای مردم با امام صحبت میکردیم، ایشان به هیجان میآمدند و متاثر میشدند. مثلا زمانی که در محل نماز جمعه ی تهران، قلکهای اهدایی بچه ها به جبهه را شکسته بودند و کوهی از پول درست شده بود، امام(ره) در بیمارستان با مشاهده این صحنه از تلویزیون متاثر شدند و به من که در خدمتشان بودم، گفتند: دیدی این بچه ها چه کردند؟ در آن لحظه مشاهده کردم که چشمهایشان پُر از اشک شده است و گریه میکنند. بار دیگر موقعی گریه ی امام را دیدم که سخن مادر شهیدی را برای ایشان بازگو کردم: در شهری سخنرانی داشتم. بعد از پایان سخنرانی، همین که خواستم سوار ماشین شوم، دیدم خانمی پشت سر پاسدارها خطاب به من حرف میزند. گفتم راه را باز کنید، تا ببینم این خانم چه کار دارد. جلو آمد و گفت: از قول من به امام بگویید بچه ام اسیر دست دشمن بود و اخیرا مطلع شدم که او را شهید کرده اند. به امام بگویید فدای سرتان، شما زنده باشید؛ من حاضرم بچه های دیگرم نیز در راه شما شهید شوند. من به تهران آمدم، خدمت امام رسیدم، ولی فراموش کردم این پیغام را به ایشان بگویم. بعد که بیرون آمدم، سفارش آن مادر شهید به ذهنم آمد. برگشتم و مجددا خدمت امام رسیدم و آنچه را که آن خانم گفته بود، برای ایشان نقل کردم. بلافاصله دیدم آن چنان چهره ی امام درهم رفت و آن چنان اشک از چشم ایشان فرو ریخت، که قلب من را سخت فشرد.🌹🌹🌹🕊🕊🕊🌹🌹🌹 #امام_خمینی(ره)
🌲🌲🍂🍂🌸🌸🌲🌲 #زندگی_به_سبک_شهدا #زیارت_با_پول_حلال رفته بودم مشهد. وقتی برگشتم مصطفی رو دیدم. ازم پرسید: مشهد بودی؟ گفتم: آره، چطور؟ با لحن خاصی گفت: با ماشین لشکر رفته بودی؟! مکث کردم . گفتم: چندتا از فرمانده های لشکر هم بودند... مصطفی پرید تو حرفم و گفت: به کسی کاری نداشته باش! آدم باید با پول حلال بره زیارت. همین الان برو پیش مسئول تدارکات، ببین چقدر باید برای هزینه ی ماشین پول بدی. شادی روحشان صلوات. 🌲🌲🍂🍂🌸🌸🌲🌲 📚زندگی به سبک شهدا، مهدی نقدی، ص86 #امام_خمینی https://eitaa.com/shamem_hoozoor
🌴🌴🌹🌹🌼🌼🌴🌴 #وصیت_نامه_شهدا #شهید_قاسم_صالح
✍️قاسم صالح فرزند عبد العلی، در اول خرداد ماه 1341 در خانواده ای مذهبی و با ایمان در شهرستان استهبان، منطقه خیر، روستای ما فرخان، با قلبی آکنده از عشق به خدا دیده به جهان گشود. و در سال 23/4/1361 در حالی که دهان بر شراب دنیایی بسته و طعام را تا افطار به کناری نهاده بود، دوست شراب ناب شهادت را در پیمانش ریخت و به آرزوی دیرینه او که شهادت در راه خدا بود، برآورده شد. و در گلزار شهدای نی زیز به خاک سپرده شد.
اکنون گذری داریم بر گوشه ای از وصیت نامه این شهید:
ما در عصری زندگی می کنیم که تاریخ صدر اسلام تکرار شده و دوباره مکتب الهی در برابر ابر قدرتها خودنمایی می کند. حال روزی است که به سادگی نمی توان حق را از باطل تشخیص داد. روزی است که ابر قدرت شرق و غرب چهره کریه خود را به نمایش گذارده. ما می توانیم به راحتی راهمان را برگزینیم.✨✨✨✨✨✨
از شما خواهران و برادران می خواهم، تا آنجا که در توان دارید برای اسلام و مسلمین در راه خدا خدمت کنید.
💦💦💦💦💦
📚 مهین مهرورزان، غلامرضا شعبانپور، ص301 🌴🌴🌹🌹🌼🌼🌴🌴 https://eitaa.com/shamem_hoozoor #امام_خمینی
🌹🌹✨
#زندگینامه_شهید_محمد_حسین_امیری
#برگرداندن_به_شکل_ادبی_آلاله_های_بی_قرار
هوای مطبوع بهاری کوچه پس کوچه های باران خورده روستای کوشکک را دل انگیز کرده بود. بلبان و چکاوک ها سرود زندگی می خواندند، جویبارها به جوشش و خروش در آمده بودند. لباس سبز طبیعت سنگ فرش زمین شده بود. غنچه ها لب به خنده گشوده بودند. طبیعت نوید زندگی و شکوفایی را مژده می داد. عطر وجود غنچه تازه شکفته ای به نام محمد حسین در 2/1/1243در گلستانی زیبا در دامان باغبانی مهربان در فضا پیچید. عطر وجود این غنچه همراه با لبخند خدا، زندگی را برای پروانه ها لذت بخش می نمود، پروانه هایی که اطراف او به طواف می پرداختند.
