◆❥✧✮❀ஜ۩۩ஜ❀✮✧❥◆
❣﷽❣
👿 #از_فراماسۅنری_تا_مہدویٺ ✨
《 #قسمت_دوم 》
☑اهمیت شناخت یزید زمان اول آن است که اگر یزید زمان را نشناسیم در راه کمک به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نا موفق خواهیم بود که واقعه کربلا مستند این سخن است ،افرادی که جبهه ی شر را نشناختند جبهه خیر را یاری ندادند ، و دلیل مهم دیگری که باید یزید زمان خود را بشناسیم این است که باید بدانیم هدف و مقصود این یزید چیست؟ و در حال چه برنامه ریزی و هدف گذاری و چه اقداماتی در این دنیا است؟ چرا که ما باید با دشمنان ولی خدا دشمن باشیم به لطف خدا در زیارت عاشورا میخوانیم ((انی حرب لمن حاربکم))و اصلی ترین سوال:ما در این برنامه ریزی یزیدیان چه جایگاه و نقشی ایفا میکنیم؟
📎اگر دنیا را وجب به وجب وارسی کنیم ،تنها یک یزید بیشتر پیدا نمیکنیم ، [[آمریکا واسرائیل و کشور های متحد آنها ]] اما اگر واقع بینانه نگاه کنیم این مستکبرین خدمت گذار هستند ،همانند شمر،عمر ابن سعد،عبد ا... ابن زیاد، حرمله و... که در واقعه کربلا همه از خدمتگذاران یزید ملعون بودند و اوامر او را انجام میدادند،با این تفاسیر اگر کشورهای مستکبر جهانی را دستیاران یزید زمان بدانیم ،یزید اصلی زمانه ی ما کیست؟
{{{{{{{{دجــــــــــــال}}}}}}}}
⏪اقدامات بسیار زیادی از جانب عمّال دجال و جریان دجال پرستی در اطراف ما در حال رخ دادن است بر علیه امام زمان (ارواحنافداه) و شیعیان آن حضرت، و ما مسلمانان متاسفانه با اینکه در متن این حرکات قرار داریم ولی از این اقدامات بی خبریم ،ان شاءالله در ادامه ی مطلب اشاره به این اقدامات کثیف و علت نا اگاهی جامعه اسلامی میکنیم...
#ادامه_دارد....
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
https://eitaa.com/shamim_gol_narges313
◆❥✧✮❀ஜ۩۩ஜ❀✮✧❥◆
🌹☘️🍃🌹☘️🌹✨
☘️🍃✨🕊
🍃✨🕊
🌹🕊
☘️
✨
❣﷽❣
😞 #غفلتـــ_از_یــار
#قسمتـــ_دوم
💞 یه لحظه سکــــــــوت ، بس که سرو صدا زیاده صدا ها به گوشمون نمیرسه ،،، صدا ها همیشه هستند فقط یه مقدار سکوت نیازه ، میشنوی ؟؟؟؟ صدا ما را به آرامش دعوت میکنه " به یـــــــاد نعمت "
وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُم
'''' یاد کنید نعمت مرا ''''
چـــــــــــــــه نعمتی؟
حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ
" فرمود : محبت امــــام "
👂بیشتر گوش کنیم خدا داره ما را به یاد امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) دعوت میکنه انگار -
وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُمْ
'''' یاد کنید میثاق مرا ''''
و ما به قشنگترین شکل تو زیارت آل یاسین به امام عصرمون (ارواحنافداه) که میثاق و عهد خداوند هستن سلام میدیم ؛
[ السلام علیک یا میثاق الله ]
🔔 یه ندای دیگه هم گوش را نوازش میده ولی یه مقدار متفاوت تره این یکی ، انگار بازخواستی درش هست که چرا از او غافل بودید ؟؟؟؟
لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ
" حتماً در روز قیامت از نعمتها باز خواست خواهید شد "
و ما اصلا نمیخوایم روز محشر بی جواب و شرمنده باشیم در برابر این سوال ،،، میخوایم ؟
📢 همه ی این صداها داره ما را به یادِ ولی خدا دعوت میکنه ولی حیف که اطرافمون را انقدر شلوغ کردیم که نمیتونیم بشنویم ، اونا که زیاد صحبت میکنن یا زبون چربی دارن و مجلس گرم کن هستن و یا زیادی شوخی میکنن از شنیدن این نداها محرومن ،،، بیایم خوب گوش کنیم
" گوش ها را باید شست ،،، جور دیگر باید شنید و شاید چیز های دیگری باید شنید "
🔑ذکرتعجیل فرج رمزنجات بشراست
🔑ما برآنیم که این ذکـر جهانی بشود
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
#ادامه_دارد.....
💢♻️💢♻️💢♻️💢
https://eitaa.com/shamim_gol_narges313
✨
☘️
🌹🕊
🍃✨🕊
☘🍃✨🕊
🌹☘🍃🌹☘🌹✨
┄✦۞✦✺🌏✺✦۞✦┄
❣﷽❣
⚫️ #دانستنیهای_آخرالزمان
#فتنه_های_آخرالزمان
#برداشته_شدن_برکت_در_آخرالزمان
📌 #قسمت_دوم
۴- برکت در رفق و مدارای با مردم؛ رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «سازش و مدارای با مردم نصف ایمان است و ارفاق و گذشت از آنان نصف آسایش است.» [۱]
۵- برکت در میهمان داری؛ امام صادق علیه السلام فرمود: «کسی که مؤمنی را میهمانی بکند، و یا احسانی به او بنماید و یا حاجتی را از او برآورده نماید، بر خداوند است که در بهشت خادمی برای او قرار دهد. » [۲]
۶- برکت در سهل المعامله بودن [۳] ؛ و عن النّبیّ صلی الله علیه وآله: «رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً سَمِحاً قاضِیاً وَ سَمِحاً مُقْتَضِیاً. » [۴] یعنی: «خدا رحمت کند بنده ای را که در معامله و دادن و گرفتن سخت گیر نباشد.»
۷- برکت در امر به معروف و نهی از منکر و تعاون در کارهای خیر؛ رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «همواره امّت من در خیر و برکت میباشند تا هنگامی که امر به معروف و نهی از منکر نمایند و تعاون بر نیکی و کارهای خیر داشته باشند و اگر چنین نکنند، برکات از آنان گرفته میشود، و بر یکدیگر سلطه پیدا میکنند و یاوری نخواهند داشت، نه در زمین و نه در آسمان. »[۵]
۸- برکت در پیروی از اهل البیت علیهم السلام؛ در زیارت جامعه و در روایات فراوانی آمده که پیروی و اطاعت از خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله سبب برکات بی شماری میشود، بلکه همه خیر و سعادت در آن خواهد بود.[۶]
۹- برکت در صله رحم؛ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «هنگامی که قطع رحم نمایید، اموال در دست اشرار قرار خواهد گرفت. » [۷]
[۱]کافی: ۲ / ۱۱۷.
[۲]رساله سعدیّه / ۱۶۳.
[۳]شرح لمعه: ۳ / ۲۹۰.
[۴]مستدرک الوسائل: ۱۳ / ۲۸۴.
[۵]مقنعه شیخ مفید / ۸۰۸، وسائل الشّیعة: ۱۱ / ۳۸۹ بابی از ابواب امر به معروف.
[۶]شرح اصول کافی: ۹ / ۴۱۷.
[۷]شرح کافی ملّا صالح: ۹ / ۴۱۷.
🔗ادامه دارد....
#آخـر_الزمـان
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
┄✦۞✦✺🌏✺✦۞✦┄
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#رمان_دختر_شینا 🌷🍃
#قسمت_دوم
🔵 بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند.
شب، وقتی ستاره ها همه ی آسمان را پر می کردند،
بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم.
گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم.
بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت.
دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد.
بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد.
صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید.
💟 :ادامه_دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
https://eitaa.com/shamim_gol_narges313
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
┄✦۞✦✺🌏✺✦۞✦┄
❣﷽❣
⚫️ #دانستنیهای_آخرالزمان
#وقایع_آخرالزمان
#قسمت_دوم
فواید علائم ظهور
علائم و نشانه های ظهور دست کم در این ۲ موضع می توانند ثمر بخش باشند:
١_جایی که مردم به دلیل کم کاری متصدیان امر تبلیغ، یا به دلیل غفلت، از این مسائل بی اطلاع باشند.
۲_آنجایی که به دلیل گرفتار شدن در دام شبهات، جو سازی جبهه باطل و پیچیدگی شرایط، نتوانسته باشند بر اساس معیارهای صحیح به هدایت برسند.
مثلا پیامبر از عمار به عنوان #علامت_جبهه_حق یاد کرد و فرمود:
«بدانید گروهی که عمار را می کشند، جبهه باطل است»
و به مسلمانان فهماند که هرگاه در فضای فتنه، از شناخت حق و باطل ناتوان شدند، با توجه به این علامت، حق و ناحق را بشناسند.