روزها و شب ها می گذشت. غنچه تازه شکفته همه را مجذوب خویش نموده بود و در دامان باغبانانی مهربان زیباتر و شکوفاتر می شد. کم کم زمان آن فرا رسید که، در مسیرکمال و دانایی قرا بگیرد و همراه با دوستانش شکوفاتر گردد.
در حالی که هفتمین بهار از شکوفایی اش او را به وجد در آورده بود در دبستان محل زندگی اش مشغول تحصیل شد علاقه شدید او را به ادامه مسیر جهت شکوفایی بیشتر سوق می داد، مسیری که زندگی اش را به گونه ای دیگر تغییر داد، او اکنون شکوفاتر، معطر تر و دانا تر شده بود. روح بلندش در پی یافتن مسیر آلاله های بی قرار، راهی مسیر نا آشنا گردید تا در کنار دوستانی جدید به پرواز در آید. درمراسم های مذهبی روح ملکوتی اش همراه با عطر وجودش و جذابیت صدایش در هوای عرفانی همه را تا بلندای اوج ایثار و شهادت به پرواز در می آورد .✨✨✨
اکنون اعمالش، راه نشان مسیر عروج روح ها تا ملکوت بود. او پروانه وار در شمع وجود امام(ره) می سوخت که در سجده گاه عشق دعاهایش بالهایی شدندتا سلامتی امام(ره) را بخواهد و او را تا رسیدن به سرزمین آلاله های بی قرار یاری نماید. سرانجام روح ناآرامش در 5/1/1361 به پرواز در آمد و در سرزمین آلاله های بی قرار به دامان خاک روستایش سپرده شد تا او و دوستانش را به سر منزل مقصود برساند .. تا آرامشی نزدیک در ملاقاتی دیگر در فردایی نه چندان دور.
«وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ »(سوره آل عمران، آیه 169.)
مشخصات و تاریخ شهادت از منبع: مهین مهروزان غلامرضا شعبانپور،
🌹🌹✨✨
https://eitaa.com/shamem_hoozoor #شهادت #امام_خمینی(ره)
شادی روح تمام شهدا و شهید فوق صلوات
🌺🌺🌻🌻🌺🌺
#نحوه_رفتار_امام_خمینی(ره)
#با_همسر
بنیانگذار جمهوریاسلامی که تا مرز عصمت پیش رفت و نمونه بارز و عینی انسانی الهی و ملکوتی بود و در تمامی شؤون زندگی، طبق احکام و دستورات دینی عمل مینمود، از جمله نوادر روزگار ما بود که چه در کل جامعه و فرآیند انقلاب و چه در زندگی خصوصی و خانوادگی خود برخوردی توأم با اکرام و احترام با زنان و دختران داشت که پرداختن به امّا در این اجمال اشارهای مختصر به نحوه برخورد ایشان با همسر و دخترانش در کانون خانواده، ما را در تفهیم هر چه بهتر و بیشتر لزوم و ضرورت تکریم بانوان یاری خواهد نمود.
همسر بزرگوار امام خمینی قدسسرّه در مورد نحوه برخورد حضرت امام(ره) با ایشان میگوید:
حضرت امام به من خیلی احترام میگذاشتند و خیلی اهمیت میدادند. هیچ حرف بد یا زشتی به من نمیزدند ... امام حتی در اوج عصبانیت هرگز بیاحترامی و اسائه ادب نمیکردند. (امام در هنگام ناهار یا شام) غذا را شروع نمیکردند؛ به بچهها هم میگفتند: صبر کنید تا خانم بیایند ... حضرت امام [کارهای خانه] جارو کردن و ظرف شستن و حتی شستن روسری بچه خودمان را هم وظیفه من نمیدانستند و اگر به جهت نیاز گاهی به این کارها دست میزدم، ناراحت میشدند و آن را به حساب نوعی اجحاف نسبت به من میگذاشتند. حتی وقتی وارد اتاق میشدم، به من نمیگفتند: «در را پشت سرتان ببندید» صبر میکردند تا بنشینم و بعد خودشان بلند میشدند و در را میبستند... امام در مسایل خصوصی زندگی من دخالت نمیکردند... هر طوری که دوست داشتم، زندگی میکردم. به رفت و آمد با دوستانم کاری نداشتند...
🌺🌺
به احمدجان خیلی سفارش (مرا) کردند. به او گفتند: خیلی مواظب [مادرت] باش. من نتوانستم تلافی کنم و تو تلافی کن.»
خانم فریده مصطفوی، دختر امام تأکید میکند:«هیچ وقت ما ندیدیم ایشان[امام] به خانم بگویند «فلان کار را انجام بده» و یا حتی «یک چای برای من بریز»... خیلی به ایشان[مادرم] اظهار محبّت و علاقه میکردند و مقید بودند این اظهار محبّت و علاقه را جلوی ما فرزندان هم علنی کنند. امام احترام فوقالعاده برای خانم قائل بودند... در طول شصت سال زندگی، هیچ وقت یک لیوان آب از خانم نخواستند... در شرایط سخت روزهای آخر، هر وقت چشم باز میکردند، اگر قادر به صحبت بودند، میگفتند: خانم چطورند؟... اگر روزی خانم غذا را تهیه میکردند، هر چقدر هم که بد میشد، کسی حق اعتراض نداشت و امام از آن غذا تعریف میکردند. امام به ما میگفتند: هیچ کس مادر شما نمیشود.»
📚 پا به پای آفتاب، ج 1، صص 92و 97.
https://eitaa.com/shamem_hoozoor #امام_خمینی(ره)