(عیون اخبارالرضا، ج۱، ص۶۸)
⚠️ هشدار!
آنان که می خواهند منتظر بمانند تا سفیانی، یمانی و خراسانی قیام کنند و بعد بفهمند باید چه کنند،
مانند کسانی اند که تا عمار به مسلخ نرود و کشته نشود، حق را تشخیص نمی دهند!
و به راستی چقدر تفاوت است میان کسانی که «پیش از شهادت عمارها با تکیه به دلایل و شاخصه های دین، می دانند علی بر حق است» با آنهایی که «تا خون سرخ عمار بر زمین نریزد، بیدار نمی شوند»!
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
https://eitaa.com/shamim_gol_narges313
┄✦۞✦✺🌏✺✦۞✦┄
#قسمت_دوم
#پیشگوی_حضرت_زهرا ( س ) درباره #حوادث_آخرالزمان
امام علی(ع) نیز در خطبه طالوتیه به روشنی این مساله را بیان میکند. بر اساس این دسته روایات اگر معصومان(ع) زمینه تشکیل حکومت اسلامی با تمام ابعادش را در جامعه مییافتند، زمین و آسمان برکات و خیرات را از مردم دریغ نمیکرد و مردم خوش و فراوان میخوردند و هیچگاه گرفتار فقر نمیشدند و حق هر کس به خودش میرسید. ولی مردم این زمینه را فراهم نکردند، بنابراین تنگدستی بر آنها چیره شد و گروهی اموال عمومی را به نفع خود جمعآوری کردند و حق دیگران را به ناحق خوردند، بنابراین جامعه دو قطبی شد، گروهی فقیر و گروهی ثروتمند شدند. به علاوه وقتی مردم پیشوایان حق را رها کردند، هر کسی به خلافت طمع ورزید و برای به دست آوردن آن خونها ریخته شد و افراد شرور بر مسلمانان تسلط یافتند. نکته آخر آن که اگر مردم از امامان بر حق پیروی میکردند، در تشخیص حق و باطل دچار خطا نمیشدند و اسلام با تمام ابعادش در جامعه پیاده میشد ولی از آنجا که امت اسلامی پیشوای بر حق را رها کردند و به دنبال امامان باطل حرکت کردند، در تشخیص حقیقت و ارزشهای اسلامی دچار لغزش و سرگردانی شدند و این سرگردانی تا ظهور حضرت مهدی (عج) ادامه دارد. (5)
پی نوشت ها:
1. درباره مشکلات اساسی اجتماع درآن دوره ر.ک: صدر، پژوهشی در زندگی امام مهدی (ع) و غیبت صغری (فلسفه غیبت صغری)، پیشین، ص 145
2. همان، ص 255
3. با نگاهی به کتاب امام مهدی (ع) و بانوان حریم ولایت (ع)، نشر موعود عصر، 1384
4. طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، پیشین، ج1، ص 109
5. طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، پیشین، ج2، ص 289، کلینی، الکافی، پیشین، ج8، ص 32، ح5 و ص 53، ح 16
منبع: تبیان
#امام_زمان عج
#ایام_فاطمیه
#الـسلامعلیڪیاصدیقهالشهیده
#الـسلامعلیڪیاامیرالمؤمنینع
دست تقدیر
#قسمت_دوم 🎬:
ابوحصین همانطور که مشتش را روی میز می کوبید گفت: تو یک ضعیفه هستی که نمی فهمی خوشبختی یعنی چه، برو دست به دعا بردار که ابومعروف محیا را بپسندد، خبر نداری که چه اتفاقاتی قرار است بیافتد، ابو معروف یکی از دوستان نزدیک صدام هست و به زودی به مقامی دهن پر کن می رسد، از طرفی او با نیمی از اموالش می تواند کل تکریت را یکجا بخرد و از آن خود کند، مردی که سالهاست در انتظار یک بچه است و از دو تا زن قبلی اش بچه ای ندارد، شاید تقدیر خدا این است که محیا برایش بچه ای بیاورد، آن وقت تا هفتاد نسل اگر غذا و پوشاک از طلا هم بخورید و بپوشید باز هم هنوز دارید و شاهانه زندگی خواهید کرد.
هق هق رقیه بلند شد و ابو حصین لحنش را ملایم تر کرد و گفت: تو نمی دانی من چه لطف بزرگی در حقت می کنم وگرنه اینچنین زانوی غم بغل نمی گرفتی، اگر من دختری به سن محیا داشتم شک نکن با کمال میل دختر خودم را به عقد او در می آوردم، حالا هم کم مویه کن، امشب قرار است ابومعروف به خانه ما بیاید، بهانهٔ این جشن هم ورود برادر زاده عزیزم به عراق است.
رقیه آه کوتاهی کشید و گفت: از خدا بترس ابوحصین، تو می خواهی به هر طریقی من را در کنارت نگه داری، چون به بهانه وجود محیا و کار و زندگی اش، من به پیشنهاد ازدواجت جواب منفی دادم، حالا می خواهی کاری کنی که من پابند عراق شوم، تا تو هم به مقصود خود برسی..
ابو حصین خنده صدا داری کرد..
محیا که چیزهای تازه ای می شنید، عرق سردی بر بدنش نشسته بود، او مدتها بود دل در گرو مهر مهدی پسر همسایه شان در ایران داده بود، پسری پاک و مؤمن که در هیاهوی بی عفتی که شاه به راه انداخته بود، او جزء دسته ای بود که پناهگاه امنش مسجد محله بود، محیا دلش نمی خواست یک تار موی مهدی را با کل دنیا عوض کند، خصوصا که قبل از آمدنشان به تکریت، مادر مهدی برای کسب اجازه و خواستگاری به خانه آنها امده بود و مادرش رقیه، دادن جواب نهایی را به بعد از سفرشان به عراق موکول کرده بود.
محیا گوشش را محکم تر به در چسپانید و می خواست بداند عاقبت حرفهای مادر و عمویش به کجا می رسد، نفس را در سینه اش حبس کرده بود که ناگهان با آمدن دستی به روی شانه اش از جا پرید..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
#دست_تقدیر۲
#قسمت_دوم🎬:
رؤیا از جا بلند شد در قابلمه را برداشت و شروع به زیر و رو کردن برنج ها کرد و گفت: اولین روزی این اردوی جهادی برپا شد، یکی از بچه ها که مریض احوال بود را بردیم دکتر، دکتره ازش آزمایش گرفت و امروز توی روستا چو انداخته بودن که یه بیماری مرموز داشته و همه باید آزمایش بدن، باورت میشه، کل روستا از کوچک و بزرگ قطار شده بودن که آزمایش بدن، من فکر می کردم دکتره با دیدن اینهمه جمعیت عصبی میشه و میزنه زیر همه چیز اما انگار طرف خیلی هم مشتاق بود...
صادق خنده ریزی کرد و گفت: حالا تو از کجا فهمیدی که دکتره مشتاق بود؟! چون جمعیت زیاد بود به اشتیاق دکتر پی بردی؟
رؤیا رویش را به طرف صادق کرد و گفت: مسخره نکن صادق! برام عجیبه، اگر تو هم اونجا بودی شک می کردی، آخه من همراه یکی از دانش آموزام رفتم، دکتره اصرار داشت از منم آزمایش بگیره که من اجازه ندادم و آخر کاری یه ذره از بزاق دهنم را گرفت تا ببینه واقعا منم درگیر شدم یا نه؟!
جالبه از هر خانواده یک نفر هم میرفت آزمایش میداد کافی بود و از همه هم بزاق دهن می گرفت و هم خون...
صادق از جا بلند شد و همانطور که بشقابها را آماده می کرد برای کشیدن غذا گفت: عجیبه آره...آزمایش خون شنیده بودم، اما بزاق دهن نشنیده بودم، یعنی به چه کارش میاد؟!
رؤیا شانه ای بالا انداخت و گفت: نمی دونم والا..
صادق روی صندلی نشست وگفت: میشه فردا به یه بهانه بری، سر از کار دربیاری؟! خیلی عجیبه برام، یعنی ذهنم درگیرش شد.
رؤیا با حالت خنده گفت: به شرطی میرم که امروز کنارمون بمونی و نری مأموریت...
صادق بشقاب را پر از برنج کرد و گفت: شرط مرط نداریم خانم جان! اون مأموریت را باید برم و در همین حین زنگ خانه به صدا درآمد و رؤیا همانطور که به طرف آیفون میرفت گفت: حتما محمد هادی هست، احتمالا دوباره کلید را یادش رفته
صادق آهانی گفت و خیره به دانه های برنج پیش رویش شد و ذهنش حول این موضوع می چرخید و زیر لب گفت: یعنی امکان داره این دکتره هم از اون تیم....
در همین حین صدای محمد هادی بلند شد: سلام مامان! سلام بابا...به به جمعتون جمع هست و فقط گلتون کمه که اونم رسید ...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
فصل دوم
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